«ایتالو کالوینو» در گفتوگو با «پاریس ریویو» از سبک و سیاق رماننویسان میگوید:
بیان بخشی از حقیقت نهان در پسِ دروغ
فرزام کریمی، مترجم و منتقد
مردی بلندقد با صورتی تکیده و چشمانی عادی که از گیرایی خاصی هم برخوردار نبود، کلاهی که به نشانه احترام از سر برمیداشت و در زمان مصاحبه آن را کنار دستش میگذاشت، پالتویی بلند که آدمی را به یاد تیپهای کلاسیک ایتالیایی میانداخت. نویسنده آثاری نظیر آقای پالومار، شبی از شبهای زمستان مسافری، مه دود، یک روز ناظر انتخاباتی، مورچه آرژانتینی، بارون درختنشین و... اکنون از آنچه که بر او گذشته برایمان خواهد گفت. او در «مورچه آرژانتینی» که بیش از یک دهه پیش به همت نشر کاروان و با ترجمه شهریار وقفیپور به بازار نشر عرضه شد، با هجوم مورچهها به شهر و تقابل آنها با انسانها به نوعی تز و آنتیتز را در کنار هم گنجاند. نبردی که در طبقات متمول حتی به بقای مورچهها نیز کمک میکرد؛ اما او با به خطر انداختن جایگاه انسان سعی داشت تا هشداری در مورد وضعیت وخیم جهان کنونی دهد و به نوعی با استفاده از نماد و تمثیل در جایگاه یک پیشگو زنگ خطر افول انسان و انسانیت را به صدا درآورد. هرچند که مورچه آرژانتینی به نوعی با رهایی مصلحتی انسانها به پایان میرسد، اما ادامه هشدارهای کالوینو را نسبت به وضع موجود جهانی در «مه دود» و «یک روز ناظر انتخاباتی» میتوان مشاهده کرد.
مورچه آرژانتینی وضعیت انسان را به عنوان موجودی ناتوان، اسیر و درمانده به تصویر میکشد. در زمانی که این کتاب منتشر شد، بسیاری از منتقدان به کالوینو انتقاداتی مبنی بر آنکه چرا رویکردی ناتورالیستی را در این اثر اعمال کرده است و انسان را موجودی تحتتأثیر جبر و تقدیر دانسته، وارد کردند، اما اگر آن نگاه کالوینو را در زمانه فعلی (عصر کرونا) که در آن قرار داریم، بسنجیم میبینیم که کالوینو آنچنان هم بیراه نگفته است. مردمانی که در مقابله با یک ویروس در سرتاسر جهان درماندهاند و ابرقدرتهایی که در روزگار غیرکرونایی با قدرت برای یکدیگر خط و نشان میکشیدند، حال از کشف یک واکسن عاجز ماندهاند. طبقات اقتصادی اعم از پرولتاریا و بورژوازی همگی دستان خود را به نشانه تسلیم در مقابل کرونا بالا گرفتهاند و جهانی که به واسطه تکثیر اپیدمیک کرونا چارهای جز لالمانی گرفتن ندارد و شاید اگر آن منتقدان که در آن برهه، سنگینترین انتقادات را به کالوینو وارد کردند، امروز زنده بودند و با پدیده کرونا مواجه می-شدند، نه تنها حرفهایشان را پس میگرفتند، بلکه کالوینو را تحسین میکردند. او به لحاظ نوع سبک نوشتاری با جزئینگری بیمثال و علمی خویش به بیان جزئیترین مسائل میپردازد. اگرچه به زعم عدهای از منتقدان این جزئینگری در جاهایی به درازهگویی منتهی میشود، اما به واقع نگاه کالوینو آنچنان با پستمدرنیسم ایتالیایی درآمیخته شده است که به سختی می-توان از آن دل کند.
ایتالو کالوینو، نویسنده، خبرنگار، منتقد و نظریهپرداز ایتالیایی است که در سال 1923 به دنیا آمد و فضای انتقادی آثارش او را به مهمترین داستاننویس ایتالیا در قرن بیستم بدل کرد و در سال 1985در ایتالیا درگذشت. پدر و مادرش هر دو گیاهشناس بودند و تأثیر آنها در طبیعتگرایی آثار این نویسنده کاملاً مشهود است.
