فارین پالیسی نگرانی آمریکا از کاهش تاثیرگذاری در جامعه جهانی را بررسی کرد
قدرت آمریکا در حال افول است، باید نگران بود؟
تاثیرگذاری آمریکا در منطقه، گرچه بسیار چشمگیر، پس از جنگ سرد تقریبا منفی بوده است. با وجود در اختیار داشتن پتانسیلهای بالا، دولتهای جمهوریخواه و دموکرات آمریکا فرآیند صلح اسلو را به خوبی اجرا نکردند، به افراطگرایی دامن زدند و منجر به از بین رفتن راه حل دو مرحلهای مورد پذیرش آمریکا تا سال ۲۰۱۸ میلادی شدند تاثیرگذاری بیش از حد آمریکا را درگیر عملیاتهایی میکند که حتی نمیداند چگونه آنها را به سرانجام برساند (همانند ایجاد نهادهای اجرایی سیاسی در جوامع کاملا متفاوت) به بازیگران منطقهای اجازه میدهد که آمریکا را برای اشتباهاتشان مواخذه کنند، موجب افزایش تئوری توطئه در داخل و خارج از آمریکا میشود و توجه مقامات آمریکایی را از مسائلی که میدانند چگونه باید حل شوند، منحرف میکند
دیوید ایگناتیوس، روزنامه نگار برجسته آمریکایی، هفته گذشته در مقاله جالب توجهی که در روزنامه واشنگتن پست به چاپ رسید از کاهش "تاثیرگذاری" آمریکا در خاورمیانه ابراز تاسف کرد. نکته اصلی وی در آن مقاله این بود که «عقب نشینی» آمریکا از منطقه موجب خواهد شد که بازیگران منطقهای وارد عمل شوند. بازیگرانی که بسیاری از آنها هم اکنون تصمیمات بدی میگیرند.
چشم انداز تغییرات مثبت در منطقه نگران کننده است و در نتیجه آن شرایط آمریکا از این هم بدتر خواهد شد.
مقاله دیوید اندیشمندانه است و ارزش خواندن دارد. ضمن آنکه مقالهای افشاگرانه است چراکه بر پایه یکی از فرضیاتی بنا شده است که در جامعه سیاست خارجی آمریکا جزو اسرار به حساب می آید و از آن سخنی به میان نمیآید.
این مقاله ادعا میکند که تاثیر آمریکا همواره چیز خوبی است و کاهش آن (خواه تصادفی یا طراحی شده) تاسفبار است. اما اگر به نتایج سیاست های آمریکا طی 25 سال گذشته، به ویژه در خاورمیانه و برخی نقاط دیگر جهان، نگاهی بیاندازید متوجه می شوید این موقعیت، موقعیتی نیست که بخواهد جان خود را برای حفظ آن از دست بدهید.
درک اینکه چرا نخبگان سیاست خارجی آمریکا از اینکه این همه دلشان تاثر میخواهد و از این بابت بسیار خرسند هستند، کار ساده ای است. این موضوع تا حدی غیر قابل اجتناب است. ایالات متحده آمریکا همچنان یکی از مهره های سنگین وزن در عرصه بین المللی است و بازیگران جهانی توجه ویژهای به هر آنچه که "عمو سم" انجام میدهد دارند.
برای فعالان سیاست خارجی برخورداری از تاثیرگذاری بسیار زیاد و نیز درگیری بالا یک تجربه فوق العاده است زیرا این یعنی دول خارجی از خواسته های شما تبعیت میکنند، در هنگام بازدید شما متفاوت عمل کرده و با احترام برخورد میکنند و گاهی نیز به توصیه های شما گوش میدهند (یا حداقل تظاهر به این کار می کنند).
اگر شما هم در کار سیاست خارجی باشید، نمایندگی کردن از کشوری مثل ایالات متحده آمریکا خیلی جذابتر و راضیکنندهتر از نمایندگی کشوری کوچک و ضعیف است که صدای آن به کسی نمیرسد.
