اتحادیه اروپا از اهداف اولیه خود فاصله گرفته است
گامهایی در مسیر سقوط
سیدمحمد میرزامحمدزاده
فرید زکریا، فعال رسانهای برجسته آمریکایی، در مطلبی که در ستون خود در روزنامه واشنگتنپست نوشته است، بر لزوم بازبینی سیاستها در اتحادیه اروپا تأکید دارد و عنوان میکند با رویداد برگزیت، علاوه بر بریتانیا سایر اعضای اتحادیه نیز باید عملکرد خود را تحلیل و بررسی و کارکردهای اتحادیه را ارزیابی کنند؛ وی از آمریکا و اروپا بهعنوان موتور دموکراسی و بازارهای آزاد در جهان یاد و تأکید میکند که برای تداوم جهان دموکرات باید این دو به حیات یکدیگر، اهمیت دهند و در کنار هم باقی بمانند. از دید زکریا، کارکرد و اهداف اتحادیه اروپا از زمان تشکیل تاکنون تغییر یافته است و اعضای اتحادیه بهمنظور دستیابی به اهداف اولیه باید راهبرد آن را تغییر دهند و با در نظر گرفتن اهداف، سمت و سوی آن را تعیین کنند. زکریا در ادامه یادداشت خود نوشت: همچنان که شاهد تنشهای ایجاد شده در بریتانیا بر سر برگزیت هستیم، درک اینکه تصمیم برای ترک اتحادیه اروپا یک کار احمقانه بود، دشوار نیست؛ یک خودزنی آشکار که شهروندان بریتانیا را برای سالها در فقر فرو میبرد. اتحادیه اروپا بزرگترین بازار برای بریتانیا است که خروج از آن بهمنزله از دست رفتن نیمی از صادرات کل کشور است. از دستدادن امتیاز ویژه این بازار، بهای گزافی است که در ازای حاکمیت نمادین و نمایشی پرداخت میشود.
اما از طرفی افتضاح برگزیت توجهات را روی خود اروپا متمرکز کرده است و همانطور که همه میبینند، یک قاره و یک طرح سیاسی از کار کردن باز ایستاده است، یا حداقل برای خیلی از مردم در اروپای غربی اینطور به نظر میرسد. این جمله را از نویسندهای که خود حامی تندوتیز اتحادیه اروپا است، پذیرا باشید. ایالاتمتحده و اتحادیه اروپا دو موتور قدرتمند حامی جهانی بر اساس بازارهای آزاد، سیاستهای دموکراتیک، آزادی و قانون، حقوق بشر و رفاه جهانی هستند. هرچقدر که قدرت و هدف هرکدام از این مراکز بیشتر تحلیل رود، احتمالاً بیشتر شاهد فرسودگی ارزشهای جهانی خواهیم بود.
در طول سه دهه گذشته، اتحادیه اروپا رو به فرسایش بوده است. چیزی که ابتدا با جامعهای از ملتهای یکپارچه کار خود را آغاز کرد تا بازارهایی بزرگتر، بسیار کاراتر و ثبات سیاسی ایجاد کند، حالا درگیر مسائل عمده شده است
در طول سه دهه گذشته، اتحادیه اروپا رو به فرسایش بوده است. چیزی که ابتدا با جامعهای از ملتهای یکپارچه کار خود را آغاز کرد تا بازارهایی بزرگتر، بسیار کاراتر و ثبات سیاسی ایجاد کند، حالا درگیر دو مسئله عمده شده که دستآوردهای اصلی آن را زیر سؤال بردهاند.
