دربارة ویلیام کنت کروگر؛
داستاننویسی که مرزهای نژادگرایی را درنوردید
فرزام کریمی، مترجم و منتقد
تگزاس و فیلمهای تگزاسی و بلوز تگزاسی با صدای جانی وینتر را رها کنید؛ حال زمانش فرا رسیده که در افسانه و رویاهای آمریکایی غرق شویم. رویایی سرخ رنگ که سیلی تاریخ را بر گونههایشان تاب آوردند. افسانههای قومی که کولیوار زیسته و این کولی بودن سبب افتراق میان آنها نشد. در هر نقطهای از سرزمین 50 ایالتی که زیستند. نژاد و اصالت خویش را از یاد نبردند و حال ویلیام کنت کروگر، نویسنده «تابستان مرگ و معجزه» که خود با کولیوار زیستن غریبه نبوده و نیست به واسطه آثارش با ما از راز نهان سرخپوستان سخن خواهد گفت. آمریکایی چشم آبی که خانه خود را اورگون مینامد؛ ایالتی در شمال غربی آمریکا که به واسطه رود کلمبیا از شمال به واشنگتن و از شرق به واسطه رود اسنک به آیداهو (ایالتی در غرب آمریکا) و از شمال و جنوب در مجاورت کالیفرنیا و نوادا قرار دارد. ریشه واژه اورگون اسپانیایی است و در تاریخ آمده است که بسیاری این منطقه را اسپانیای جدید میدانستند و بهزعم عدهای حتی نام این منطقه توسط یک اسپانیایی انتخاب شده است.
آب و هوای این منطقه معتدل و دارای تنوع و پوششهای گیاهی و مناظر قابلتوجهی است که میتواند توجه همگان را به خود جلب کند. منطقه غربی ایالت اورگون آب و هوای اقیانوسی و جنگلهایی با پوشش گیاهی بینظیر دارد. آب و هوای اقیانوسیاش هم به علت آن است که بهشدت تحتتأثیر اقیانوس آرام است. یک سوم غربی آن در زمستان به شدت مرطوب، در بهار و پاییز نسبتا مرطوب و در تابستان خشک است. نیمه شرقی اورگون هم دارای رطوبت بسیار کمی است. بسیاری از کارشناسان قدمت این منطقه را بالغ بر 15 هزار سال میدانند و حتی در سده هجدهم و نوزدهم بین قدرتهای اروپایی و ایالات متحده آمریکا بر سر تصاحب این منطقه جدلهای فراوانی وجود داشت، اما در چهاردهم فوریه 1859 به عنوان ایالت از سوی ایالات متحده به رسمیت شناخته شد و تا سال 2015 جمعیت ساکن در آن حدود چهار میلیون نفر تخمین زده شده است. عمده اقتصاد این منطقه بر پایه کشاورزی، جنگلداری، شیلات، توریسم و گردشگری است و این گرایش ویلیام کنت کروگر به سمت شغلی نظیر حفر چاه به عنوان شغل اولش در برههای از زندگیاش بیارتباط به خانه ازلیاش نبوده است. او هم در جوانی مانند هر جوان پر شر و شور دیگری، در راستای اهمیت دادن به حقوق شهروندیاش در خط دیگر دانشجویان در اعتراض به جنگ ویتنام، عطای دانشگاه استنفورد را به لقایش بخشید. دانشگاهی که کسب بورسیهاش به آسانی به دست نمیآمد، اما ویلیام به آسانی آن را باطل کرد. دانشگاهی که بهزعم آمریکاییها مرکز پرورش سیاستمداران آینده آمریکاست؛ هر چند که بعدها او نه تنها درس عبرتی از این تجربه نگرفت، بلکه به کلی درس و تحصیل را رها کرد تا فرجام خویش را در ادبیات بیابد و با اینکه بهطور حرفهای دیر نویسندگی را آغاز کرد، اما توانست با پشتکار فراوان در آن موفق شود. برای او یک اصل وجود دارد و آن هم اینکه بجنگد و تسلیم نشود. اکنون به بهانه انتشار اثری از او به نام «تابستان مرگ و معجزه» با ترجمه ثمین نبیپور در نشر افق، بر آن شدیم که از رهگذر انعکاس گفتوگویش با پارس ریویو؛ با آرا و عقاید او آشنایی بیشتری پیدا کنیم.
آیا این امکان وجود دارد با ویلیام کنت کروگر قبل از روی آوردن به رماننویسی آشنا شویم؟ کمی از پیشینه و زندگی خودتان برایمان بگویید.