اما "تاثیرگذاری" (عبارتی که متاسفانه مبهم است) تنها بخشی از یک ابزار است و خود به تنهایی هدف نیست. برخوردار بودن از تاثیرگذاری زیاد چنانچه ندانید با آن چه میخواهید بکنید یا اگر کار اشتباهی را بکنید و یا اگر مجبور به پذیرش مسئولیتها و تعهداتی شوید که هیچگونه علمی به منظور اجتناب از آنها نداشتهاید، لزوما چیز خوبی نیست.
همه اینها بحث را به خاورمیانه میکشاند، جایی که تاثیرگذاری آمریکا در آن در حال کاهش است. تاریخچه تاثیرگذاری آمریکا در سالهای اخیر در این منطقه چه بوده است؟
برخی میتوانند ادعا کنند که تاثیرگذاری آمریکا طی جنگ سرد کاملا مثبت بوده است. نقش آمریکا در خاورمیانه تقریبا محدود بود: واشنگتن از برخی از متحدین به دلایل اقتصادی، استراتژیک، و داخلی حمایت کرد و سخت تلاش کرد تا نقش شوروی را در منطقه محدود کند و ادامه جریان نفت و گاز این منطقه به سراسر جهان را تضمین نماید.
تا زمان نخستین جنگ خلیج فارس در سال 1991 میلادی آمریکا تمام این کارها را بدون اعزام نیروهای زمینی و هوایی خود به منطقه، حتی برای زمانی محدود، انجام داد و خود را درگیر هیچ جنگ هزینهبری نکرد. ایالات متحده در عوض به دیپلماسی، همکاریهای اطلاعاتی و همیاریهای خارجی همانند یک "متوازن کننده خارجی" تکیه کرد و با کمک گرفتن از متحدین محلی از درگیر نمودن نیروهای خود اجتناب ورزید.
آمریکا حتی یک یا دو مرتبه در شرایط مختلف جایگاه خود را تغییر داد و از دیگران حمایت کرد. شاید سیاست آمریکا یک موفقیت تمام و عیار نبود، اما در مجموع این رویه بسیار خوب عمل کرد.
اما تاثیرگذاری آمریکا در منطقه، گرچه بسیار چشمگیر، از آن زمان تا کنون تقریبا منفی بوده است. با وجود در اختیار داشتن پتانسیلهای بالا، دولتهای جمهوریخواه و دموکرات آمریکا پیمانهای صلح اسلو را به خوبی اجرا نکردند، به افراطگرایی دامن زدند و منجر به از بین رفتن راه حل دو مرحلهای مورد پذیرش آمریکا تا سال 2018 میلادی شدند. حمایت بی قید و شرط آمریکا از متحدان خاورمیانهای خود موجب شد تا گروههایی مثل القاعده تشکیل شوند و سیاست "مهار دوگانه" دولت کلینتون در سال 1993 میلادی موجب شد تمرکز بن لادن از دشمنان منطقهای خود (سعودیها) به دشمنان دورتری متوجه شده که نتیجه آن را در حملات 11 سپتامبر 2001 میلادی مشاهده کردیم.
پس از حملات 11 سپتامبر دولت بوش اعلام کرد که آمریکا به تاثیرگذاری "بیشتر" در منطقه نیاز دارد و تلاش کرد تا با سرنگونی صدام تغییری دموکراتیک در عراق ایجاد کند و در این کشور دموکراسی آمریکایی ایجاد کند. این تلاش بیهدف برای "تاثیرگذاری" موجب افزایش تاثیر ایران و ظهور دولت اسلامی شد. همین کار موجب هدر رفتن چندین تریلیون دلار پول و از دست رفتن جان چند هزار نفر شد، تلاشهای دو دولت پی در پی را منحرف کرد و پرستیژ آمریکا را به کلی خراب نمود.
دولت اوباما نیز این اشتباهات را در مقیاس کوچکتری در لیبی تکرار کرد و دولت معمر القذافی را بدون اینکه بداند بعد از وی چه کسی بر سر کار خواهد آمد، سرنگون کرد.