کالوینو تا 5 سالگی را در کوبا زیست و سپس به ایتالیا رفت. در سال 1945 به نهضت مقاومت پیوست و سپس عضو حزب کمونیست ایتالیا شد. او در 1947 با نوشتن پایاننامهای دربارة جوزف کنراد در رشته ادبیاتِ تطبیقی فارغالتحصیل شد. در آن سالها با الیوویتورینی و ناتالیا گینز بورگ آشنا شد. این دو بعدها در زمرة بهترین و نزدیکترین دوستان کالوینو درآمدند. مرگ ویتورینی تأثیر ژرفی بر روحیات کالوینو گذاشت.
ایتالو کالوینو در دهه 1960 به زادگاهش کوبا رفت و در سفری کوتاه در هاوانا با ارنستو چهگوارا دیدار کرد.
این نویسنده نامدار ایتالیایی در پایان دهه 1960 به همراه ویتورینی نشریة معتبر (منابو) را منتشر کرد و عضویت در کارگاه داستاننویسی (اولیپو) را پذیرفت و از این طریق با رمون کنو نیز دوستی و آشنایی پیدا کرد.
کالوینو از پایان همین دهه (60 میلادی) با حفظ سبک اصلی و طنز خاص خود روی به ادبیات علمی ـ تخیلی و فانتزی آورد داستانهایی چون مارکووالدو، کمدیهای کیهانی و شهرهای نامرئی را نوشت. کالوینو در طول حیات ادبی خود در ژانرهای گوناگونی قلم زده است، داستان کوتاه، رمان، مقاله و رساله علمی و ادبی نوشته و تحقیقات فراوانی کرده است. مشخصه بارزِ نوشتههای او از هر سنخی که باشد «کالوینویی» بودن آنهاست چرا که سبک و سیاق خاص او در تمامی آثارش به چشم میخورد.
کالوینو نویسندهای مبدع و نوآور است. خلاقیت او در قصهنویسی از موضوع داستان تا طرح و چگونگی پرداخت آن اعجابآور است. رولان بارت او را با بورخس دو خط موازی تشبیه کرده و از کالوینو به عنوان نویسنده پُستمدرن نام میبرد. او نویسندهای است که جایی چنان روشن همه چیز را به طنز میگیرد و جایی جهانی خلق میکند. سراسر ابهام و رمز و راز و ازاینرو بر غنای داستان میافزاید.
شروع فوقالعاده کتاب «اگر شبی از شبهای زمستان مسافری» گویای تسلط و توانایی او بر شیوههای داستانگویی مدرن است: «تو داری شروع به خواندن داستانِ جدید ایتالوکالوینو میکنی، آرام بگیر، حواست را جمع کن و ...»
وی در دهه 1950 میلادی مطالعه بر افسانههای ایتالیایی را آغاز میکند که حاصل آن چاپ کتاب «افسانههای ایتالیایی» و همچنین تریلوژی معروف او، ویکنت شقه شده، شوالیه ناموجود، بارون درختنشین اوج خلاقیت و پرواز فکری کالوینو در آثار تخیلیاش خواننده را حیران میکند. تسلط او در جمع مباحث علمی و جذابیت داستاننویسی راهها و شیوههای نوین در چشمانداز ادبیات معاصر جهان خلق کرده است.
حال به بهانه کارهایی که از او در ایران ترجمه و منتشر شده است و جهت آشنایی بیشتر با دیدگاه، آرا و عقاید این نویسنده نامآور؛ گفتوگویش را با پاریس ریویو میخوانیم.
