میدان شهرداری، برج ساعت، رشته خشکار و... رشت مسحورمان میکند
گذری در دیار گیلهمردان
آرزو احمدزاده ، راهنمای طبیعتگردی
از آنجا که همیشه در حوزه طبیعتگردی و گردشگری خارج از شهر فعالیت کردهام کمتر پیش آمده است که به شهرگردی بپردازم. اما اینبار بر خلاف عادت همیشه تصمیم گرفتم به دیدن جاذبههای داخل شهر بروم و رشت را بهعنوان مقصد این سفرم در نظر گرفتم. رشت فاصله چندان زیادی با پایتخت ندارد پس دسترسی به آن آسانتر است و میتواند یکی از مقصدهای جذاب برای یک سفر یکروزه باشد. جاذبههایی که قصد بازدید از آنها را دارم تغییر دادهام پس خوشتر آن است که مسیر را هم کمی تغییر بدهم و بهجای آزادراه قزوین-رشت از جاده قدیم خود را به رشت برسانم. جادهای که از گردنه کوهیین میگذرد و با کمی پیچ و تاب به منجیل میرسد. مدتها بود از این جاده عبور نکرده بودم و حالا یک فرق آشکار با سالهای گذشته دارد، اینکه بعد از ساخت آزادراه، دیگر ماشینی از آن عبور نمیکند و شهر رادیاتور اسپرینگ خالی از مسافر شده است: درست مانند اتفاقی که برای لوشان افتاده است، سوت و کور و خالی از مسافر، اما هنوز پویاست و پرتحرک. دلم از دیدن شیشههای شکسته رستورانها و کافههای بینراهی گرفت، کاش میشد رونق را دوباره به آنها بازگرداند. از منجیل و سد سفیدرود و رودبار عبور کردیم و به سراوان رسیدیم. برای استراحت در کنار مرداب سبزپوش سراوان توقف کوتاهی کردیم و دوباره به سمت رشت راه افتادیم.
اولین میدانی که در بدو ورود به رشت به آن رسیدیم میدان گیل بود: گیل، گیله مرد، گیلان. نام این میدان بهترین خوشآمدگویی بود برای ورود به شهر رشت. پس از عبور از چند چهارراه به میدان حشمت رسیدیم که مرا به یاد سریال میرزا کوچکخان جنگلی انداخت. صدای ناصر مسعودی در گوشم میپیچید که میخواند « چقد جنگل خوسی ...» و تصویر میرزا و مستوفیالممالک و دکتر حشمت و یوزف از جلو چشمم رد میشد و من از مرور خاطرات خوشم لبخند میزدم. اولین مکانی که برای بازدید انتخاب کردیم میدان شهرداری بود. میدانی که معماری فریبندهای دارد. حوضی بزرگ و خیابانی سنگفرش شده، ساختمانهای قدیمی دور میدان با معماری خاص و وجود برج ساعت که در آن وسط خودنمایی میکرد، همه بیانگر ذوق و هنر ایرانی بود. اینجا را به جرات میتوان قلب تپنده شهر نامید و از حضور و قدم زدن در آن لذت برد. میدانی نسبتاً بزرگ و استخری در قسمت بالایی آنکه خودنمایی میکند و دورتادور استخر گلکاری شده و فوارههایی که هرازگاهی با نوای آهنگی به جوش و خروش میافتند و صدای دستفروشهایی که از هر طرف به گوش میرسد همه و همه نشان میدهد که زندگی در جریان است. ساعتی را در میدان شهرداری گذراندیم و بعد از آن به سمت بازار قدیمی رشت رفتیم. کمکم آسمان ابری شد و قطرات ریز باران صورتمان را نوازش کرد؛ اما اهالی شهر مشغول روزمرگیهاشان بودند و این فقط ما بودیم که به دنبال سقفی برای فرار از باران میگشتیم. بالاخره وارد بازار شدیم. از هر گوشه صدایی به گوش میخورد: یکی قیمت نارنجهایش را فریاد میزد و آن دیگری جارو رشتی میفروخت و یکی مرباهایش را به رخ میکشید، اما در آن گوشه سکوت پیرمردی توجه مرا به خود جلب کرد. مردی که در حجرهاش مشغول درست کردن میانوعده سنتی گیلانی بود: رشته خشکار. به سراغش رفتم و سر صحبت را با او باز کردم، از کودکیهایش گفت که در کنار پدرش رشته خشکار درست میکرد، اما حالا پسرانش شغل او را قدیمی میپندارند. عطر گردو و دارچین رشته خشکارش هنوز در سرم میپیچد. برکت سفرهاش افزون ...
دیدگاه تان را بنویسید