من کولیوار زیستهام. سالهای ابتدایی زندگی را به همراه خانوادهام در اطراف آمریکا زیستهایم. تا پایان دبیرستانم در هشت نقطه مختلف و شش ایالت زندگی کردهایم، اما با این حال تمایل دارم که خانه خود را اورگون بنامم. من بعد از یک سال تحصیل در دانشگاه استنفورد به علت شرکت در تظاهرات دانشجویان در سال 1970 که در مخالفت با جنگ ویتنام بود، بورسیهام را باطل و از آن دانشگاه کنارهگیری کردم و بعد از آن دو سال را در کالج کلرادو گذراندم. سپس به کلی تصمیم به ترک تحصیل گرفتم. در زندگی سعی کردم به همان شغل خود یعنی سیستم حفر چاه و ترمیم لولههای فاضلاب مشغول باشم و در آن زمینه کارهای مفیدی را انجام دهم. زمانی که همسرم در رشته حقوق فارغالتحصیل شد و مدرکش را دریافت کرد، من ابتدا جزو کادر ادارای دانشگاه و سپس به عنوان مدیر تحقیقاتی آزمایشگاه منصوب شدم، اما بعد از یک سال آن شغل را هم ترک کردم تا بتوانم تمرکزم را روی رمان خودم معطوف کنم و آن را به اتمام برسانم.
چه زمانی و چگونه شروع به نوشتن کردید؟
من همیشه مینوشتم و بر این باورم که نوشتن مرتبط با چگونه زندگی کردن و ساختن زندگی است. زندگی من بدین گونه است که ساعت 5:30 صبح از خواب بیدار میشوم. سپس به یک کافی شاپ میروم و برای چندین ساعت به صورت مداوم مینویسم. من جایی خوانده بودم که ارنست همینگوی گفته بود که ساعات اولیه روز میتواند در خلق خلاقانهترین نوشتهها به نویسنده کمک کند و من هم به این شکل در همان ساعات ابتدایی روز تلاش میکنم تا بهتر بنویسم. این همان راهی است که برای رسیدن به اهدافم در بلندمدت در نظر گرفتهام.
من عمیقا به ضرورت برپایی عدالت در جهان اعتقاد دارم و آنچه مرا علاقهمند به پایبندی به این ایدهآلها میکند، تلاش برای حفظ آنهاست. آن هم در جهانی که شما را وادار به انجام کارهایی میکنند که بنا بر میل شما نیست و یا اینکه شما را اغوا میکنند
داستانهای شما پر از افسانههای بومی آمریکاییها است و بسیار تلاش میکنید تا جزئیات فرهنگی و بومی؛ حتی زبان ویژه آن منطقه را در نوشتههایتان استفاده کنید. با توجه به اینکه شما و اجدادتان سرخپوست نبودهاید، چه عاملی باعث میشود تا در مورد سرخپوستان آمریکایی بنویسید؟ چگونه میتوانید تا این حد به جزئیات مربوط به آنها واقف باشید؟
زمانی که در دانشگاه مشغول به تحصیل بودم، علاقه اصلی من به مردمشناسی بود. در حالی که در همان برهه مشغول کار روی اثری بودم که بعدها به نام «دریاچه آهنین» وارد بازار نشر شد، اما اتفاق نابی که برایم افتاد آشنایی با آثار تونی هیلرمن بود. کارهای او جهان جدیدی را به رویم گشود. نوشتههایی که انسانشناسی فرهنگی را به نوعی در یک اثر داستانی تزریق میکرد تا یک اثر داستانی مقبول را به خورد مخاطب دهد، اما در مورد سرخپوستان من هر آنچه را که مرتبط با آنها بود، خریداری و مطالعه کردم و زمان زیادی را صرف شناخت آنها کردهام. من تلاش کردهام نسبت به موضوعاتی مانند نژاد و کلیشههای مربوط به آنها حساس باشم، چرا که احساس میکنم قلب انسانها با نژادشان میتپد، اما در وهله اول سعی کردم به انسانها بیندیشم و سپس به انسان بهعنوان عضوی از فرهنگ خاص یک منطقه بپردازم. بعد از آنکه نسخه خطی را به پایان رساندم، نظر دو سرخپوست اجیبو (قومی سرخپوست که با زبان انگلیسی، اما با لحنی خاص سخن میگویند و در مناطقی از میشیگان و مینه سوتا در ایالت متحده آمریکا و همین طور در انتاریو و ساسکچوان در کانادا زندگی میکنند) را جویا شدم. آنها در مورد نوع عکسالعمل سرخپوستان در موقعیتهای مختلف پیشنهادهایی داشتند، اما در مورد حساسیتهای موجود در کتاب و جزئینگریها راضی بودند.
روایتهای موجود در آثار شما با رویا و افسانه درهمآمیختگی دارد. برای این کار از چه روشی بهره میگیرید؟
همه چیز به شیوه ساخت روایت شما بستگی دارد، اصولا روایت به علت خاطرهمحور بودنش با رویا و واقعیت درهمآمیختگی دارد. بنابراین نحوه پرداخت شما و چگونگی ساخت آن نقش بسزایی دارد.
