چرا از رفتن مسی میترسیم
بیرحم، مثل زمان
درباره لئو مسی، همه چیز دیوانهوار است. غلبه بر بیماری، زندگی دور از زادگاه، هتتریک در یکی از اولین الکلاسیکوها، بردن توپ طلا بیشتر از هر انسان دیگری، تبدیل شدن به بهترین بازیکن دنیا و البته خداحافظی. در مواجهه با چنین پدیده حیرتآوری، درک این حقیقت ساده که دوران او در باشگاه محبوبش هم روزی به پایان میرسد و درک این حقیقت پیچیده که بارسلونا بین بهترین بازیکنش و سوپرلیگ اروپا، دومی را انتخاب کرده زمان طولانیتری نیاز خواهد داشت. مساله اما، فقط یک جدایی اشکبار در اولین ساعات ظهر یک روز تعطیل تابستانی در کاتالونیا نیست. سنگینی تحملناپذیر این انتقال برای ما، به تصویری برمیگردد که از مسی به زندگیمان منعکس میشود.
ما به او نگاه میکنیم و سالهای نوجوانی خودمان را میبینیم. وقتی اول صبح با لذت کشف یک ستاره در بیداری شبانه روبهروی تلویزیون، با چشمهایی خواب آلود و البته یک لبخند بزرگ و پنهاننشدنی، کمی دیر به مدرسه میرسیدیم. وقتی با گلهای حیاتیاش، مسافت خانه را میدویدیم و آنقدر با حرارت بر سر سزاوارانه بودن توپهای طلایش بحث میکردیم که انگار قرار بود این توپها را در گوشهای از اتاق خودمان بگذارند. ما به مسی نگاه میکنیم و همه آن آرزوهای رویاپردازانهای را میبینیم که با تماشای جولان او در زمین، جرات بیشتری برای ابرازشان پیدا میکردیم، به او که برایمان، معنای فوتبال دیدن بود. نمادی از خود بارسلونا. خرید «صفر میلیون دلاری» از روساریو که عصر تازهای برای باشگاه ساخت. بدون آنکه بارسا، رقم سنگینی برای خریدش پرداخت کند. بدون آنکه در فصل نقل و انتقالات جنجال بیافریند و همه چیز را به هم بریزد. بدون آنکه نامش به فهرست ستارههای گرانقیمت دنیای نقل و انتقالات ملحق شود. در روزهایی که بردگی فلورنتینو، هنوز تنها نقشه مدیران تیم نبود. در روزهایی که هنوز طرحی به نام سوپرلیگ، همه چیز را در خودش غرق نکرده بود. به او که برای سالها، دستمزدهای سنگینتر و تیمهای پرستارهتر را برای ماندن در باشگاه دلخواهش رد کرد. ما به مسی نگاه میکنیم، به اشکهایش. و بعد، به اولین تارهای موی سفید خودمان. ردپایی از تمام شدن یک دوران. وقتی او نباشد، رویای دیدن بازی زنده بارسلونا در نیوکمپ هم دیگر آنقدر جدی نیست. وقتی او نباشد، حتی رنگهای آبی و اناری هم دیگر از روزمرگی نجاتمان نمیدهند. وقتی او نباشد، بارسلونا هم دیگر فراتر از یک باشگاه نخواهد بود. ما به سرعت، به استقبال پیر شدن میرویم و سالها بعد، باید به جوانترها یادآوری کنیم که تماشای نابغهای مثل مسی، دلیل به وجد نیامدن از درخشش ستارههای تازهوارد است. اشک، به سراغ همه ما خواهد آمد. حتی خالق دوگانه بهترین پاسور/ بهترین گلزن، کسی که همزمان هم هافبک و هم مهاجم بود و کسی که غیرمعمولیترین رکوردها را در تاریخ ورزش فوتبال کاملا «عادی» کرده، یک روز به نقطهای میرسد که برای پاک کردن اشکها به دستمال کاغذی کوچک توی کیف همسرش نیاز داشته باشد. لئو، نقطه اتصال ما به سالهایی است که حالا مطمئنیم که دیگر برنمیگردند. وداعی بر پایه یک داستان وحشتآور دوکلمهای:«گذر زمان».
دیدگاه تان را بنویسید