درسی از تاریخ؛
راهی که به اشتباه میرویم
عصر، عصر برندگان بزرگ و بازندگان بزرگ است. سرعت تغییر مردم را از تغییر فرهنگ و کشورشان در مسیر جهان نگران کرده است و آنها آسایش را در یافتن قهرمانی میبینند که از آنها محافظت کند روز یکشنبه (بیستم آبان ماه) در یازدهمین ساعت از یازدهمین روز یازدهمین ماه میلادی، ما یادمان پایان بزرگترین و خونبارترین نزاع جهانی که تا کنون بشر به چشم دیده است را جشن میگیریم؛ جنگ جهانی اول به عنوان نقطه عطفی در تاریخ بشر بهشمار میرود
سیدمحمد میرزامحمدزاده
فرید زکریا، خبرنگار و مقالهنویس مشهور هندی الاصل، در یادداشتی برای روزنامه آمریکایی واشنگتن پست، با یادآوری دوران جنگ جهانی اول، هشدار میدهد که شرایط کنونی جهان به دوران دهه 1920 بسیار نزدیک شده است و بر این باور است که نمیتوان کنار نشست و کاری نکرد تا اتفاقات خود ما را به مسیر درست هدایت کنند. او تأکید میکند که باور به اینکه دنیا آنقدر پیشرفت کرده که نمیتوان منتظر جنگ جهانی بود، باوری غلط است و باید برای مقابله با نشانههای جنگ جهانی همگی همت گمارند. این خبرنگار مسلمان، جهان کنونی را بسیار خوشبین میداند و اصرار دارد که پیشرفتهای کنونی اقتصادی و فناوری و افزایش قدرتهای نوظهور اصلا نشانه خوبی نیست و بهانهای برای تقابل قدرتها است که میتواند آتش جنگ جهانی دیگری را بر افروزد. در یادداشت او میخوانیم:
این روزها وقتی خبر بدی میشنویم، اکثر افراد تمایل دارند، اینطور تصور کنند که این مسائل فقط دستاندازی در مسیر هستند و ما راه خود را ادامه میدهیم. باراک اوباما همیشه روی این جمله مارتین لوتر کینگ تأکید داشت که «قوس اخلاقیات جهان بسیار بلند است، اما ما آن را به سمت عدالت خم میکنیم.» اما آیا با عقبنشینیهایی که از عدالت در هرجا میبینیم، میتوانیم مدعی شویم که چنین تفکری ادامه داشته است؟
روز یکشنبه (بیستم آبان ماه) در یازدهمین ساعت از یازدهمین روز یازدهمین ماه میلادی، ما یادمان پایان بزرگترین و خونبارترین نزاع جهانی که تا کنون بشر به چشم دیده است را جشن میگیریم؛ جنگ جهانی اول به عنوان نقطه عطفی در تاریخ بشر بهشمار میرود – پایان امپراطوری چهار قدرت اروپایی، ظهور نظام کمونیستی شوروی و ورود ایالات متحده آمریکا به بازی سیاسی جهانی - اما شاید مهمترین میراث فکری این دوران، پایان ایده توسعه اجتنابناپذیر بود.
در سال 1914 (1293)، قبل از آنکه جنگ آغاز شود، مردم زندگی بسیار شبیه زندگی امروز ما داشتند، اقتصادی رو به رشد، انقلابهای فناوری و جهانی شدن رو به فزونی؛ نتیجه چنین روندی این بود که به صورت گسترده همه بر این باور بودند که روندهای پلیدی که در آن زمان سر میگشودند، موقتی هستند و در موج توسعه محو میشوند. در سال 1909، نورمن آنگل کتابی نوشت که در آن توضیح میداد، جنگ بین قدرتهای بزرگ آنقدر هزینهبر است که چنین جنگی قابل تصور نیست.
این کتاب با نام جادوی کبیر(The Great Illusion) به رکورد فروش جهانی دست پیدا کرد و آنگل به یک بنیانگذار مکتب فکری بدل شد (بعدها جایزه صلح نوبل هم دریافت کرد). تنها چند سال پس از آنکه این کتاب منتشر شد، نسلی از اروپاییها در قتلعام جنگ جهانی نابود شدند.