"مبارزه جهانی با تروریسم" موجب کشیده شدن پای آمریکا به سومالی و یمن هم شد و اثرات مخربی بر هر دوی این کشورها گذاشت. اکنون آمریکا از باقیمانده "تاثیرگذاری" خود برای حمایت از حرکتهای نظامی کشنده عربستان در یمن استفاده میکند و به این وسیله در بزرگترین فاجعه انسانی جهان به طور غیر مستقیم مشارکت میکند.
همچنین نباید فراموش کرد که چگونه "تاثیرگذاری" آمریکا پس از سرنگونی حسنی مبارک در مصر موجب به روی کار آمدن دموکراسی در این کشور شد، سپس با حمایت غیر علنی از کودتا موجب سرنگونی محمد مرسی شد، و اکنون نیز چشمان خود را بر روی سرکوب و فسادی که مصر را فلج کرده است، بسته است.
میتوان این لیست را ادامه داد اما فکر میکنم که نکته مورد بحث کاملا روشن است. آمریکا طی این مدت تاثیرگذاری فراوانی داشته است اما نمیتوان گفت که از این تاثیرگذاری آگاهانه و موفق بوده است. هر دو حزب جمهوریخواه و دموکرات برای تکرار این اشتباهات مقصر هستند. اشتباهات مشترک آنها یکی از مثالهایی است که از دوگانگی باقیمانده در سیاست قطبی شده آمریکا حکایت دارد.
این قابل درک است که چرا نخبگان سیاست خارجی آمریکا همواره از کاهش تاثیرگذاری این کشور نگران هستند و حتی میتوان گفت که این کاهش تاثیرگذاری در برخی شرایط به ضرر آمریکا خواهد بود. اما باید درک کرد که "تاثیرگذاری" به تنهایی کافی نیست و در برخی مواقع حتی مخرب نیز هست.
تاثیرگذاری بیش از حد آمریکا را درگیر عملیاتهایی میکند که حتی نمیداند چگونه آنها را به سرانجام برساند (همانند ایجاد نهادهای اجرایی سیاسی در جوامع کاملا متفاوت)، به بازیگران منطقهای اجازه میدهد که آمریکا را برای اشتباهاتشان مورد مواخذه قرار دهند، موجب افزایش تئوری توطئه در داخل و خارج از آمریکا می شود، و نیز توجه مقامات آمریکایی را از مسائلی که میدانند چگونه باید حل شوند منحرف میکند.
در برخی از مناطق، که خاورمیانه نیز یکی از مهمترین آنهاست، تاثیرگذاری کمتر آمریکا ممکن است نتیجه بهتری داشته باشد. با در نظر گرفتن تمام موفقیتهایی که آمریکا در تلاش برای مدیریت این منطقه به دست آورده بود، بهتر است که آمریکا اجازه دهد که این نقش را کشور دیگری ایفا کند.
حرکت در این مسیر مستلزم تغییر بنیادین در ذهنیت نخبگان سیاست خارجی آمریکاست. این گروه از نخبگان آمریکا مدت مدیدی است که فکر میکنند ایالات متحده در حقیقت یک "کشور غیر قابل چشم پوشی" است و راه حل تمامی و یا بسیاری از مشکلات جهان باید در واشنگتن پیدا شود.
دانشجویان رشته مدیریت عموما یاد میگیرند که رهبری تاثیرگذار مستلزم یادگیری تقسیم وظایف و مسئولیتها است چراکه هیچکس دانش، قدرت و آگاهی انجام همه امور را ندارد. آنچه برای رهبران شرکتهای خصوصی صحیح است برای رهبران ملت ها نیز درست است: یادگیری واگذاری مسئولیت مشکلات به روی دوش دیگران یک مهارت راهبردی است. تا زمانیکه آمریکاییها فکر کنند که تاثیرگذاری یک ابزار تمام و عیار ذاتی است و نیز منبعی است که همانند طلا باید ذخیره شود، آمریکا درگیر مسئولیتهای بیش از اندازه خواهد شد و تاثیرگذاری کمتری خواهد داشت.
دیدگاه تان را بنویسید