نگاه عمیق اروپا به پکن و مسکو
دلدادگانی که نمیتوانند غرب را نادیده بگیرند
اساسا چین به بازارها و تکنولوژی مدرن دنیای غرب از جمله اروپا، آمریکای شمالی و شرق دور وابسته است و درعین رقابت، توسعهیافتگی تمام عیار اقتصادی و صنعتی خود را در دنیای غرب جستجو می کند چین بهرغم روبنای ایدئولوژیکی مغایر با لیبرالیسم غربی، از زیربنای پراگماتیستی پیچیدهای برخورداراست و در یک نگاه بلندمدت، به تداومِ تعاطی با غرب تمایل دارد و منافع خود را نه در ستیز با دنیای غرب و نه دراتحاد راهبردی با روسیه جستجو میکند.
بهاءالدین بازرگانی در یادداشتی برای دیپلماسی ایرانی مینویسد: چین بهرغم روبنای ایدئولوژیکی مغایر با لیبرالیسم غربی، از زیربنای پراگماتیستی پیچیدهای برخورداراست و در یک نگاه بلندمدت، به تداوم تعاطی با غرب تمایل دارد و منافع خود را نه در ستیز با دنیای غرب و نه دراتحاد راهبردی با روسیه جستجومی کند.
برای بسیاری از سیاستمداران و راهبردنویسان اروپایی حالا این سوال مطرح است که آیا عاقلانه است دنیای غرب، روسیه را با تحریمهای بیشتر، هرچه سراسیمه به سوی چین سوق دهد؟ اروپایی ها تازه ترین تحولاتِ نزدیکی میان چین و روسیه را اصلا خوشآیند احوالات فعلی خود ونیز مناسبات جهانی نمی بینند. هنری کیسنجر، وزیر امور خارجۀ اسبق آمریکا و معمار سیاست خارجی معاصر ایالات متحده، اوایل روی کارآمدن ترامپ گویا به وی چنین گفته است: «هدف اساسی روی نهادن آمریکا درسال 1971 به چین کمونیست تحت تدبیر سیاسی وی، برای مهار اتحادشوروی بوده و حالا شرط سیاست آن است که چنین روندی معکوس شود و مهار چین از طریق نزدیکی به روسیه محقق شود. ممانعت از خیزش قدرت زرد باید دراولویت راهبردی مجموعۀ دنیای غرب قرار گیرد».
ژوزف نای نظریه پرداز آمریکایی موضوعات جهانی اما در ارتباط دیگری، بر باور دیگری است و می گوید که بحران ساختاری در سیستم لیبرالیسم غربی به حدی ژرف و مزمن شده که معضل به مراتب بزرگ تری از مبارزه با خیزش چین به سوی یک ابرقدرت جهانی به شمار می رود. وی معتقد است که برخاستن دونالد ترامپ در ایالات متحده دست اندرکار تخریب بیشتر سیستم مذکور تا مرزهای غیرقابل بازگشتی است.
نوآم چامسکی، دیگر نظریه پرداز آمریکایی هم در مناسبت دیگر، هشدار دیگری می دهد و می گوید که دونالد ترامپ قبل از آنکه به چین و روسیه بپردازد، اول باید خود را از اسارات نتانیاهو برهاند، آن که سیاستهای این سوی دنیای او را طراحی و دیکته و کنش سیاسی واقعگرا در عرصه جهانی را از رئیس جمهوری ایالات متحده سلب میکند. سه هفته پیش بود که بزرگترین مانور نظامی روسیه بعد از سال 1981 در ولادیوستووک سیبری برگزارشد که درآن حدود 300 هزار نظامی، 1000 هواپیما، 80 کشتی جنگی، 36000 تانک و زرهپوش و خودرونظامی و ...شرکت داشتند. این که واقعا چگونه این همه نیرو در یک مانور به کارگرفته شده یا فقط روی کاغذ و خبر بوده، خود نیاز به بررسی و نگاه جزئی تری دارد، لیکن آثار سیاسی مانور با اعلام مشارکت 3200 سرباز چینی در آن، حائز اهمیت کم سابقهای بود وهمه نگاه های جهانی را به سوی خود معطوف کرد. اگر به نزدیکی هرچه بیشتر میان چین و روسیه از جنبۀ فقط نظامی نگریسته شود، برای اروپایی ها اهمیت خیلی کمتری دارد تا مخاطرات آتی آن برای ایالات متحده و ژاپن در حوزه پاسیفیک. جنبه های سیاسی این تحول اما اروپایی ها را بیشتر نگران می کند و اروپا به این نتیجه می رسد که سیاست تحریمی دنیای غرب علیه روسیه و همین طور جنگ تجاری بی محابای ترامپ علیه چین، این دو قدرت را به زیان تاریخی دنیای غرب، به هم نزدیک و نزدیک تر می کند.