اولین مسئلهای که اروپا، بعد از فروپاشی اتحادیه جماهیر شوروی با آن مواجه شد، همگرایی سریع بسیاری از کشورهای جدیدالتأسیسی بود که در زمینه اقتصادی و اجتماعی کمتر از سایر اعضای اصلی اتحادیه اروپا پیشرفت کرده بودند. از سال 1995 میلادی، تعداد اعضای اتحادیه اروپا از 12 کشور به 28 کشور افزایش یافت. اتحادیهای که ابتدا بر بازارهای بازتر، سیاستهای متمرکز و همسوتر و ایجاد فرصتهای توسعه بیشتر متمرکز بود، خیلی زود به یک اتحادیه انتقالی یا طرحی گسترده برای توزیع دوباره داراییها از کشورهای کامیاب به سمت بازارهای نوظهور بدل شد. بهطوریکه امروز باوجود محیط اقتصادی قوی در اتحادیه، مخارج اتحادیه همچنان شامل بیش از سه درصد اقتصاد مجارستان و تقریباً چهار درصد از اقتصاد لیتوانی میشود. این شکاف بین جامعه ثروتمند و فقیر اروپا و مرزهای باز به شکل اجتنابناپذیری منجر به بحران مهاجرتی در قاره سبز شد. همچنان که ماتیاس ماتیس در مقاله خود در سایت فارین افیرز (Foreign Affairs)، در بین سالهای 2004 تا 2014، نزدیک به دو میلیون لهستانی به بریتانیا و آلمان و بیش از دو میلیون رومانیایی به ایتالیا و اسپانیا مهاجرت کردند. این حرکات فشار گستردهای را بر زنجیره امنیت کشورهای مقصد وارد کرد و منجر به انباشت ملیگرایی (Nationalism) و ملتگرایی (Nativism) شد. هجوم بیش از یک میلیون پناهجو به اروپا در سال 2015 که بیشتر از خاورمیانه عازم شده بودند را میتوان به این آمارهای که خود سر به فلک کشیدهاند، افزود. ترس از این سیل مهاجران، همچنان که در همه جای دنیا، از ایالاتمتحده گرفته تا استرالیا، دیده میشود، سوخت موشک ناسیونالیستهای راستافراطی است، کسانی که زیرساختهای سیاسی را زیر سؤال میبرند، زیرساختهایی که به عقیده این ناسیونالیستها مسئول این جریانهای مهاجرتی ناخواسته هستند.
در بین سالهای 2004 تا 2014، نزدیک به دو میلیون لهستانی به بریتانیا و آلمان و بیش از دو میلیون رومانیایی به ایتالیا و اسپانیا مهاجرت کردند. این حرکات فشار گستردهای را بر زنجیره امنیت کشورهای مقصد وارد کرد
دومین چالشی که اتحادیه اروپا را رو به فرسایش میبرد، واحد پولی آن یا یورو است. این واحد که بیشتر بر اساس سیاست شکل گرفته است تا بنیان اقتصادی، تجسمی از نقص ساختاری عمیق در دل اتحادیه است: القای یک نظام پولی متحد بر 19 کشوری که همچنان تفاوتهای گسترده در نظام مالی - اعتباری خود دارند؛ بنابراین وقتی یک بحران اقتصادی رخ میدهد، کشورها قادر به پایین آوردن ارزش واحد پولی خود نیستند و درعینحال منابع کمکی قابلتوجهی نیز از بروکسل دریافت نمیکنند. (درحالیکه آمریکا در زمان بحران چنین کمکهایی را از واشنگتن دریافت کرد.) نتیجه چنین رویدادی، همچنان که در سالهای بعد از بحران اقتصادی 2008 میلادی میبینیم، کسادی اقتصاد و شورشهای سیاسی است.
برگزیت باید بریتانیاییها را بر آن دارد که عمیقاً در مورد جایگاهشان در جهان فکر کنند و تغییرات لازم را برای اینکه در این جهان به رونق برسند، در نظر بگیرند؛ اما درعینحال برگزیت باید اتحادیه را وادار کند تا طرح خود را مورد بازبینی قرار دهد، ایدهای بسیار قوی که رو به اضمحلال میرود. اتحادیه اروپا به اقدامی فرای سرهمبندی و تمیزکاری نیاز دارد؛ اتحادیه باید به نظام اولیه خود بازگردد؛ اهداف اولیه خود را بازیابد و از خود بپرسد کدام جوانب نظام کنونیاش دیگر کارایی ندارد و بهصرفه و قابل مدیریت نیست.
همچنان که تونی بلر، نخستوزیر پیشین بریتانیا در مصاحبهای هفته گذشته به من گفت، اینکه بریتانیا باید دوباره بیندیشد، بسیار ضروری است، اما اتحادیه اروپا خود نیز باید دوباره بیندیشد. اروپا از نفس افتاده است؛ هرچند که برخی در آمریکا از این چشمانداز اروپا خرسندند، اما این موضوع برای خود آمریکا نیز بد است. بلر گفت: تا اواسط قرن حاضر میلادی، شما در جهانی چندقطبی زندگی میکنید. در چنین شرایطی غرب باید متحد بماند و اروپا باید در کنار آمریکا بایستد، چراکه ما کشورهایی هستیم که به دموکراسی و آزادی و برقراری قانون اعتقاد داریم؛ در غیر این صورت خواهیم دید همچنان که این قرن پیش میرود، فرزندان ما و فرزندان فرزندانمان برای اثبات جایگاه خود تقلا کنند و غرب ضعیفتر میشود و این برای آنها بد است همچنان که برای همه ما خوشایند نیست.
دیدگاه تان را بنویسید