یک دعوای فامیلی جنایت آفرید
پشیمانی قاتل پسرخاله زیر تیغ اعدام
گروه حوادث: نخستین باری که قمه خرید می خواست قدرت نمایی کند اما نمی دانست خیلی زود در زندان باید انتظار طناب دار را بکشد.
می گوید اگر در دعوای ناموسی و حتی هواخواهی از یک دوست و یا خانواده کسی را می کشت اینقدر عذاب نمی کشید که پسرخاله اش راکشته است.
قتل فامیلی
3 سال پیش پلیس گزارشی دریافت که در یکی از روستاهای حاشیه شهر قتلی رخ داده است.
وقتی ماموران خود را به صحنه قتل رساندند خود را در برابر جسد پسری جوان به نام علیرضا دیدند که با اصابت یک ضربه چاقو به گلویش بخاطر بریده شدن شاهرگ در دم جان باخته است.
بررسی های میدانی نشان داد قاتل پسری به نام یعقوب است که با علیرضا پسرخاله بوده و بعد از قتل خانه خاله اش را ترک کرده و گریخته است.
زندگی زیرزمینی
ماموران با دستور بازپرس پرونده بلافاصله به ردیابی های تخصصی دست زدند و وقتی به درخانه پدری یعقوب رفتند پی بردند این پسر همان روز از تهران به شهرشان رفته و بعد از قتل خود را به خانه رسانده و با برداشتن ساک و وسایلش آنجا را ترک کرده است.
همین شاخه تحقیقاتی نشان داد یعقوب از دو سال پیش به تهران رفته و در آنجا کار می کند.
کارآگاهان با این سرنخ به تهران اعزام شدند و با رفتن به ساختمانی که یعقوب در آنجا مسئول لوله کشی و کارهای تاسیساتی بود دریافتند او پس از تسویه حساب از محل کارش خارج شده و کسی نمی داند به کجا رفته است.
3 ماه بعد
3 ماه از این جنایت فامیلی نگذشته بود که ماموران گزارشی از زندگی و کار یعقوب در یکی از شهرهای جنوبی ایران دریافت کردند .
این گزارش نشان می داد قاتل فراری با اسم مستعار کریم در یک شرکت تاسیساتی کار می کند و تا مدت ها با هیچ کدام از خانواده اش در تماس نبوده است.
وقتی مشخص شد مدتیست یعقوب تماس هایی با خانواده و یکی از دوستان صمیمی اش داشته است کارآگاهان به محل دقیق زندگی قاتل فراری دست یافتند وبا دستور قضایی وارد عمل شدند تا عامل جنایت فامیلی را به دام اندازند.
تیم پلیسی با اعزام به جنوب کشورتوانستند قاتل فراری را در خواب غافلگیر کنند و به دام اندازند.
یعقوب که باور نداشت دستگیر شده باشد وقتی پلیس را پیش روی خود دید با نشان دادن یک کارت ملی ادعا کرد اسمش کریم بوده و سعی کرد ماموران را گمراه کند اما همراهی شوهرخاله اش با ماموران کافی بود تا وقتی پدر مقتول را پیش روی خودش دید سر به زیر انداخته و با گریه تسلیم پلیس شود.
اعتراف
یعقوب با انتقال به شهرش تحت بازجویی گرفته شد و در بازجویی ها قتل پسرخاله اش را به گردن گرفت و به جزییات قتل اعتراف کرد .
او انگیزه اش را بی احترامی شوهرخاله اش به پدر مرحوم خود دانست و گفت وقتی از تهران به شهرشان رفته و ماجرای دعوای مادر و شوهرخاله اش را شنیده برای انتقام به خانه خاله اش رفته و پسرخاله اش را می خواسته بترساند که قتل رخ داده است.
محکوم به مرگ
یعقوب پس از صدور کیفرخواست در دادگاه جنایی به اصرار خانواده خاله اش به قصاص نفس محکوم شد و این حکم در دیوانعالی کشور مهر تایید خورد.
گفت وگو با قاتل
آرام نشسته و به دستان خودش خیره است و سر تکان می دهد:
حتما پشیمانی؟
خیلی خیلی پشیمانم.علیرضا همبازی دوران کودکی و دوست قبل از رفتن به تهران من بود.
پس چرا قتل؟
نمی دانم.ای کاش قمه نمی خریدم.
برای این قتل قمه خریدی؟!
نه.وقتی به تهران رفتم و آنجا زندگی را شروع کردم از تنهایی با دوستانی آشنا شدم که کمی بزن بهادر بودند آنها همه قمه داشتند من هم برای اینکه کم نیاورم یک قمه خریدم اما اصلا قصدی برای استفاده از آن را نداشتم.
اصولا خلافکارها قمه دارند تو که تخصص داشتی؟
من اصلا خلافکار نبودم و نخواهم شد من در زمینه لوله کشی مهارت زیادی دارم فقط غلطی کردم و قمه خریدم.
از قتل بگو؟!
در تهران بودم شنیدم شوهرخاله ام به مادرم و پدرم بی احترامی کرده! تصمیم گرفتم درس خوبی به آنها بدهم سریع به شهرمان آمدم و همان روز نخست با قمه به خانه خاله ام رفتم وقتی با پدر علیرضا درگیر شدم او وسط ماجرا پرید و در حمایت از پدرش با من گلاویز شد من برای ترساندن قمه کشیدم و یک ضربه زدم.
یک ضربه مرگبار؟
من بلد نبودم.وقتی به زندان افتادم و همسلولی هایم شنیدند من قاتل شده ام و بخاطر قمه این اتفاق برایم افتاده است همگی گفتند قمه کشی قلق دارد و باید یاد بگیرید چطور خط بیندازی من ناشی بودم و همان یکبار استفاده از قمه من را قاتل پسرخاله ام کرد.
بعد فرار کردی؟
بله.آواره شدم من دختر عمه ام را دوست داشتم و قرار بود ازدواج کنیم همه تلاشم برای یک زندگی خوب با او بود اما با این خودم را نابود کردم.
راه حل بهتری نبود؟
خیلی فکر کردم باید راه بهتری پیدا کردم شوهرخاله ام بعدها عذرخواهی کرده بود اما من قانع نشدم پدرم را خیلی دوست داشتم برایم سنگین بود این بی احترامی را تحمل کنم.
بعد از فرار گریم کرده بودی؟
ابتدا رفتم تهران تسویه حساب کردم صاحبکارم نمی خواست من را از دست بدهد کارم خوب بود اما وقتی بهانه آوردم مادرم سرطان دارد و بادی در شهرمان کنارش باشم پذیرفت بعد رفتم یک کارت ملی گرفتم که جعلی بود و رفتم به جنوب کشور در آنجا یک شرکت تاسیساتی بود که به نخصص من نیاز داشت و زود کارم گرفت با هیچکس تماس نداشتم اما نگران دخترعمه ام بودم تا اینکه به دلم افتاد او عروسی کرده است برای پرس و جو چند تایی تماس گرفتم و اصلا تصور نمی کردم بعد 3 ماه پلیس هنوز اینقدر لحظه به لحظه به دنبال من باشد.
وحالا؟
منتظر طناب دار هستم علیرضا تک پسر بود و خاله و شوهرخاله ام اصرار به قصاص دارند.
حرفی برای گفتن داری؟
من را ببخشند و بعد قصاصم کنند.هر شب خواب علیرضا را می بینم شرمنده ام.
دیدگاه تان را بنویسید