آقای کالوینو ماهیت رویاهای شما چیست؟ به نظر می-رسد که در آثارتان بیشتر تحتتأثیر یونگ قرار دارید تا فروید. درست میگویم؟
من میتوانم از متد فروید در کارهایم با ریزترین جزئیات بهره بگیرم، اما در برههای به این باور رسیدم که دوران جدیدی برایم آغاز شده است. از آن لحظه درک کردم که دیگر رویاهایم نمی-توانند هیچ رازی را از من پنهان نگاه دارند. در حقیقت فروید آن نیمه ناخودآگاهم را بیدار کرد. از آن زمان به بعد حتی رویاهای گذشتهام را به فراموشی سپردم و چیزی را در موردشان به خاطر ندارم. حتی برای تحلیل رویاهای من قطعا یک تحلیگر فرویدی به اندازه یک تحلیلگر یونگی خشنود نخواهد شد، اما من هنوز هم فروید میخوانم، چرا که او را نویسندهای والا میدانم؛ نویسندهای که قدرت نوشتن تریلرهای پلیسی پرشور و هیجان را داشت، اما در پشت آن ماهیت روانشناسانهاش پنهان شد و حتی هنوز هم یونگ میخوانم و باید اعتراف کنم که او نویسنده خوبی نیست، اما علاقه ویژهای به اسطورهها و نمادها دارد و با تمام این اوصاف من به هر دو آنها علاقهمند هستم.
آیا شما هر روز مشغول نوشتن هستید و یا تنها در ساعات و روزهای معینی مینویسید؟
قاعدتا باید هر روز بنویسم، اما صبحها را قطعا با بهانههای محتملی نظیر بیرون رفتن و خرید کردن و یا خرید روزنامه از دست میدهم. بنابراین عصرها مشغول نوشتن میشوم و البته شبها هم میتوانم بنویسم، اما به علت آنکه نوشتن در شب سبب میشود که نتوانم بخوابم، بنابراین از این کار پرهیز میکنم.
آیا شما برنامه معینی برای نوشتن دارید؟یا اینکه تصمیم میگیرد کارهای مختلف را یکباره انجام دهید؟
من همواره تعدادی پروژه برای نوشتن دارم، همیشه لیستی از 20 کتاب را در دست دارم تا بنویسمشان، اما با این حال در لحظه تصمیم میگیرم که چه کاری را انجام دهم. من به واقع یک رماننویس هستم، اما بسیاری از داستانهای کوتاهم به نوعی جمعآوری شده از متون مختلف هستند و عدهای از آنها هم با وجود ساختار کلی و یکدستی که دارند باز جمعآوری شده از متون مختلف هستند. ساختار کتاب و شکل دادن به یک ایده امر بسیار مهمی است که من زمان زیادی را صرف این امر میکنم و گاه وقتی نمیتوانم ایدهها را آن طور که میخواهم به سرانجام برسانم، از نو با ایده دیگری شروع میکنم. آنچه که حائزاهمیت است، امر نوشتن است و آنچه که بر کاغذ میآورید. برای نوشتن رمان بسیار آهسته شروع میکنم و تمام ایدههای ممکن که تاکنون کار نشدهاند را به کار میبندم. بهعبارتی در نوشتن داستان کوتاه و حتی مقالات برای روزنامهها هم اینگونهام و بسیار آهسته و کند شروع به کار میکنم، اما بعد از شروع به کار و روی غلتک افتادن، سرعتم شدت میگیرد. حکایت من حکایت آن هنرمند چینی است که وقتی امپراطور از او خواست که تصویری از یک خرچنگ را بکشد، در پاسخ گفت: «من به 10 سال زمان، یک خانه خوب و 20 خدمتکار نیازمندم». 10 سال گذشت و امپراطور از او سفارشی را که داده بود، درخواست کرد. پاسخ داد: «به دو سال زمان بیشتر احتیاج دارم». دو سال گذشت و مجددا گفت: «یک هفته دیگر وقت می خواهم». سرانجام قلم خود را برداشت و بدون لحظهای درنگ و بسیار سریع تصویر خرچنگ را کشید.
من به آن دست از نویسندههایی که ادعا میکنند دربارهی خودشان، زندگیشان و دربارهی دنیا همه حقیقت را میگویند، مشکوکم
شانس و تقدیر نقشی اساسی را در داستانهای شما ایفا میکنند، از بُرزدن کارتهای بازی بگیرید تا پخش کردن دستنوشتههایی بین آدمها. اصولاً عنصر شانس در آثار شما نقشی دارند؟
کتاب پیشگویانه من، «قلعه سرنوشتهای گرهخورده»، حسابشدهترین اثری است که تاکنون نوشتهام. توی این کتاب هیچچیز به شانس متکی نیست. من به این اعتقاد ندارم که شانس نقش اساسی و اصلی در ادبیات من دارد.