این گونه نزدیکیها، باعث شگفتی تحلیلگران سیاسی شده، چراکه آنان مناسبات چین و روسیه را طی دهههای متوالی بعد از جنگ دوم، حتی یک دم مبرا از منازعه و مناقشه ندیده اند. بسیاری از تحلیلگران در کشور خودمان نیز که عموما آرزوی پیوندهای جهانی ضدهژمونی دنیای غرب را درسردارند، بدون التفات یا آگاهی تاریخمند به عواقب شکلگیری امپریالیسم جدید در این سوی عالم، آن هم با آن عقبه تاریخی که ای بسا تاریک تر از سوابق غربیان هم باشد، به استقبال هژمونی جدید آسیایی و اورآسیایی می روند. این تحلیلگران کار را تقریبا تمام شده دانسته و شکل گیری عن قریب «اتحاد راهبردی» میان چین و روسیه را امری قطعی می دانند.
برای آنکه شناخت عام و نسبی به کیفیت مناسبات چین و روسیه در چند دهه اخیر ایجاد شود، نگارنده بیمناسبت ندانسته اجمالی بر رخدادها و واقعیت های سیاسی - تاریخی در مناسبات چین و روسیه در محیط معاصر داشته باشد و از آن نتیجه بگیرد که برخلاف نظرهای مورد انتظار، ایجاد پیوندهای تعیین کننده میان این دو قدرت، عجالتا دارای خلأهای ژئواستراتژیکی و تاریخی، همینطور موانع متعدد ساختاری است:
به موجب قرارداد آیگون در سالهای 1858،1860 امپراتوری روسیه تزاری خاک چین تحت «خاندان چینگ» را که زیر فشار خارجی بود، به اندازه کمی بیش از مساحت فعلی ایران به قلمرو خود ضمیمه کرد و در قلمرو اشغالی، شهر ولادیووستوک (فاتح شرق)را بنا نهاد. روسها دهههای متوالی در منچوری مستقر شدند و تازه در سال 1955 اتحاد شوروی، بندرآرثور (به چینی: بندرلوشون در استان دالیان امروزی) را به چین پس داد. استالین به انقلاب کمونیستی - دهقانی مائوتسه تونگ در چین اعتقادی نداشت و خروشچف درسال 1960 در چشم به هم زدنی متخصصان فنی روس را از چین به کشور فراخواند و به تمام کمکهای فنی شوروی به چین خاتمه داد. صنعتی شدن چین به این ترتیب تا دههها عقب افتاد. در 3400 کیلومتر مرز مشترک دو کشور بارها و بارها درگیری نظامی رخ داد و حتی در سال 1969 به مدت چندین ماه، بین دو همسایه جنگی تمام عیار جریان داشت. در سال 1990 مناسبات طرفین بهتر شد. در سال 1996 دو کشور وارد نوعی مشارکت راهبردی شدند تا آنکه در سال 2001 یعنی سال دوم ریاست جمهوری ولادیمیر پوتین بین طرفین قرارداد مودت امضا شد. حاصل کار این بود که درسال 2005 پس از مدت ها مذاکره بالاخره سرحدات دو کشور به طور قطعی تعیین و تثبیت شد.
در سال 2014 روابط دو کشور نزدیکی مجددی را تجربه کرد و آن در بحبوحه انزوای سیاست خارجی روسیه با ضمیمه کردن کریمه بود که پوتین را واداشت به چین رویکرد بازهم بیشتری نشان دهد. روسیه بی سر و صدا ممنوعیت صدور تسلیحات به چین را ملغی کرد و کار به جایی رسید که سوخو 35 مدرن ترین جت جنگنده روسی، همینطور سامانه دفاع موشکی اس400 به چین تحویل شد. در همین سال با امضای قراردادی 400 میلیارد دلاری در شانگهای، گازپروم روسیه متعهد شد به مدت 30 سال، سالانه 40 میلیارد مترمکعب گاز طبیعی به چین تحویل دهد (مقایسه شود با تحویل سالانه 200 میلیارد متر مکعب گاز روسیه به اروپا). متعاقبا تعداد زیادی قرارداد و تفاهم نامه بین طرفین امضا شد. درعین حال توافقات بزرگ زیادی هم البته بین طرفین تاکنون اجرایی نشده و پادرهوا مانده است: احداث خط لوله سیبری توسط گازپروم معلق مانده، پروژه عظیم خط آهن فوق سریع مسکو-قازان پیش نمی رود و سرمایه گذاری چینی ها در شرق دور روسیه در مقیاس زیادی راکد و بلاتکلیف مانده است.
روابط تجاری فیمابین نیز از سرعت مورد انتظاربرخوردار نیست. حجم تجاری دو کشور در سال 2014 حدود 90 میلیارد دلار؛ سال 2015 ، 50 میلیارد؛ 2016 ، 65 میلیارد و سال 2017 در 87 میلیارد متغیر بود. پیش بینی برای سال 2018 نیز به 100 میلیارد بالغ است. آنچه در روابط اقتصادی مورد انتظار طرفین پیش نرفته گویا قرار است در همکاری های نظامی جبران شود. شی جینپینگ، رئیس جمهور چین بی جهت برای اجلاس اقتصادی شرق به ولادیووستوک سفر نکرد تا با سربازان چینی شریک در مانور بزرگ نظامی روس ها عکس یادگاری بگیرد. روسیه به این ترتیب می خواست نشان بدهد که ایالات متحده را یک دشمن بالقوه و چین را یک متحد بالقوه می بیند. شی هم می خواهد به واشنگتن حالی کند که در جنگ تعرفه ای دونالد ترامپ علیه کشورش، تنها نیست. نزدیکی پوتین به کشورمان در چند ساله اخیر نیز البته در مقیاس نامتوازنی همین سیاست را دنبال می کند.
