درباره نمایش «عبور قوای برج عیوض از اراضی کاخ هنر» به کارگردانی وهاب ناصری منش
یک تئاتر ایلیاتی که سودای نظریهپردازی دارد
محمدحسن خدایی
دعوت به مراسم ختم خان مورد وثوق اهالی ده، پذیراییشدن و تماشای منازعات یک روستای دورافتاده در قسمتی از استان فارس فضایی بسیار ملموس میسازد که احساس خوش صمیمیت را به ذهن متبادر کرده و تماشاگران را به مشارکت و تعامل در برگزاری آیینها و مناسک روستاییان دعوت میکند. گو اینکه کیفیت این تعامل به خصلت تماشاگرانی مربوط است که هر شب به پلاتوی کاخ هنر آمده و با محیطی غیرمنتظره روبرو میشوند و بیشک پیشفرضهایشان تا حدودی بهم میریزد. به دیگر سخن این تماشاگران هستند که در صورت تمایل میتوانند در مناسکی چون سوگواری به تعامل با گروه اجرایی پرداخته و فیالمثل در آیین برگزاری مراسم ختم خان مشارکت کنند. جغرافیایی که در طول اجرا بازنمایی میشود اقلیمی است «برساخته» که میتوان در گوشه و کنار کشور سراغش گرفت و از سر علاقه یا ماجراجویی، سفری کوتاه به آن دیار داشت و از مناسبات عجیب و غریب اهالی روستا غافلگیر شد و در پی کشف ناشناختهها بود. «وهاب ناصریمنش» در مقام کارگردان، ایدهای در باب فرهنگ روستایی مردمان «برج عیوض» داشته و آن را به نویسندهای چون «شیده غفاریان» سپرده است تا به فرجامی برساندش. نتیجه این همکاری، نمایشی است تماشایی و مشارکتجو و صد البته تا حدی خام که میتوان گفت نابهنگام است و خلافآمد جریان غالب تئاتر این روزهای بدنه. به هر حال میشود نمایش «عبور قوای برج عیوض از اراضی کاخ هنر» را شکلی از تئاتر ایلیاتی دانست که از یک منظر محلی روایت میشود و مخاطبان را دچار شگفتی و بهت میکند از مواجهه با مردمان روستای برج عیوض . مراسم ختم خان مقدمهای است برای طرح مباحث لاینحل روستا و آشکار شدن اختلافات پیدا و پنهان روستانشینان سنتگرایی که به وقت اجرای اصلاحات ارضی شاه پهلوی، درگیر تعارض منافع شده و از نحسی روستا میترسند.
به لحاظ اجرایی، نوع لباسها، اطوار بازیگران، مناسکی که گاه و بیگاه به اجرا درمیآید و موجب تماشایی شدن نمایش میشود میتوان این نکته را فهمید که با نمایشی التقاطی مواجه هستیم. اهالی روستا لهجههایی از اقلیمهای دور و نزدیک ایران دارند و با آنکه گفتگوهایی که میانشان در جریان است یادآور دوران پهلوی است اما گاهی در میانه اجرا بنابر ضرورت یا تفنن به این روزهای جوانان تهرانی اشاره میشود که فیالمثل به کافه لمیز میروند و با دوستانشان خوش میگذرانند.
مکانی که بازنمایی میشود و امکان گردهمایی روستاییان را فراهم میکند یک فضای «غریبآشنا» است که از فرط آشنا بودن غریب و دور از دسترس شده است. از قضا پلاتوی کاخ هنر با آن دیوارهای آجری و فاقد امکانات مرسوم یک سالن تئاتری، مکانی است مناسب برای برگزاری مراسم ختم مردمان روستا که دغدغه این روزهایشان دفع نیروهای شر از طریق قربانی کردن نوزادی تازه متولد شده است. پس جای تعجب نخواهد بود که اهالی روستای «برج عیوض»، نگاهی به سنتهای گذشته داشته باشند تا تهدیدات نیروهای شر را مهار کنند و روال زندگی را محفوظ بدارند. جالب آنکه مراسم قربانیکردن نوزاد، از دقایق تماشایی و هراسناک اجراست که به زندهشدن خان پر آوازه روستا که «آراسته» نام دارد منتهی میشود. از این جهت میتوان باور فلسفی کارگردان را در تثبیت مفهوم «پدر» و بازتولید جایگاه خدشهناپذیرش دانست. خان به مثابه یک جنازه ناگهان زنده میشود و با حرکتی جادویی، اهالی روستا را مورد عنایت خویش قرار داده و گویی آنان را هیپنوتیزم کرده و تک به تک بر زمین میاندازد. خان به مثابه موجودی فرادست، از نو روستاییان را انتظام میبخحشد و سپس از صحنه خارج میشود. از یاد نبریم که چگونه ارجاعی که به نظریه «جامعه کوتاه مدت» کاتوزیان میشود آشکار کننده جهتگیری فلسفی اجرا است. کاتوزیان معتقد است جامعه ایران، بخاطر ناممکن بودن انباشت سرمایه و گسستهای ویرانگر تاریخی، نمیتوانستنه تدوام داشته باشد و مردمانش مجبور بودند مدام همه چیز را از نو آغاز کنند. اجرا با تاسی از نظریه کاتوزیان، باور دارد که چه در سطح محلی همچون یک روستای دورافتاده و چه در سطح ملی چون کشور ایران، برتری با جایگاه نمادین پدر است و ایران جامعهای کوتاه مدت. آیین قربانی کردن نوزاد، بیش از آنکه دفع شر کند جایگاه نمادین پدر را تثبیت و آن بازتولید میکند. بنابراین راهی به رهایی و رستگاری در افق پیشِ رو مشاهده نمیشود و قدرت در اختیار رئیس قبیله است و او اگر صلاح بداند میتواند آن را به زیردستان خویش بسپارد و مدتی از نظرها غایب شود.