چه زمانی شروع به نوشتن کردید؟
وقتی به سنین جوانی رسیدم، نمیدانستم که میخواهم چهکاره شوم، اما از گذشته چیزهایی نوشته بودم. آن دوران علاقه اصلی من به نقاشی بود؛ کاریکاتور همکلاسیها و معلمهایم و طرحهایی خیالی را میکشیدم، آن هم بدون آنکه تمرینی داشته باشم. همان زمانها شعر هم میگفتم. به 16 سالگی که رسیدم تلاش کردم نمایشنامه بنویسم. شاید بهخاطر اینکه تنها راه ارتباطی من با دنیای بیرون رادیو بود و یکی از عادتهایم گوش کردن به نمایشنامهخوانیهای رادیویی بود.
همین امر سبب شد که شروع به نوشتن نمایشنامه کردم. برای نمایشنامهها و داستانهایم، خودم تصویرسازی میکردم. اما وقتی بهطور جدی وارد این کار شدم متوجه شدم طراحیهایم هیچ سبک و رویهای ندارند و در این زمینه پیشرفتی نکرده بودم به همین علت از نقاشی فاصله گرفتم. بعضی آدمها وقتی بیحوصله هستند چیزهایی را روی کاغذ میکشند. روی خودم بسیار کار کردم که حتی همین عادت را هم هیچوقت تکرار نکنم.
چگونه وارد فضای ادبی شهر تورین شدید؟ منظورم گروهی است که گیولیو اینودی، ناشر معروف آن سالها دور خودش جمع کرده بود و نویسندههایی مثل چزاره پاوزه و ناتالیا گینزبورگ هم در آن جمع بودند.
من خیلی شانسی وارد تورین شدم. زندگی واقعی من بعد از جنگ شروع شد. پیش از آن در شهر سانرمو زندگی میکردم که بهکل از جریانهای ادبی ایتالیا دور بود. وقتی تصمیم گرفتم از سانرمو بروم، بین رفتن به تورین و میلان مردد بودم. دو نویسندهای که اولین نوشتههایم را خواندند، پاوزه و ویتورینی بودند. پاوزه در تورین و ویتورینی در میلان زندگی میکرد. زمان گذشت و من هنوز نمیدانستم باید کجا بروم. زندگی در تورین خیلی سخت بود برای همین برای رفتن به تورین بسیار با خود فکر کردم. سنت فرهنگی و سیاسی تورین را میشناختم. آنجا شهر روشنفکرهای ضدفاشیست بود و این آن قسمتی از وجود من را که یک پروتستان سفت و سخت بودم تحریک میکرد. تورین پروتستانترین شهر ایتالیاست. نمیدانم شاید برای مذهبم، شاید برای نام فامیلیام (کالوینو همان کالوین در زبان انگیسی است) و شاید برای خانوادهام که در مورد این مسائل اصلاً کوتاه نمیآمدند، به تورین آمدم. وقتی رفتم تورین پاوزه مرا به اینودی معرفی کرد تا کاری برایم دست و پا کند. من در دفتر تبلیغاتی انتشارات مشغول کار شدم.
من حقیقتی را میپسندم که در آثار نویسندههایی است که خودشان را یک دروغگوی بزرگ مینمایانند
رماننویسها دروغگو هستند؟ اگر دروغگو نیستند چه نوع حقیقتی را میگویند؟ نویسندهها آن بخشی از حقیقت را بیان میکنند که پشت هر دروغی پنهان شده است. برای یک روانکاو مهم نیست شما دروغ یا راست بگویید چون دروغ به اندازه راستگویی جالب است. من به آن دست از نویسندههایی که ادعا میکنند درباره خودشان، زندگیشان و درباره دنیا همه حقیقت را میگویند، مشکوکم. من حقیقتی را میپسندم که در آثار نویسندههایی است که خودشان را یک دروغگوی بزرگ مینمایانند. هدفم از نوشتن «اگر شبی از شبهای زمستان مسافری»، که رمانی فانتزی است، هم دقیقا همین بود.
و به عنوان سوال آخر، شما تحتتأثیر کدام نویسندگان مدرن قرار دارید؟
بیشک کافکا و رمان آمریکا از او یکی از کارهای مورد علاقه من است.
دیدگاه تان را بنویسید