من فکر میکنم بیشتر نویسندگان به سمت فضاهایی حرکت میکنند که کارکرد خاصی برایشان داشته باشد؛ مثلا شما در بسیاری از آثارتان از تمهایی نظیر خانواده، وابستگی خویشاوندی، عدالت و وفاداری سخن میگویید. آیا فکری پشت این تمها وجود دارد؟
بلی. من عمیقا به ضرورت برپایی عدالت در جهان اعتقاد دارم. خانواده مهمترین رابطهای است که در طول زندگیتان تجربه میکنید. بنابراین آنچه که مرا علاقهمند به پایبندی به این ایدهآلها میکند، تلاش برای حفظ آنهاست. آن هم در جهانی که شما را وادار به انجام کارهایی میکنند که بنا بر میل شما نیست و یا اینکه شما را اغوا میکنند.
موافقاید که فضای مصاحبه را با یکسری از پرسش و پاسخهای کوتاه عوض کنیم؟
بلی. موافقم.
اگر بخواهید زندگیتان را در پنج واژه توصیف کنید، چگونه توصیفش میکنید؟
خانواده، نوشتن، بازخورد، دیسیپلین و رویا که عضو جداییناپذیر زندگی من است.
ترس بزرگ شما چیست؟
از درد جسمی میترسم، وگرنه من تهدیدهای عذابآور را تجربه کردهام.
اگر اکنون میتوانستید به غیر از جایی که در آن سکونت دارید، جای دیگری از جهان را برای زندگی انتخاب کنید، کجا را انتخاب میکردید؟
هر جایی که گرم باشد و بتوانید لب ساحل از تماشای دریا لذت ببرید. البته باید اعتراف کنم زمستانهای مینه سوتا هم دوستداشتنی ست.
از چه اتفاقی در زندگیتان بیشتر پشیمان هستید؟
من هرگز نواختن یک ساز را یاد نگرفتم و اگر اکنون در جمع عدهای از موزیسینها بنشینم، به ناچار سکوت میکنم. چون چیزی از موسیقی نمیدانم و این خود به مثابه یک ضربه مهلک خواهد بود.
اگر میتوانستید استعدادی کسب کنید. ترجیح میدادید در چه زمینهای آن استعداد را کسب کنید؟
بیشک دوست داشتم استعداد رامشگری داشتم؛ نظیر فرد آستر یا جین کلی.
من تلاش کردهام نسبت به موضوعاتی مانند نژاد و کلیشههای مربوط به آن حساس باشم، چراکه احساس میکنم، قلب انسانها با نژاد آنها میتپد، اما در وهله اول سعی کردهام به انسان بیاندیشم و سپس به انسان به عنوان عضو خاصی از فرهنگ یک منطقه بپردازم
بزرگترین دستاورد شما چیست؟
تشکیل خانواده و پروراندن آنها.
اگر میخواستید جای کسی یا چیزی باشید، تمایل داشتید جای چه کسی یا چه چیزی میبودید؟
من شخص خاصی را مدنظر ندارم و فکر نمیکنم که میخواستم جای کسی غیر از خودم باشم.
کدام ویژگی بیشتر در شما مشهود است؟ و شما را با آن میشناسند؟
چشمان آبی و ریشهایم.
اگر میخواستید یک شخصیت تاریخی باشید، ترجیح میدادید کدام شخصیت باشید و اگر با او مواجه میشدید به او چه توصیهای میکردید؟
آبراهام لینکلن. به او توصیه میکردم حتما یک دوره تئاتر و نمایشنامه را در تئاتر فورد بگذراند (با خنده).
سه ویژگی که بسیار برای شما حائز اهمیت است؟
مهربانی، صداقت و شوخطبعی.
نویسندگان مورد علاقه شما چه کسانی هستند؟
اسکات فیتزجرالد، ارنست همینگوی، جان اشتاین بک، چارلز دیکنز، جیمز لی برک.
از نظر شما پنج کتاب ماندگار برای همه دورانها کدام کتابها هستند؟
کشتن مرغ مقلد نوشته هارپر لی، خوشههای خشم جان اشتاین بک، پیرمرد و دریای ارنست همینگوی، ناطور دشت نوشته سالینجر و آرزوهای بزرگ نوشته چارلز دیکنز.
شوی محبوب تلویزیونی شما کدام است؟
برای همه دوران؟ سیرک پرواز مونی پایتون.
و بهعنوان سؤال آخر، توصیه شما به نویسندگان جوان و یا نویسندگانی که در آستانه ورود به دنیای نویسندگی قرار دارند، چیست؟
تنها توصیهای که میتواند برایشان مفید باشد، این است که بگویم بنویسید و تسلیم نشوید.
دیدگاه تان را بنویسید