یکی از نکات قابل اعتنای اجرا، استفاده از تمهید «ازجادرفتگی» است. در طول نمایش، مدام در روایت، وقفه ایجاد شده و متونی نظری خوانده میشود. گفتارهایی که در این متنون آمده رنگ و بوی «خطابه-اجرا» دارد و نگاهی است انتقادی به وضعیت فرهنگی و سیاسی جامعه ایران. این گفتارهای تئوریک، با جدیتی وصفناشدنی قرائت شده و مخاطبان را خطاب میکند و در همین جدی بودنهاست که جفنگ بودن وضعیت کلی نمایش آشکار میشود. مباحثی که به زندگی روزمره، جامعهشناسی، تاریخ، نقد اقتصاد سیاسی و علم میپردازند و سعی دارد در تقابل با بدویت و غرابت اغراقشده مناسبات ایلیاتی باشد به امری آیرونیک بدل میشود. به واقع روستاییان با لباسهای محلی، ناگهان از نقش خویش فاصله گرفته و همچون یک نظریهپرداز آکادمی، در باب مسائل و مشکلات جامعه به نظریهپردازی مشغول میشوند. اجرا به وضعیت پیچیدهای اشاره دارد که تجدد آمرانه پهلوی بر سر راه مردمان ایران قرار داده و حتی روستاها را از هجوم مدرنیزاسیون دولتمحور خاندان پهلوی در امان نگذاشته است. از این منظر فرمی که انتخاب شده، در این صحنهها به خوبی عمل میکند و تناقضات فرهنگی ایرانی جماعت که مابین گذشته و آینده سرگردان هستند را بازتاب میدهد. پس میتوان نمایش «عبور قوای برج عیوض از اراضی کاخ هنر» را تلفیقی از یک نمایش سنتگرایانه تمام عیار و «خطابه-اجرایی» انتقادی دانست که هنوز نتوانسته فرم غایی خویش را بیابد و به مثابه یک سالک اهل طریقت، پیوسته قدم به راه دشوار حقیقت گذاشته و در این وادی عسرت و حسرت، متحمل شکستها و ظفرمندیهای گاه و بیگاه شده است.
در نهایت میتوان گفت با اجرایی پژوهشمحور روبرو هستیم که عنصر سرگرمیسازی را فراموش نمیکند و تلاش دارد با بکارگیری فضاهای مختلف و متکثر معنایی، روایتی انتقادی و کمیک از یک جغرافیای فرضی اما آشنا ارائه کند که این روزهایش بحرانی است و در خطر نحسی و هجوم نیروهای شر. رئالیسم سادهای که استفاده شده در میانه اجرا، لحن جادویی به خود گرفته و شیطنتآمیز میشود. به نظر میرسد وهاب ناصریمنش مسیر تازهای را انتخاب کرده و تلاش دارد از ظرفیتهای مغفول مانده اقلیمهای روستایی، برای خلق فضاهای گروتسک و پر رمز و راز نمایشی استفاده کند. او در این راه میبایست بیش از این به پژوهش بپردازد و نگاه انتقادی خویش را معطوف به گوشه و کنار جغرافیای پهناور ایران فرهنگی کند. با آنکه صحنههایی که به دیالوگ روستاییان مربوط است، گاهی کشدار و ملالآور میشود اما در لحظاتی که آیینها و مناسک سوگورای یا شادی برگزار میشود، اجرا جان دوبارهای میگیرد و تماشایی میشود. اما تا رسیدن به مرحلهای که سیاست اجرایی کارگردان به نقطهای قابل اعتنا رسیده باشد و وضعیت را بحرانی کند فاصله بسیار است و این گروه اجرایی همدل و پرتعداد میبایست بیش از این قدم به مهلکه تجربهورزی گذاشته و جسورانه از کلیشهها عبور کنند. اینکه پرداختن به روستاییان در تاریخ ادبیات دراماتیک این سرزمین اغلب با اگزوتیسمی نامربوط همراه بوده واقعیتی است غیرقابل انکار. اما به نظر میآید بتوان با رویکردی تازه، سیاست بازنمایی مردمان ساکن در مناطق حاشیهای چون روستا و شهرهای کوچک را از نو صورتبندی کرد و راههای تجربه نشده را آزمود. همان هنگامی که قوای برج عیوض از مرزهای کاخ هنر عبور کرده و افق پیشِ رو را مبهم اما تا اندازهای امیدبخش مییابند.
دیدگاه تان را بنویسید