حمله انتحاری داعش به مدرسهای در کابل ۴۰ کشته و ۶۷ زخمی برجای گذاشت
رویایی که دفن میشود
قبرکنان افغان با کمک مردم محلی که کت و شلوار خود را در آوردهاند، با بیل و کلنگ در حال آمادهسازی قبور هستند. بعضی از تابوتها توسط دیگر دانشآموزان مدرسه و اقوام کشتهشدگان به قبرستان میرسد. بعضی از داوطلبانی که خبردار شدهاند هم به کمک آنها آمدهاند و باقی تابوتها را حمل میکنند بسیاری از کشتهشدگان مدرسه موعود از روستاها به کابل آمده بودند تا برای امتحان ورودی دانشگاههای افغانستان آماده شوند. خانوادههای آنها پس از سالهای پسانداز پول اقامت آنها در کابل در تهیه کرده بودند تا فرزندانشان بتوانند رویایی جهانی را دنبال کنند، آموزش مناسبی که آنها را فقر و انزوا نجات دهد
دانشآموزان همانطور که سر کلاس مینشستند، شانه به شانه، در قبری دستهجمعی خاک میشوند. بمبگذار انتحاری که ظاهر هم سن و سال همانها بوده است، پس از پایان کلاس جبر و پیش از آغاز کلاس فیزیک به میان دانشآموزان میرود و با انفجار بمبی که کمر بسته بود، مرکز آموزشی را به صحنه قتل عام تبدیل میکند. روی تخته سیاه فرمولهای جبر به خون آغشته شدهاند، در پس زمینه تخته با گچ در مورد روز ولنتاین نوشتهاند. بلبرینگ بمب منفجر شده به سینه تخته سیاه چسبیده است، این جسم سختی تا پیش از انفجار بر سینه بمبگذار چسبیده بود.
کلاس چنان پرجمعیت و شلوغ بوده که حدود نیمی از 230 دانشآموز مجروح یا کشته شدهاند. مسئولان اعلام کردهاند که لااقل 40 نفر جان خود را از دست داده و 67 نفر به شدت مجروح شدهاند. ابراز هویت از بدنهای تکهتکه کشتهشدگان مشکل است.
روشن غزنوی، یکی از فعالان حقوق بشر افغانستان که بر سر مزار کشته شدگان، در بالای تپهای در اطراف کابل حاضر شده است، بر کفن یکی از کشتهشدگان میگرید؛ نگین، دختری باهوش از خانوادهای فقیر که آخرین امید آنها برای زندگی بهتر بود. روشن میگوید: «امروز این تابوت نگین است، فردا این تابوت من است و روز دیگر تابوت شما، اینجا انسانیت مرده است، سالها است که انسانیت مرده است». داعش مسئولیت این حمله را بر عهده گرفته است. این روزها داعش حملات انتحاری خونباری را در مدارس، مساجد و حتی مراکز آموزش خانهداری ترتیب داده است. داعش هیچگاه حضور گستردهای در افغانستان نداشته است و این روزها همین حضور اندک هم زیر فشار حملات طالبان در حال کاهش است. اما داعش در سالهای اخیر و در خلال جنگ با طالبان ماهیت خونخوار خود را به مردم افغان شناسانده است.
البته تلفات مدرسه کابل در مقایسه با آنچه طالبان در هفتههای اخیر بر جای گذاشته است ناچیز است. طالبان این روزها صدها افغان نظامی و غیرنظامی را کشته است.
بسیاری از کشتهشدگان مدرسه موعود از روستاها به کابل آمده بودند تا برای امتحان ورودی دانشگاههای افغانستان آماده شوند. خانوادههای آنها پس از سالهای پسانداز پول اقامت آنها در کابل در تهیه کرده بودند تا فرزندانشان بتوانند رویایی جهانی را دنبال کنند، آموزش مناسبی که آنها را فقر و انزوا نجات دهد. هزینه ماهیانه اقامتگاههای مخصوص دانشآموزان تنها 15 دلار بود. بیلبورد مدرسه موعود لیست دانشآموزان برتر سال گذشته را به نمایش میگذاشت، آنها موفق شده بودند از این مدرسه به دانشگاههای برتر کشور بروند.
بسیاری از خانوادههای افغان این روزها سعی دارند تا فرزندان خود را برای ادامه تحصیل به دانشگاهها بفرستند. 17 سال پس همه آمریکا به افغانستان هنوز هم پول خارجی فرصت پیشرفت در کابل را برای افغانها به ارمغان میآورد. اما حملات اخیر داعش هزینه این فرصتها را بالا میبرد.
بسیاری از کشته شدگان به خانههای خود در اقصینقاط افغانستان فرستاده شدند اما چند تن از آنها مانند نگین به قبرستانی در نزدیکی کابل فرستاده شدند. این قبرستان پیشتر میزبان کشتهشدگان حمله پیشین داعش در سال 2016 بود.
قبرکنان افغان با کمک مردم محلی که کت و شلوار خود را در آوردهاند، با بیل و کلنگ در حال آمادهسازی قبور هستند. بعضی از تابوتها توسط دیگر دانشآموزان مدرسه و اقوام کشتهشدگان به قبرستان میرسد. بعضی از داوطلبانی که خبردار شدهاند هم به کمک آنها آمدهاند و باقی تابوتها را حمل میکنند.