با همه این توصیفات، تردید در مناسبات راهبردی جدید میان چین و روسیه کاملا درست است. این مناسبات را میتوان بالاتر از یک مشارکت و پایینتر از یک اتحاد و در بهترین حالت «روابط دوستانه» ارزیابی کرد، روابطی که دیگر نه هرگز خصمانه و نه البته همیشه نیز همکارانه خواهد بود. چهار عامل تعیین کننده را می توان در مناسبات میان چین و روسیه مورد توجه قرارداد:
اولا؛ عدم توازن بین یک چین هرچه رو به قوی تر شدن و یک روسیه از لحاظ جمعیت شناختی رو به زوال و از لحاظ صنعتی رو به ضعف را نباید نادیده گرفت، روسیه ای که عمدتا به صادرکننده مواد خام تقلیل جایگاه یافته است. چین با یک میلیارد و 430 میلیون، ده برابر روسیه 143 میلیونی، جمعیت دارد. توان اقتصادی چین با 1520 میلیارد دلار، 9 برابر قدرت اقتصادی روسیه با 172 میلیارد دلار است. حتی درعرصه نظامی نیز چین با بودجه 151 میلیارد دلاری در سال 2017 سه برابر بالاتر از بودجه نظامی همین سال روسیه با حدود 48 میلیارد دلار قرار داشته است. بنابراین از تقارن قدرت بین این دو نمیتوان سخن گفت.
ثانیا؛ پوتین در اورآسیا با پروژه کمربند - راه ابریشم شی جینپینگ در رقابت است. روسیه خود را بخشی از اورآسیا احساس می کند و چین چنین نیست. روسیه از لحاظ سیاسی و نظامی در این ناحیه همچنان قدرت برتر است و فرهنگ و تمدن روسی در این منطقه طی سده های متمادی حکمفرما بوده است. از لحاظ اقتصادی نیز روسیه موقعیت خود را در این منطقه حفظ کرده و نیروی کار روسی پیوند مهمی با این منطقه ایجاد کرده است. چنانچه رقابت میان چین و روسیه بر سر نفوذ در این منطقه بالا بگیرد، آنچه با توجه به قدرت فزاینده چین نامحتمل نیست، آنگاه پایان کار مشارکت میان دو کشور ناگزیر خواهد بود.
ثالثا؛ روسها همیشه چینی ها را به دیده تحقیر نگریسته و در عین حال از برتری نفوسی چینی ها هراس داشتهاند. در سه استان مرزی شرق دور روسیه با چین، در مقابل 120 میلیون چینی فقط 6 میلیون روس سکونت دارند. روس ها مضافا از فعالیت های اقتصادی شرکت ها و نیروی کار چینی در سیبری ناراضی هستند. به طور کلی این گمان که روزی چینی ها بتوانند مناطق ضمیمه شده تاریخی را از روسیه بازپس بگیرند، نزد روس ها کاملا منتفی شده نیست.
رابعا؛ اساسا چین به بازارها و تکنولوژی مدرن دنیای غرب از جمله اروپا، آمریکای شمالی و شرق دور وابسته است و درعین رقابت، توسعهیافتگی تمام عیار اقتصادی و صنعتی خود را در دنیای غرب جستوجو میکند. بی جهت نبود در جریان بحران اقتصادی و مالی سال 2008 چینیها با تزریق پول هنگفت از محل ذخائر سرشار خود، سعی وافری در نجات غرب، به ویژه آمریکا از این بحران کردند. چین به تداوم تجارت و بویژه تعامل تکنولوژیکی با دنیای غرب نیاز حیاتی دارد و تولیدات چینی بدون این بازارهای مصرفی عظیم، راه به جایی نخواهند داشت. بعد از روی کار آمدن ترامپ و بی اعتنایی وی به مشارکتهای راهبردی و تاریخی آمریکا با متحدان اروپایی، سیاستمداران قارۀ سبز واقعا به فکر چاره افتاده اند. اکنون بسیاری از سیاستمداران و نظریه پردازان اروپایی در مواجهه با معضل جدید ناسیونالیسم و انزواگرایی نوین در آمریکای شمالی، همین طور حرکت های ملی و واگرایانه اروپایی، مشارکت راهبردی تر اروپا با چین در حال خیزش را آلترناتیو جدی در دنیای دیگرگونه آینده می شناسند.
حاصل کلام اینکه چین علیرغم روبنای ایدئولوژیکی مغایر با لیبرالیسم غربی، از زیربنای پراگماتیستی پیچیده ای برخورداراست و در یک نگاه بلندمدت، به تداوم تعاطی با غرب تمایل دارد و منافع خود را نه در ستیز با دنیای غرب و نه دراتحاد راهبردی با روسیه جستوجومی کند.
دیدگاه تان را بنویسید