در ایام کرونازدگی؛ گذشته را مرور میکنیم
شیرگاه مازندران و آبشار آهکی اسکلیم
آرزو احمدزاده ، راهنمای طبیعتگردی
درست خاطرم هست که از ابتدای اسفند سال گذشته در خانه ماندم، حتی تعطیلات نوروز را هم در خانه ماندم به امید آنکه دوباره روزهای خوش از راه خواهند رسید و سفرها از سر گرفته خواهند شد. تنها دو ماه، آن هم با رعایت تمام پروتکلهای بهداشتی سفر رفتیم، اما شادی سفرهامان دیری نپایید و دوباره خانهنشین شدیم. دوباره بازگشتم سر خانه اول و مرور گذشته. شاید این تها راهی باشد تا بتوانم این خانهنشینی را تاب بیاورم. آلبوم عکسها را ورق میزنم و خاطرات را دوباره و چندباره مرور میکنم. اینبار به عکسهای سفری برخوردم که پارسال در این روزها رفته بودیم. به یاد دارم که مانند همیشه پنجشنبه بعد از ظهر به سمت فیروزکوه به راه افتادیم و نزدیک غروب شیرگاه بودیم. استراحت کوتاهی در ورسک کردیم و از بخت خوشمان در همان لحظهای که زیر پل ورسک بودیم قطار نیز از روی پل با صدای سوت بلندی رد شد. به یاد سهراب افتادم که میگفت:« زندگی سوت قطاریست که در خواب پلی میپیچد». مسیرمان را به سمت سد لفور ادامه دادیم و شب را در روستایی که بعد از سد لفور یا همان سد البرز واقع شده است، خوابیدیم. این سد به واسطه آنکه در دهستان لفور بخش سوادکوه قرار دارد همگان آن را به سد لفور میشناسند و شاید نام سد البرز کمی ناآشنا باشد. شب را در خنکای جنگلهای هیرکانی به صبح رساندیم و بعد از طلوع آفتاب با صدای آواز پرندگان بیدار شدیم.
صبحانه را در کنار رودخانه خوردیم و وسایل را آماده کردیم و به دل جنگل زدیم. جنگلی که قدمتی میلیون ساله دارد و درختانش بازماندگان عصر یخبندان هستند. هوا گرم بود و ما نیز طاقت شرجی را نداشتیم اما هر بار که از رودخانه میگذشتیم و پاهامان را به آب خنک رودخانه میزدیم گرما از تنمان بیرون میشد. در کنار تنها چشمهای که در مسیر بود نشستیم و کمی استراحت کردیم. بعد از سه ساعت پیادهروی بالاخره به آبشار آهکی و پلکانی اسکلیم رود رسیدیم. چقدر تابلویی که در ورودی حوضچههای زیر آبشار نصب شده بود به دلم نشست: « لطفا با کفش بر روی دیواره حوضچهها راه نروید». ما نیز کفشهامان را برای حفظ و پاسداشت طبیعت از پا درآوردیم و به زیر آبشار رفتیم، آبی خنک و دلچسب که روحمان را جلا داد. یک ساعتی در کنار آبشار استراحت کردیم و کم کم در مسیر بازگشت به راه افتادیم. نم بارانی گرفت و کمکم شدیدتر شد و ما خیستر از آنچه که بودیم به پارکینگ محل پارک خودروها رسیدیم. نهار را زیر باران خوردیم و به سمت تهران بازگشتیم. عکسها را دوباره از ابتدا ورق زدم و لحظه لحظه سفر را مرور کردم. صدای زنگ تلفن من را به یکباره از سوادکوه بیرون انداخت و جلو صفحه کامپیوترم گذاشت. یکی از همکارانم بود. بعد از سلام و احوالپرسی پرسیدم چیزی شده؟ و او خبر گم شدن یک گردشگر در جنگلهای جهاننمای استان گلستان را داد و من مات و مبهوت ماندم. سفر؟ آن هم در این ایام کرونا؟ با همکارم خداحافظی کردم و کمی اخبار را جستجو کردم اما آنقدر حجم اخبار بد و ناگوار زیاد بود که تمام احوال خوبی که از مرور خاطرات آبشار اسکلیم نصیبم شده بود به یکباره به سیاهی تبدیل شد. نگران بودم، نگران هوای بدی که این روزها در منطقه جهاننما حاکم است و نگران مسیرهای صعبالعبور آن منطقه. برای این دوست گمشده آرزوی سلامتی میکنم و امیدوارم در صحت کامل پیدا شود. کاش بیشتر به فکر خودمان و طبیعت باشیم. کاش از کنار توصیهها به سادگی و سهلانگارانه رد نشویم. کاش سفر نرویم. کاش خانه بمانیم تا بتوانیم دوباره سفر را تجربه کنیم.
دیدگاه تان را بنویسید