حالا بر این اساس به نظر شما ما میتوانیم از خودمان مطمئن باشیم؟ دولتمردان زیادی هستند که اینگونه فکر نمیکنند. امانوئل ماکرون، رئیسجمهور فرانسه اخیرا در مصاحبهای اینگونه توضیح داد: در اروپایی که به دلیل ترس، ادعاهای ملیگرایی و نتایج بحرانهای اقتصادی، ملتها از هم جدا شدهاند، به روشنی شاهد بازنشانی همه ویژگیهای زندگی اروپایی از زمان جنگ جهانی اول تا بحران اقتصادی سال 1929 هستیم. ماکرون در اوایل سال جاری میلادی نیز با اشاره به پارلمان اروپا گفت: من نمیخواهم به نسلی تعلق داشته باشم که گذشته خود را فراموش کرده است.
همانطور که کریستوفر کلارک تاریخنگار معروف در کتاب خود با نام خوابزدگان (The Sleepwalkers) مینویسد، دولتمردان دوره 1914، بدون آنکه به تبعات خطرناک تصمیمات جداگانه فزاینده یا عدم تصمیمگیریهای خود بیاندیشند، دست به یک جنگجهانی زدند. ماکرون البته تنها حرف نمیزند، او کنفرانس صلح پاریس را برای بیش از 60 رهبر جهان کلید زده است که از روز یکشنبه(بیستم آبان ماه) آغاز بکار میکند تا خطر رشد ملیگرایی و همکاری رو به زوال جهانی را به چالش بکشد.
آیا این مخاطرات واقعی و عاجل هستند؟ اگر شما به مقایسه جهان امروز بپردازید، دوران ما بیشتر شبیه دهه 1920 است تا دهه 1930. رشد اقتصادی و فناوری در آن زمان همچون امروز شتاب زیادی داشت. ما همچنان شاهد رشد ملیگرایی و فروپاشی همکاریها هستیم، چیزی که نشانه بارز دهه 1920 بود. قدرتهای نوظهور در آن زمان همچون دوران ما رو به فزونی بودند.
دموکراسی از سوی عوامفریبان تحت فشار بود، همچون موسولینی در ایتالیا که نهادهای لیبرال را از هم پاشاند و قدرت را به دست گرفت؛ و در کنار همه این عوامل، رشد پوپولیسم، نژاد گرایی و ضدیت با یهودیت بود که منجر به جدایی کشورها و اخراج اقلیتها از چیزی شد که «ملتهای واقعی» خوانده میشدند. البته که فشارهای دهه 1920 بود که ما را به مسائل دهه 1930 سوق داد.
دنیای امروز ما هم همان نشانهها را دارد. رشد اقتصادی، جهانی شدن و فناوری منجر به ظهور مراکز قدرت جدید درون ملتها و در مقیاس بزرگتر، جهان شدهاند. عصر، عصر برندگان بزرگ و بازندگان بزرگ است. سرعت تغییر مردم را از تغییر فرهنگ و کشورشان در مسیر جهان نگران کرده است و آنها آسایش را در یافتن قهرمانی میبینند که از آنها محافظت کند.
تیموتی اسنایدر، تاریخنگار در کتاب جدید خود با نام «جادهای به ناآزادی، (The Road to Unfreedom) بین چیزی که او «سیاست اجتنابناپذیری» میخواند، - ایمان بیخود که همه چیز در نهایت به نتیجه میرسد- و «سیاست ابدیت» تمایز قائل میشود. سیاست ابدیت، دیدگاهی است که از سوی رهبرانی همچون ولادیمیر پوتین روسیه برگزیده میشد و بر این اساس بود که هیچچیز غیرقابل اجتناب نیست و با زور، حیله و قدرت و اراده میتوانید قوس تاریخ را خم و حتی برعکس کنید.
اسنایدر توضیح میدهد که پوتین بدون پذیرش این حقیقت که اوکراین بخشی از غرب است، چطور اینکار را در اوکراین انجام داد و مجموعهای از اقدامات بیرحمانهای را انجام داد که اوکراین را بههم ریخت و آن را به دوران درگیریهای داخلی بیپایان کشاند.
پوتین برنده نخواهد بود. تلاش افرادی همچون او که برای برعکس کردن تاریخ کمر بستهاند، محکوم به شکست است. اما دیدگاه افراد در سوی دیگر، تلاش بیشتری میطلبد. نمیتوان نشست و تماشا کرد تا اتفاقات به راحتی رخ دهند. تاریخ فیلم هالیوودی نیست. باید برای آن گام برداشت.
دیدگاه تان را بنویسید