سیدمحمد میرزامحمدزاده

یک‌شنبه گذشته (26 خرداد ماه) به گفته ترتیب دهندگان تظاهرات، نزدیک به 2 میلیون نفر در یکی از شهرهای چین در خیابان‌ها گرد آمدند تا به لایحه استرداد مجرمین که به عقیده معترضان استبداد چین تلقی می‌شود، اعتراض کنند. اگر این موضوع صحت داشته باشد، از هر چهار هنگ‌کنگی، یک نفر در خیابان در حال اعتراض به مداخله‌جویی‌های چین بود. هرچند که سخت است پیش‌بینی کنیم مسیر آینده این ماجرا به کدام سو می‌رود، این داستان مسئله‌ای را برجسته می‌کند که ما تمایل به فراموشی آن داریم: مسئله شکنندگی نظام سیاسی چین.

فرید زکریا، در یادداشتی برای روزنامه آمریکایی واشنگتن‌پست، با بیان این مقدمه به تشریح تأثیر اتفاقات اخیر در هنگ‌کنگ بر نظام سیاسی چین پرداخت و نوشت: خیزش اقتصادی و اجتماعی چین چیزی شبیه به معجزه بود؛ یک مثال کاملاً ساده از موفق‌ترین نمونه توسعه اقتصاد در تاریخ بشر. تولید ناخالص ملی این کشور در طول 40 سال اخیر، به‌طور متوسط سالیانه 10 درصد رشد داشته و بیش از 850 میلیون نفر را از فقر نجات داده است. این آمار، بزرگ‌ترین رقم کاهش فقر در کل سیاره خاکی به‌شمار می‌رود. در مسیر این تحول، چین البته ثابت کرد که بزرگ‌ترین مثال نقض قوانین سیاست‌های توسعه‌ای است.

چندین دهه تحقیقات سیاسی - علمی نشان داده که ارتباط نسبتاً محکمی بین رشد اقتصادی و دموکراسی وجود دارد؛ همچنان که کشورها به مدرن کردن اقتصاد خود مبادرت می‌ورزند، عموماً آن‌ها وادار به تغییر جوامع خود و در نهایت نظام‌های سیاسی خود برای بازتر کردن، پاسخگو ساختن و دموکراتیک کردن آن‌ می‌شوند. البته همواره مثال‌های متمایزی نیز در این رابطه وجود دارد؛ همچون کشورهای نفت‌خیز که عمدتاً ثروت و دارایی خود را بدون نیاز به مدرن ساختن جوامع، به دست می‌آورند. با این حال، بیشتر تحقیقات اخیر این قانون بنیادین را اثبات می‌کنند: هرچه شما غنی‌تر شوید، شانس بیشتر دموکراتیک شدن افزایش می‌یابد.

قبل از چین، تا همین اواخر، اصلی‌ترین استثنا تئوری مدرنیزاسیون، سنگاپور بود، یک کشور کوچک که از دید دیگران بیشتر شبیه یک گلخانه بود و رهبران بسیار مستعدی داشت که صرفا با اندکی جهانی شدن پیشرفت کرد. با این حال چین همچنان بدون هیچ‌گونه توسعه دموکراتیک، رو به پیشرفت گذاشت. در واقع در سال‌های اخیر، نظام سیاسی این کشور سرکوب‌گرتر شد و میزان سانسور افزایش یافت و رئیس‌جمهور این کشور با محدودیت‌های برای خودش مواجه شد.

چندین دهه تحقیقات سیاسی - علمی نشان داده که ارتباط نسبتاً محکمی بین رشد اقتصادی و دموکراسی وجود دارد؛ همچنان که کشورها به مدرن کردن اقتصاد خود مبادرت می‌ورزند، عموماً آن‌ها وادار به تغییر جوامع خود می‌شوند

توضیح مسیر تقریباً متمایز چین به سمت ثروت، بدون قدم گذاشتن در مسیر دموکراسی چیست؟ یوئن یوئن آنگ، از دانشگاه میشیگان این موضوع را به بحث گذاشته است که طی چند دهه گذشته، چین نسبت به توسعه ویژگی‌های دموکراتیک در بستر استبدادگرایی گام بر داشته است. وی اشاره می‌کند که اصلاحات بروکراسی اداری عظیم این کشور را که زمانی چرخی غول پیکر بدون حرکت بود، چابک، شفاف و پاسخگو کرد. آنگ توضیح می‌دهد که این تغییرات باید به عنوان نوعی از اصلاحات سیاسی تلقی شوند.

