مینا در دام شیطانی افتاد
ریاست دختر فراری در باند دزدان خیابانی
حوادث: دختر جوان که بی خانمان بود در دام شیطانی رییس یک باند تبهکار افتاد و خیلی زود خودش گرداننده شبکه ای از دزدان شد.
مجید سیاه که به زندان افتاد مینا نوچه های او را دور خودش جمع کرد و با شگرد تازه ای به دزدی های سریالی پرداخت.
فرار از خانه
اسفند ماه سال 95 بود که پدر و مادر دختر 18 ساله ای به نام مینا با مراجعه به پلیس ادعا کردند او برای سر زدن به دوست صمیمی اش از خانه خارج شده و دیگر برنگشته است. مرد 45 ساله که بسیار خشمگین بود به افسر پلیس گفت: دخترم مدت ها بود رفت و آمدهای مشکوکی داشت و همه مشکلاتمان زیر سر دوستش به نام ناهید است او می داند چه بلایی سر مینا آمده اما هرچه به درخانه شان رفتیم ادعا کرد اطلاعی از سرنوشت دخترمان ندارد.
فرار به تهران
خیلی زود ناهید پشت میز بازجویی نشست و گفت: مینا از دست کتک های پدر و برادرش فرار کرده است آنها بدبین بودند و مرتب با مینا اختلاف داشتند روزی که مینا به من گفت می خواهد فرار کند باور نکردم تا اینکه به من زنگ زد و گفت سوار اتوبوس شده و راهی تهران شده است شهرما هم بزرگ است اما مینا نمی خواست هیچکس را ببیند و شناخته شود بعد گفت که موبایلش را خاموش می کند و بیرون می اندازد خواست او را ببخشم که تنهایم گذاشته است التماسش کردم برگردد گوش نکرد صدای ضبط شده اش را دارم و الان نمی دانم کجاست؟! فقط این را می دانم که مینا دختر خوبی بود و پدر و برادرش گناهکار هستند!
دام شیطان
مینا که شهرشان را ترک کرده بود به تهران رسید او مقداری پول داشت که تنها می توانست گرسنه نماند و سرپناهی داشته باشد اما هرچه جست و جو کرد جایی برای خوابیدن پیدا نکرد و شبانه سوار اتوبوس شد و به یکی از شهرهای شمالی رفت.
خیلی زود خانه ای برای یک هفته اجاره کرد می خواست شغلی پیدا کند تا در همان شهر بماند اما موفق نشد و با پایان یافتن پول هایش هنوز 10 روز نشده بود که سرگردان خیابان ها و ساحل دریا شد.
یک شب که مینا گرسنه بود توسط پسری تنومند به نام مجید به خوردن شام دعوت شد و از روی ناچاری پذیرفت مجید که می دید مینا لباس های کثیف و ظاهری ژولیده دارد از او خواست به خانه او رفته و استحمام کند و طوری وانمود کرد که از روی جوانمردی چنین پیشنهادی داده است.
مینا پذیرفت بدون اینکه بداند پسر مهربان معروف به مجید سیاه است که ریاست یک باند سرقت را بر عهده دارد.
آن شب مینا با وجود التماس به مجید چاره ای جز تسلیم شدن در برابر خواسته های شیطانی او ندید و از فردای آن شب شوم خودش هم عضو باند سرقت شد.
دیده بان
مینا در سرقت های باند مجید سیاه مامور دیده بانی بود و باید مراقب می شد تا در زمان سرقت پلیس آنها را غافلگیر نکند. این باند وسایل داخل ماشین های مسافران و ساکنان محدوده خودشان را به سرقت می بردند. 6 ماه گذشته بود که مجید سیاه دستگیر شد و اعضای باندش پراکنده شدند تا ردی از آنها به دست نیاید.
ریاست زنانه
مینا که دیگر به یک خلافکار تبدیل شده بود وقتی دید نبودن مجید می تواند شرایط زندگی او را به خطر بیندازد خودش دست به کار شد و همه نوچههای باند را دور خودش جمع کرد.
