این پسر کیف قاپ بود
توبه یک دزد بهخاطر سرنوشت دردناک خواهرش
گروه حوادث: دزد جوان وقتی شنید خواهرش برای رهایی او از زندان تن به ازدواج با مرد پولداری داده است توبه کرد.
تابستان سال 95 بود که ماموران پلیس در جریان پروندههای کیفقاپی دو پسر جوان قرار گرفتند و تیمی از ماموران برای دستگیری دزدان موتورسوار وارد عمل شدند.
ماموران درگام نخست تحقیقات پیبردند دو جوان سوار بر موتور در خیابانهای خلوت از زنان و مردان کیف قاپی میکنند و پس از سرقت به سرعت پا به فرار میگذارند.
تیم پلیسی در کاوشهای پلیسی پیبردند دوپسر جوان در هفته دو روز پشت سر هم دست به دزدی میزنند و مدتی ناپدید شده و با گذشت یک هفته دوباره دزدیهایشان را شروع میکنند.
در این شاخه از تحقیقات ماموران پای در محلهای سرقت گذاشتند و تصویر دو کیف قاپ جوان به دست آمد اما در بررسیها مشخص شد که دزدان تازه کار و سابقه دار نیستند.
دستگیری دزدان
ماموران در ادامه با توجه به اینکه هیچ سرنخی از مخفیگاه دزدان نداشتند گشتهای پلیسی را به صورت ویژه در دستور کار خود قرار دادند و به صورت نامحسوس در محلهایی که احتمال میرفت دزدان برای سرقت پای در محل بگذارند تحت نظر قرار گرفت.
ردیابیهای پلیسی ادامه داشت تا اینکه ماموران به دو جوان موتورسوار که شباهت زیادی به دزدان کیفقاپ داشتند پای در خیابان گذاشتند و تیم پلیسی آنها را به صورت نامحسوس تحت نظر قرار دادند.
دزدان موتور سوار غافل از اینکه ماموران آنها را تحت نظر دارند با شناسایی سوژهشان برای سرقت دست به کار شدند و در یک چشم برهم زدن اقدام به قاپیدن کیف زن جوانی کردند که در این مرحله ماموران به تعقیب دزدان رفتند.
دزدان وقتی پلیس را پشت سر خود دیدند به سرعت پا به فرار گذاشتند و ماموران با در خواست نیروی کمکی به تعقیب دزدان رفتند و این در حالی بود که جوان موتور سوار سعی داشت با حرکات مارپیچ از سایه پلیس فرار کند اما وقتی تصمیم داشت با سرعت زیاد وارد یک خیابان فرعی شود کنترل موتور را از دست داد دو جوان کیف قاپ روی زمین افتادند.
ماموران با دیدن این صحنه وارد عمل شده و دو پسر جوان را که در زمان فرار روی زمین افتاده و مجروح شده بودند را دستگیر کردند و به بیمارستان منتقل کردند.
در تجسسها مشخص شد این دو کیف قاپ بخاطر اینکه در شهر خود لو نروند بعد از سرقتها به تهران یا شمال سفر میکردند و با فروش موبایلها و طلاهای سرقتی و پس از خوشگذرانی به شهرخود بازگشته و باز دست به کیف قاپی میزدند.
گفت وگو با
دزد در آستانه آزادی
سجاد 20 ساله پس از دو سال زندان وقتی توانست پول سرقتهایش را پس دهد با توجه به رضایت شاکیان پروندهاش و دو سال زندان برای آزادی از زندان به دادسرا احضار شد و این در حالی بود که این جوان پیش روی قاضی پرونده قبل از اینکه قاضی دادگاه حرفی بزند شروع به گریه کرد و پشت تریبون ادعا کرد که دیگر توبه کرده و دست به سرقت نمیزند.
سابقهداری؟
نه، اولین بار بود که به زندان رفتم.
چرا دزدی کردی؟
وضعیت مالی خوبی نداشتیم به همین خاطر وقتی دوستم پیشنهاد دزدی داد با هم شروع به دزدی کردیم.
فکر میکردی دستگیر شوی؟
نه، چون تازه کار بودیم فکر میکردم پلیس نمیتواند ما را دستگیر کند.
چرا فقط دو روز در هفته دزدی میکردید؟
دو روز سرقت میکردیم و طلا، گوشی موبایل و وسایل با ارزش را به تهران میبردیم و در آنجا به فروش میرساندیم و با پولهای به دست آورده برای سفر به شهرهای شمالی میرفتیم و دو روز هم در آنجا تفریح میکردیم.
خانوادهات اطلاع داشتند دزدی میکنی؟
نه، فکر میکردند در یک شرکت مسئول بازاریابی هستم و روزهایی که در خانه نیستم برای فروش و سفارش به شهرهای مختلف میروم.
قصد داشتی تا کی دزدی کنی؟
تا وقتی که یک سرمایه خوب جمع کنم و بتوانم برای خودم یک کار راه بیندازم.
همه پولها را هزینه خوشگذرانی میکردید؟
نه، بخشی از آن را پس انداز میکردم و بخشی هم به خانوادهام کمک میکردم.
زندگی در زندان چطور است؟
فقط میتوانم بگویم که هیچ کاری ارزش آن را ندارد که آخرش به زندان بکشد. هر روز از خدا میخواستم که زودتر همه چیز تمام شود و آزاد شوم اما یک روز وقتی یک خبر بد شنیدم دیگر میخواستم در همان زندان بمیرم تا دیگر خانوادهام را نبینم.
چرا؟
در زندان بودم که شنیدم خواهرم ازدواج کرده اما وقتی شنیدم دامادمان 30 سال از او بزرگتر است شوکه شدم.
خواهرت چرا ازدواج کرد؟
گفتم که ما شرایط مالی بدی داشتیم و از یک طرف من زندان بودم و خانوادهام برای گرفتن رضایت از شاکیان پروندهام باید پول پرداخت میکردند اما هیچ کسی به آنها کمک نکرده بود تا اینکه خواهرم به خاطر من و رهایی از فقر با یک مرد 48 ساله که یکبار ازدواج ناموفق داشته بود عروسی کرد.
ازدواج اجباری بود؟
نمیدانستم و از همه ماجرا بیخبر بودم تا اینکه یک روز خواهرم همراه شوهر پیرش به ملاقاتم آمدند و خواهر 18 سالهام در حالیکه سعی میکرد چهره ناراحتش را پنهان کند گفت که شوهرم قول داده تا با پرداخت پول به شاکیان پروندهام رضایت آنها را بگیرد.
چه حسی داشتی؟
دوست داشتم زمین دهان باز کند و من داخلش بروم، خواهرم به خاطر من تن به این ازدواج داده بود، التماسش کردم که از شوهرش جدا شود و من تا آخر عمر در زندان میمانم اما بیفایده بود و او تصمیمش را برای آزادی من گرفته بود.
ارزشش را داشت دزدی کنی؟
نه، اگر میدانستم یک روز دستگیر میشوم و خواهرم به خاطر من تن به ازدواج اجباری میدهد هیچ وقت دزدی نمیکردم.
تحصیلات؟
سیکل.
چرا درس نخواندی؟
مجبور بودم کار کنم.
شنیدم توبه کردی؟
بله، توبه کردم که دیگر دزدی نکنم، نان شب هم نداشته باشم دزدی نمیکنم.
قصد داری بعد از آزادی چه کار کنی؟
شرمنده خانوادهام هستم و نمیدانم با چه رویی به صورت خواهرم نگاه کنم چون او بخاطر من زندگیاش را تباه کرده است.
دیدگاه تان را بنویسید