محمدحسن خدایی

تابستان گرم این روزها نفس آدمی را به شماره می‌اندازد و لاجرم بر استقبال تماشاگران از اجراهای تئاتری تاثیر می‌گذارد. در این فضای گرمازده که همه چیز و همه کس زیر آفتاب سوزان تیرماه مچاله می‌شود، برای اهالی تئاتر بی‌شک مهم‌ترین پرسش معنادار، رویکرد دولت پزشکیان به فرهنگ و هنر جامعه است. به هر حال نوع نگاه دولت سیزدهم به عرصه حساس فرهنگ، یادآور دولت‌های مداخله‌گر حداکثری بود و انتظار از دولت چهاردهم، کاستن از بار سنگین این مداخله‌گری نالازم و پافشاری بر تساهل و تسامح با هنرمندان است. مسعود پزشکیان قول داده به صدای قشرهای مختلف جامعه گوش فرادهد و در انتخاب وزیران کابینه، از نظرات کارشناسانه بهره گیرد. اما با تمامی این حدس و گمان‌ها، همچنان بخشی از نیروهای تاثیرگذار بر تولیدات فرهنگی جامعه، به نهادهای بیرون از ساختار دولت مربوط است و باید دید در افق پیشِ رو، سطح تعامل یا اصطکاک طرفین درگیر در ماجرا، چگونه پیش خواهد رفت و اهالی هنر چه میزان از نقش جدید دولت رضایت خواهند داشت. البته نباید از یاد برد که افزایش محدودیت‌های پیدا و پنهان که گریبان هنرمندان را در این سال‌ها گرفته و باعث انفعال آنان شده چگونه به خالی شدن تولیدات هنری از خلاقیت دامن زد و در نتیجه این رسانه‌های بیگانه بودند که از فرصت پیش‌آمده استفاده کردند و با میدان‌داری و سوگیری در تولیدات رسانه‌ای، امید و آرزوی مردم داخل کشور را به محاق بردند و از آینده تصویری به غایت ترسناک ترسیم کردند. ایران امروز بیش از پیش به انسجام درونی نیاز دارد و این مهم بدون به رسمیت شناختن دیدگاه‌های طبقات مختلف اجتماعی ممکن نخواهد بود. امید است دولت جدید در این وادی پر خطر، منادی گشودگی و فضای باز فرهنگی باشد و از حقوق هنرمندان در حد بضاعت دفاع کند. گریزی از توسعه مادی و معنوی ایران نیست و بی‌شک نهاد اجتماعی تئاتر می‌تواند با توجه به ظرفیت‌های بی‌بدیل خود، نقشی مهم در این عرصه 

ایفا کند.

این هفته بنابر سنت این چند ماهه روزنامه به نمایش‌های اجرا شده در کلانشهر تهران می‌پردازیم. یکی از این اجراها که به تازگی در تالار اصلی مولوی به صحنه رفت و نمونه‌ای قابل اعتنا از هنر متعهد و خلاق بود «صداهایی ورای تاریکی» نام داشت. به نویسندگی آریل دورفمان و برگردان خوب علی مهرانی و اجرای قابل قبول امیرحسین حریری. 

رویت‌پذیر کردن مردمانی که

نه صدایی دارند و نه تصویری 

از مهم‌ترین پروژه‌های نوشتاری که آریل دورفمان در این سال‌ها پی گرفته، بی‌شک رمان‌هایی است برای رویت‌پذیر کردن مردمانی که نه صدایی دارند و نه تصویری. محذوفانی از گوشه و کنار جهان معاصر، گرفتار انواع ستم ‌و بی‌عدالتی که شوربختانه برای همیشه از صحنه روزگار ناپدید شده‌ و ردپایی از آنان در میان ما نیست. دورفمان به میانجی ادبیات، تلاش دارد این حذف از تاریخ رسمی جهان را بار دیگر به میانجی روایت، به مسئله‌ای بشری تبدیل کرده و از رنج انسان‌های فراموش‌شده‌ای سخن بگوید که در پیدا و پنهان تاریخ به حاشیه رانده شده‌اند. البته که این شکل از فراخواندن بی‌صدایان برای حضور در صحنه یک تئاتر، در نهایت امر می‌تواند ناکافی باشد و نوعی تبعیض مثبت تلقی شود در حق چند فیگور محذوف اما خوش‌شانس که به هر دلیل این امکان را یافته‌اند که در منظومه‌ای که دورفمان تدارک دیده حاضر باشند و سرگذشت غمبار خویش را روایت کنند. اما مگر یک نمایشنامه توان بیشتری از همین بیانِ امر بیان‌ناپذیر در چنته دارد و صد البته در این تقلای اخلاقی، چیزی بیش از یک شکست سرافرازنه نصیب می‌برد. به هر حال در زمانه‌ای که تاریخ رسمی را اغلب اوقات فرادستان می‌نویسند می‌توان بدیلی برای این هژمونی فاتحانه جستجو کرد و فارغ از هر نوع توهم در باب کنش فیصله‌بخش، بار دیگر از یک منظر تازه، تاریخ شخصی فرودستانی را گفت که زندگی‌شان مجموعه‌ای است از روایت‌های بی‌پایان محنت و لکنت. آریل دورفمان نویسنده‌ این شکل از رویکرد به تاریخ و در نتیجه از نو روایت کردن گذشته‌‌های تروماتیک، تمنای ناممکن حس‌پذیریِ رنج مردمان عادی را در دل می‌پروراند. روشنفکری که به گواه آثار مکتوبی که نوشته، تلاش دارد صدای بی‌صدایان باشد و منتقد رادیکال نظام‌های استبدادی و اقتدارگرا. 