آنگ و دیگران به نظام سیاسی به‌شدت شایسته‌سالار چین اشاره می‌کنند که در آن مقامات در آزمون‌ها، ارزیابی‌ها و نتایج معیارهای عینی همچون رشد اقتصادی مورد محک قرار می‌گیرند. مدافعان چنین سیستمی عنوان می‌کنند که این نظام به‌شدت رقابتی، کیفیت و پاسخگویی را تضمین می‌کند. تحقیقاتی همچون تحقیق دانیل بل از دانشگاه شاندونگ، عنوان می‌کنند که چنین مدل سیاسی بر اساس اعتماد و اعتقاد در کلاس حکومتی تکیه می‌کند که ویژگی کلیدی جوامع کنفسیوسی است.

با این حال همچنان جای تعجب باقی است؛ بروکراسی خوب الزاماً کارکرد دموکراسی ندارد؛ دموکراسی اساس نظامی است که بر توانایی انتخاب رهبران و یا برکنار کردن آن‌ها از قدرت تمرکز دارد. از آنجا که صحبت از جوامع کنفسیوسی به میان آمد، وقتی ما در مورد مباحث فرهنگی می‌شنویم، نباید هنگ‌کنگ و تایوان را فراموش کنیم؛ هر دو جوامع چینی هستند که پیوستگی قوی با دموکراسی دارند و این موضوع طی چند هفته اخیر به شدت آشکار شده است.

ایالات‌متحده هم‌اکنون در چندین جبهه مختلف با چین در حال نزاع است. در چنین نوع از کشمکش‌های استراتژیکی، آمریکا همواره این اشتباه را دارد که رقبایش را بسیار قد بلند تصور می‌کند؛ مثلا در مورد شوروی سابق فکر کنید. اولاً‌ که اصلاً مشخص نیست چین یک رقیب در مقیاس جنگ سرد به‌شمار رود، اگر دقیق‌تر به این موضوع نگاه کنیم، در بهترین حالت چین یک رقیب معمولی است. مهم‌تر از آن همچنان که چین نقاط قوت عالی دارد، ضعف‌هایی نیز دارد.

در عصر پوپولیسم و مقابله با نخبه‌گرایی، چین همچنان از سوی کادری از نخبگان دور از مردم رهبری می‌شود؛ حزب کمونیست چین با وعده رشد اقتصادی همچنان قدرت و ابزار قدرت را در دست گرفته است

وضعیت شی جین‌پینگ، رئیس‌جمهور چین را در نظر بگیرید. رشد در چین در چند سال گذشته همواره رو به کند شدن بوده است. از آنجایی که دولت‌های محلی و شرکت‌های دولتی در حال گرفتن وام‌های گسترده هستند، این وضعیت رو به وخامت گذاشته است. به دلیل سیاست تک فرزندی، آینده این کشور با کمبود کارگران مواجه است (این موضوع خود نمونه‌ای از مخاطرات دیکتاتوری است -  یک اشتباه سیاست‌گذاری هدایت شده که اجرایی بی‌رحمانه داشت و نتیجه‌ای نیز در بر نداشت).

اما بدتر از همه، چین نظام سیاسی دارد که با فشار واقعی مواجه است. در عصر پوپولیسم و مقابله با نخبه‌گرایی، چین همچنان از سوی کادری از نخبگان دور از مردم رهبری می‌شود؛ حزب کمونیست چین با وعده رشد اقتصادی همچنان قدرت و ابزار قدرت را در دست گرفته است. نظام حاکم از سیستم سانسور گسترده و مبسوط و نظارت دقیق پیچیده و رو به فزونی برای رصد مردم خود استفاده می‌کند. این کشور با جامعه‌ای روبرو است که به صورت ژنتیکی یا فرهنگی با جوامع تایوان و هنگ‌کنگ متفاوت نیست، جایی که میلیون‌ها نفر به صراحت عنوان می‌کنند که تنها یک دولت خوب یا بروکراسی چابک نمی‌خواهند، بلکه آن‌ها به دنبال دموکراسی هستند. همچنین شاید برای مردم در نهایت مشخص شود که جنگ تجاری با ایالات‌متحده یکی از کوچک‌ترین مشکلات شی باشد.