آزادی و جشن متفاوتی که روی سکوها برپا شد
خانهای در غرب تهران!
آنها بالاخره آمدند. پرچمها را برداشتند، از ضلع شرقی ورزشگاه رد شدند، در همخوانی با بلندگوهای استادیوم و آهنگ معروف سالار عقیلی، «حسرت و امید» را در یک ردیف کنار هم قرار دادند. در لحظاتی از بازی برای شکسته شدن یک طلسم بزرگ و رسیدن به یک آرزوی دیرینه اشک ریختند. ۱۴ گل تماشا کردند و سرانجام به خانه برگشتند. همه این اتفاقها رخ داد اما نه آسمان به زمین آمد و نه آب از آب تکان خورد. حالا بهتر است همه مخالفان ورود بانوان به ورزشگاهها، ماجراهای دیدار با کامبوج را دوباره تماشا کنند و ببینند که «خانوادگی»شدن ورزشگاه، تا چه اندازه جو استادیومها را تلطیف میکند. ما برابر کامبوج، ۱۴ گل زدیم اما پیروزی اصلی، روی سکوها رقم خورد.
آریا رهنورد
چند ساعت قبل از شروع مسابقه، هنوز نگرانیهایی در مورد سکوهای ضلع شرقی آزادی وجود داشت. یک اتفاق ناهنجار و یک داستان تلخ، کافی بود تا گروهی از تماشاگران زن برای همیشه قید ورود به استادیوم را بزنند. یک ماجرای ناامیدکننده کافی بود تا مخالفان ورود زنان به ورزشگاهها، بهانه کافی را برای جلوگیری از تکرار این اتفاق پیدا کنند. در آزادی اما، همه چیز فوقالعاده پیش رفت. خانمها از چند ساعت قبل از شروع بازی، با پوششهای متفاوت، سلیقههای متفاوت، باورهای متفاوت، علایق فوتبالی متفاوت اما هدف یکسان، خودشان را به ورزشگاه آزادی رساندند. استادیومی که همیشه سخت و زمخت بوده، با حضور آنها سر و شکل دیگری پیدا کرد. پیش از گیتها، با هندوانه و شربت از آنها پذیرایی شد تا همه چیز درست مثل یک مهمانی پیش برود. مهم نیست این پذیرایی با چه هدفی صورت گرفت. حتی اگر هدف این کار، خلق یک «نمایش» مقابل ناظران فیفا بود، باز هم میارزید و باز هم جذاب به نظر میرسید. بانوان، روی سکوها قرار گرفتند. تقریبا هر هوادار، روی صندلی خودش نشست و خبری از دعوا بر سر بلیتها نبود. شعارها، ظریفتر از همیشه به نظر میرسیدند و بازیکنان نیز با قیچی برگردانهایشان، ثابت کردند که کمی تحت تاثیر این جو تازه هستند. بدون شک اگر مجوز ورود بانوان صادر نمیشد، این بخش از ورزشگاه کاملا خالی میماند و احتمالا ستارههای تیم ملی نیز، تنها به زدن چند گل به حریف بسنده میکردند. ورود بانوان اما، شور و حرارت بیشتری به آزادی بخشید و انگیزه پسران ملیپوش را نیز به اوج رساند. اعضای خانواده بعضی از مهرههای تیم، بین تماشاگرها حضور داشتند و این، یک فرصت فوقالعاده برای ستارههای ایران بود که برای اولین بار در حضور «همه» اعضای خانواده، بدرخشند و گل بکارند. حالا بیشتر از آنکه عکسها و ویدئوهای به جا مانده از جریان بازی را مرور کنیم، با تصاویر مربوط به روز روشن سکوها سرگرم شدهایم. تصاویری که نشان از «شوق» و «امیدواری» دارند. آنچه از بازی کامبوج به یادمان میماند نه آن 14 گل، بلکه این سه هزار هوادار هستند. تماشاگرانی که با اشک از تونل آزادی عبور کردند، برای اولین بار چشمشان به محدوده سبز زمین افتاد و شاید برای اولین بار، یک مسابقه فوتبال را از نزدیک تماشا کردند. تماشاگرانی که حالا دیگر جایشان روی سکوها، خالی نبود.
روز مسابقه با کامبوج، پنجشنبهای برای فراموش نکردن بود. پنجشنبهای که از ورزشگاه آزادی یک «خانه» ساخت. نه یک قصر باشکوه اما یک خانه واقعی. حتی با چکه ابدی سقفها و ساندویچهای نقضکننده حقوق بشر! خانهای در غرب تهران. خانهای برای خودمان. برای مردها و زنها. این راه تازه شروع شده و این قدمها، تازه برداشته شدهاند. پس هنوز کارهای زیادی برای انجام دادن وجود دارد اما فراموش نکنیم تا همین چند سال قبل حرف زدن از چنین ماجرایی، «باورنکردنی» بود و حالا محدودیتها، از همیشه کمتر شدهاند. ظرفیت حضور زنها در استادیومها، باید بیشتر شود، فنسها باید کنار بروند، این اتفاق باید در دیدارهای لیگ برتر نیز رقم بخورد و در نهایت خانوادهها باید در ورزشگاه کنار هم بنشینند. همه اینها درست اما هیچ دیواری، «یکشبه» فرو نمیریزد. خیلیها با اشاره به فنسها و ظرفیت محدود، قصد دارند «آیه یأس» بخوانند، این شور و اشتیاق همگانی را نادیده بگیرند و همچنان از ناامیدی حرف بزنند. رسانههای فارسیزبان خارجی مغرضانه معتقدند که هنوز هیچ اتفاق بزرگی رخ نداده است. شاید همین، یعنی یک قدم بزرگ در آزادی برداشته شده است. یک قدم بزرگ که «ناامیدها» و «بهانهگیرها» دوستش ندارند. مهمانهای ضلع شرقی ورزشگاه، بالاخره روی آن سکوها ماندگار خواهند شد. دیر یا زود، این اتفاق بالاخره رخ میدهد.
اعضای خانواده بعضی از مهرههای تیم، بین تماشاگرها حضور داشتند و این، یک فرصت فوقالعاده برای ستارههای ایران بود که برای اولین بار در حضور «همه» اعضای خانواده، بدرخشند و گل بکارند
آزادی را همیشه دوست داشتهایم. ورزشگاه بزرگ، پیر و سخاوتمند پایتخت را. بخشی از بهترین خاطرههای فوتبالیمان، روی همین چمن رقم خورده است. آزادی را همیشه دوست داشتهایم و حالا شاید کمی بیشتر، به این استادیوم دل ببندیم. حالا که دیگر هیچکس مجبور نیست صدایش را کلفت کند، که دیگر گریمورها از تک و تا نمیافتند، که ریش، روی صورت دخترها رنگ نمیشود و فرار و دلهرهای هم در کار نیست.
حالا که آدمها از پایتخت، چیزی بیشتر از تکهپارههای گریبانشان میخواهند. در اگرچه نیمهباز اما، منظره آنطرف پیداست. تصویری تازه از ورزشگاهی که دوستش داریم. زیباتر و باوقارتر از همیشه. جایی برای نزدیکتر شدن به رویاهای دور. جایی برای (تندتر) تپیدن قلبها.
دیدگاه تان را بنویسید