در نمایشنامه‌ «صداهایی ورای تاریکی» که چندی پیش اجرایی از آن در سالن اصلی تئاتر مولوی به کارگردانی امیرحسین حریری به صحنه آمد، این رویکرد سیاسی در احضار گذشته و تلاش از برای صدا دادن به بی‌صدایان کمابیش مشهود بود. ماجرای نمایش از این قرار است که عده‌ای از زنان و مردان سرکوب‌شده جهان، از ملیت‌ها و نژادهای متفاوت، در منظومه‌ای متکثر گرد هم آمده و این امکان را یافته‌اند که از خود بگویند و تماشاگران را به مثابه یک شهروند مدرن، به قضاوت دعوت کرده و آنان را شاهد خویش در روایت فاجعه بدانند. در این منظومه پر از تفاوت و تمایز، از شرق و غرب عالم تا شمال و جنوب جهان، انسان‌هایی به واقع رنج‌کشیده حضور دارند که شنیدن صداهای واری تاریکی وجودشان ضرورتی است اخلاقی. فی‌الواقع این قبیل نمایش‌ها همچون سرزمینی گشوده هستند که هر گروه اجرایی می‌تواند تجربه زیسته مردمان خویش را به آن افزوده و بالقوه‌گی‌ها متن را به میانجی حضور معنادار محذوفان وطنی و محلی، بالفعل کند. نمایش را نه یک قهرمان که انبوهی از مردمان عادی می‌سازند. بنابراین اجرا مبتنی بر یک اجتماع همدل اما آگاه به تفاوت‌ها و همبستگی‌ها برساخته شده و هویت سیاسی می‌یابد. دیگر از قهرمان به شکل کلاسیک خبری نیست و این اجتماع انسان‌های حاشیه‌ای است که اهمیت می‌یابد و در پی عاملیت و احیای سوژگی سیاسی به تقلا می‌پردازد. مردمان عادی با این حضور صحنه‌ای بار دیگر امر سیاسی را ممکن کرده و با شجاعت در بیان رنجی که برده‌اند، پا به میدان گذاشته و به میانجی کلام و گفتارشان، نظم مستقر را بحرانی و مشروعیت حکومت‌های خودکامه را به چالش می‌کشند. آنان به میانجی تئاتر مستند تمرین دادخواهی و اجرای عدالت می‌کنند.

 به لحاظ اجرایی امیرحسین حریری تلاش دارد مرز میان اجراگران و تماشاگران را تا حدودی از میان بردارد. بدین منظور تمامی اجراگران از همان ابتدا بر صندلی‌هایی نشسته‌اند که متعلق به جایگاه تماشاگران است. آنان به تناوب و بنابر ضرورت، از جایگاه تماشاگری خارج شده و به صحنه قدم گذاشته و راوی قسمتی از ماجرای جمعی می‌شوند و بار دیگر پس از پایان روایتگری به جایگاه تماشاگران باز گشته و خود بدل به شنونده می‌گردد. گاهی تلخی ماجرا بر فراز و فرود روایتگری اجراگر تاثیر گذاشته و گویی او همان فردی است که به واقع رنج کشیده و تحت ستم قرار گرفته. در این اجتماع انسانی، یک «مای جمعی» ساخته می‌شود از انسان آینده. بدن سرکوب‌شده‌ای که از طریق زبان دادخواهی، مواجهه با تروما را می‌آموزد و آن را همچون سلاحی رادیکال علیه وضع موجود بکار می‌برد تا شاید امکان رهایی و رستگاری در افق پیشِ رو پدیدار شود. 

   از منظر صحنه‌آرایی، با فضایی سیال روبرو هستیم. اجراگران بر صحنه قدم گذاشته و روایتی از سرگذشت خویش به تماشاگران ارائه می‌کنند. به موازات این کنش اجرایی، تصاویری مستند و گاه انتزاعی بر دو پرده‌ای نقش می‌بندد که در ابتدا و انتهای سالن تعبیه شده است. به لحاظ زیباشناسی، همزمانی روایت و تصویر، به وجه استنادی اجرا می‌افزاید و گفتار اجراگران را به سمت نوعی امر استشهادی سوق می‌دهد. از این منظر می‌توان نمایشنامه دورفمان را ذیل تئاتر مستند صورتبندی کرد و اجرای حریری از آن را در بعضی صحنه‌ها، دوری از این استناد و عزیمت به سوی تئاتر داستان‌گوی بازنمایانه دانست. اوج این قضیه در پایان نمایش مشاهده می‌شود که اجراگران مشغول برپا کردن یک دیوار بلند از سازه‌های مستطیل شکل ابتدا و انتهای سالن هستند که قبل از این تصاویر ویدئویی بر سطح مستطیل شکل‌شان نقش می‌بست. دیواری که به تدریج ساخته می‌شود فضای سالن را از هم جدا کرده و لاجرم حسی از فاصله‌مندی را به تماشاگران القا می‌کند. این دیوار استعاره‌ای است از مرزها و ناممکن بودن از بین بردن فاصله‌ها. اما اجراگران به وقت فرجام کار، تمنای برداشتن این دیوار را دارند و در این مسیر به تکاپو می‌افتند.

   در نهایت می‌توان نمایش «صداهایی واری تاریکی» را یکی از اجراهای به نسبت خوب امسال فرض گرفت که با ترکیب بازیگران محدود حرفه‌ای و اکثر جوانان آماتور توانسته چه به لحاظ زیباشناسی و چه از منظر هستی‌شناسی، حرف تازه‌ای برای تئاتر ما به ارمغان بیاورد. امید است در آینده شاهد این قبیل تجربه‌های اجرایی باشیم و بیش از پیش از اجراهای بی‌مسئله گرفتار ابتذال فاصله بگیریم.