شگرد جدید
مینا نمی خواست به سرقت از خودروها بپردازد او شگرد باند را عوض کرد آنها باید به شهرهای مختلف سفر می کردند و دست به کیف قاپی و موبایل قاپی می زدند.
آنها گاهی سوار بر موتور راهی سفر می شدند و گاهی برای مسافت های طولانی موتورها را پشت وانت یکی از اعضای باند گذاشته و راهی محل سرقتها می شدند و بعد از یک روز کامل سرقت به شهر اصلی بر می گشتند.
بازداشت اتفاقی
8 ماه از این دزدی ها و ریاست مینا می گذشت که عبدالله یکی از دزدان با وجود فرار همدستش در محاصره مردم افتاد و دستگیر شد. عبدالله وقتی در اختیار پلیس قرار گرفت لب به اعتراف گشود و پرده از ریاست مینا در باند سازمان یافته سرقت برداشت.
همین اعترافات کافی بود تا تیمی از پلیس در عملیات های همزمان مینا و 5 نوچه اش را به دام بیندازد.
اعتراف مینا
مینا که باور نمی کرد دستگیر شده است ابتدا خود را بی گناه دانست و اصرار کرد از بی سرپناهی در دام 6 دزد افتاده است و از آنها همیشه می ترسید.
در برابر این ادعاها هر 6 دزد این باند در مواجهه حضوری مینا را رییس باند دانستند و همین کافی بود تا این دختر جوان راهی جز اعتراف نبیند.
مینا در بازجویی ها پذیرفت که با نوچه هایش موبایل و کیف می دزدیدند
و با 2 مالخر حرفه ای نیز در ارتباط بودند.
همزمان با افشای راز مینا که دختر فراری و تحت تعقیب پلیس شهرشان بود 2 مالخر حرفه ای نیز دستگیر شدند.
گفتوگو با دختر تبهکار
مینا آرام نشسته و خونسردانه از پنجره اتاق به پدرش چشم دوخته که در حال صحبت با افسر پرونده بود:
چند ساله ای؟
21 سال
چرا فرار از خانه؟
آن مرد - اشاره به پدرش - را میبینید باعث و بانی بدبختی هایم شده و حالا هم تهدید می کند.
تهدید چی؟!
هنوز فکر می کنه من همان مینای 2 سال پیش هستم تهدید می کنه توی خونه زندانیم می کنه کتکم می زنه دیگه نمی دونه الان از من کتک نخوره شاهکاره.
احترام پدر واجبه!
مادرم روی تخم چشمام اما این پدر و برادرم من را به این روز سیاه نشانده اند هیچوقت نمی بخشمشان می تونستم الان دانشگاه باشم و خیلی زود ازدواج کنم و مارد بشم اما حالا هم مورد تعرض قرار گرفتم هم باید زندان برم هم بیرون بیام عمرا برم پیش این مرد مثلا پدر!
پس می خوای مجرم بمونی؟!
نمی تونم نمونم گرسنه می مونم باید کارهای بد بکنم که نمی تونم خلاف و دزدی بهتره.
می گی تعرض شده بهت؟!
بله فقط یک نفر که الان زندانه! بعدش دیگه کسی جرات نکرده.
پدرت تعهد بده خوب بشه چی؟
تعهد کافی نیست ! باید ثابت کنه اما نمی کنه هنوز باد توی دماغشه.هیچکس دوست نداره آواره و دزد باشه من هنوز دلتنگ اتاقم و مهربونی های مادرم هستم.دلتنگ دوستم ناهید مدرسه ام .آرزوهام.دلتنگ دختر بودن .
مگه الان دختر نیستی؟!
زمونه از من مرد ساخته دیگه ظریف حرف نمی زنم گریه هام دخترانه نیست. غذاخوردنم.لباس پوشیدنم حتی نگاه کردنهام دخترانه نیستند.
از زندان نمی ترسی؟
من از وقتی خودم رو شناختم زندان بودم فقط زندانبان هام فرق می کردن دوره ای پدر و برادرم بعد مجید سیاه و بعد هم خودم .تقدیر من این بود دیگه.
حرف آخر؟!
حرفی ندارم. متاسفم
دیدگاه تان را بنویسید