حاجی عباس که در کنار یکی از تابوتها به نام عزیزالله نشسته است میگوید: «اینجا هیچکس او را نمیشناسد، او هیچ خانوادهای در اینجا ندارد، ما خانواده او هستیم، بیایید او در نزدیک دیگران دفن کنیم».
عطاالله و فرزانه، خواهر و برادر دوقلو 19 ساله از اولین کسانی بودند که دفن شدند. آنها اولین فرزندان خانواده بودند. عبدالقادر رحیمی، پسرعموی خانواده در مورد آنها میگوید: «آنها در غزنین ساکن بودند و 10 سال پیش به کابل آمدند. مادر آنها خیاط است. او از ابتدا برای فرزندانش دوقلویش لباسهای مشابهی میدوخت. آنها نمیتوانستند بدون یکدیگر زندگی کنند، هر دو با هم این دنیا را ترک کردند؛ آنها یک روح در دو بدن بودند»
هیچکس در قبرستان نگین را نمیشناخت، تنها هم اتاقی او به همراه یکی از زنان محل نزدیک کفن وی ایستاده بودند تا نوبت خاکسپاری وی فرا رسد. دوست او در همین اثنا غش کرد. همراهش کفشهای او را از پای در میآورد و بر صورتش آب میپاشد.
کمی بعد یکی از معلمان مدرسه که برای نگین اتاق اجاره کرده بود سر میرسد و داستان زندگی او را شرح میدهد. دو هفته پیش مادر نگین به همراه برادر کوچکش از یکی از روستاهای نزدیک غزنین به کابل میآیند. مادر بچهها میگوید که پدرشان مریض است برادرشان در ایران کارگری میکند. آنها آرزو داشتند که نگین وارد دانشگاه شود و شغلی خوب دست و پا کند تا بتواند به خانوادهاش کمک کند.
علی فرهنگ، معلم مدرسه موعود میگوید نگین و هماتاقیاش یک با همدیگر یک اتاق کوچک اجازه کردند. اجازه ماهیانه اتاق 30 دلار بود. فرهنگ به یاد میآورد که نگین و دوستش ساعت 2:30 از او خداحافظی کردند. بمب ساعت 3:45 منفجر شد. او میگوید: «عصر دیروز به اتاقشان رفتم، غذای آن روز آنها هنوز در ظرف بود، آنها قرار بود آن شب سیبزمینی و پیاز بخورند»
مدرسه امروز به ویرانهای تبدیل شده است و تنها اقوام دانشآموزان میتوانند به آنجا بروند. سقف مدرسه خراب شده است، صندلیها آغشته به خون هستند و به گوشه کنار کلاسها پرتاب شدهاند. افساران پلیس که برای مراقبت از اوضاع به آنجا رفتهاند پشت دیوار مدرسه ناهار میخورند. این روزها اقوام دانشآموزان به مدرسه میآیند تا وسایل باقیمانده از فرزندانشان را پس بگیرند. هنوز بسیاری از دانشآموزان زنده ماندهاند و میخواهند ادامه تحصیل دهند. وقتی خبرنگاران به آنجا وارد میشوند یکی از افسران به همکاران خود میگوید: «قوی باشید تا دیگر گریه نکنید، ما این روزها زیاد گریه کردیم»
معصومه که شالی راهراه بر سر دارد به مدرسه آمده و دنبال کیفدستی دخترش،آتیکا میگردد. آتیکا در یکی دیگر از کلاسها بوده و نجات یافته است. مادرش میگوید چهار کتاب و چهار خودکار در کیف آتیکا است. این تنها نشانه وی است.
مامور پلیس به او میگوید: «اینجا پر از کیف دانشآموزان است». سپس به معصومه اجازه میدهد وارد اتاقی شود که کیفها در آن انبار شدهاند. مامور از معصومه حال دخترش را جویا میشود. معصومه میگوید: «حال او عادی نیست، وقتی عکسها را دید شروع به گریه کرد». وی در نهایت کیف دخترش را پیدا میکند. این کیف چهار کتاب و چهار خودکار دارد.
حمید عمر عصر دیروز را از این بیمارستان به آن بیمارستان رفته است تا اثری از خواهر کوچکش پیدا کند. رحیلا 17 ساله شب قبل از حادثه پیش او بوده است. صبح روز بعد شلوار حمید را اتو میزند و به مدرسه میرود. حمید در نهایت جسد رحیلا را در مردهشور خانه دولتی پیدا میکند. او میگوید: «دو جسد در اینجا شناسایی نشدهاند، دیگر نمیتوانم اما مجبورم دختر را شناسایی کنم، سر او متلاشی شده است و قابل شناسایی نیست». وی سپس متوجه ساعت مچی میشود که به دست جسد باقی است. او به امید اینکه خواهرش آن روز ساعتش را جا گذاشته با خانه زنگ میزد و جویا میشود؛ ساعت در خانه نیست.
دیدگاه تان را بنویسید