به بهانه سالروز تولد هنرمند
روانشناسی تاریخی در آثار بهمن محصص
نادر کمالوند
شاید بهمن محصص از معدود هنرمندان ایرانی است که در آثارش نوعی فردیت از منظر روانشناسی کاملاً مشهود است؛ اینکه به راحتی میتوانیم حال و هوای روحی و واکنش عاطفی او را در مواجهه با جهان اطرافش دریابیم. محصص تنها هنرمندی است که نوعی برخورد اجتماعی- تاریخی را در دل کارهایش و همزمان با آنکه همچون تجربه جنگ ویتنام، جنگ ایران و عراق و تجربه حوادث زیست محیطی تجربهشان میکند، به نمایش میگذارد. محصص همه این تجربهها را در کارش انعکاس میدهد و دیگر هنرمندان ایرانی با وجود تجربههای درخشان، روحیه فردیت و روانشناسی تاریخی را در آثارشان به نمایش نمیگذارند. این خود موضوع بسیار پیچیدهای است و میشود عمیقتر روانشناسی کرد که چرا در جامعه ایرانی و در تاریخ هنر قرن بیستم ایران فقط یک هنرمند است که با این روحیه کار کرده است. محصص هنوز دارد چیزی به ما میگوید؛ او در طبیعت بیجانها و غولهای بیدستوپای دهه 40 و نقاشیهای بیشتر کاریکاتوری دهه 50 اش، یا مجسمههایش که بهرغم تلاقی با دنیای معاصر منظرهای کلاسیک دارند، با این تناقض و دوگانگی شمایل کلاسیک و برخوردی کاملاً معاصر، با آن روحیه به شدت رنسانسی ولی محتوی خشونت رخدادهای سیاسی قرن چه تجربهای را میخواست با ما در میان بگذارد؟
در نقاشیهای محصص همیشه یک فضای خیلی باز در زمینه دیده میشود که به دریا یا آسمان برمیگردد و در این فضای باز و بدون مرز حضور عنصری انسانانگار یا حیوانانگار به نوعی به بیننده تحمیل میشود و او را آگاه میکند؛ تقریباً مثل تجربه بهمن محصص در عرصه تئاتر و نمایش، این زمینهها مثل یک صحنه میماند که یک آدم یا حیوان میتواند بیاید و خودش را به بیننده معرفی کند.
در تمام کارهایش تقریباً میشود این را دید ولی محصص دکور یا منظره آن طور که در تاریخ هنر میشناسیم، لنداسکیپ نمیساخت. بیشتر صحنهای میساخت که بیننده بتواند خودش را در آن آدم یا حیوان احساس کند و به نوعی خودش را در یک آینه جادو ببیند؛ اینکه تبدیل شده به یک پرنده یا ماهی یا یک جور هیولا، آدمی عادی و یا آدمی بیصورت یا بدون دست و پا. ولی تمام اینها در آثار محصص مثل یک استیتمنت میماند و تقریباً در هر کدام از آثارش موقعیتی خلق میکند تا ذهنیت بیننده را به یک آگاهی اجتماعی یا روشنفکری برساند.
این چنین است که در آثارش فرار از زیباییشناسی وجهی برجسته پیدا میکند و در همه کارهایش، چه در آن بدنهای لت و پار شده یا ماهیهای مرده و پرندههایی که معلوم نیست در مسیری که به هدف خواهد رسید پرواز میکنند، در همه اینها یک نقصان جسمی یا روانشناسی نهفته و همین نقصان یا زخمها است که محصص سعی کرده به آنها نوعی از زیبایی بدمد و در حقیقت نوعی از زیبایی هنری را در این تصاویر تولید کند.
در فیلم کوتاهی که احمد فاروقی در دهه 50 از محصص ساخته، محصص این جمله را میگوید که «من یک پرسوناژ تاریخی هستم». این عبارت از زبان محصص به این معناست که او اعتقاد دارد؛ در دوره خود هضم نخواهد شد زیرا به مناسبات زمان خود انتقادات اساسی داشت، پس تنها در زمانی دیگر میتوانست مطرح شود؛ به همین دلیل است که اسطوره خواندن بهمن محصص را یک سوءتفاهم میدانم؛ اینکه روش و رویکرد به اسطوره آن گونه که در کارهای محصص وجود دارد مرتبط با تصویرشناسی است و با اسطوره دانستن خود او تفاوت دارد.
تفاوت محصص با دیگران در تغییرهایی است که از دوران گذشته باقی مانده و در زمان حال به یک رویداد تبدیل میشود. او گرچه انسان مدرن را بدون دست و پا و لتوپار شده نشان میدهد، هنوز آن پیکربندی و ساختار عضلانی را در نقاشیها و مجسمههایش حفظ میکند. او به اصرار این بدنهایی را گهگاه به شکل سنگ درآمدهاند به بیننده نشان میدهد تا آنها اثر را به تمامی احساس کنند.
محصص با دنیای باستان به ویژه یونان رابطه بسیار عمیقی داشت؛ رابطهای که از حضور شخصیتهای اسطورهای یونان در آثار او به خوبی پیداست. حتی وجود ساختارهای عضلانی در آثار محصص نیز این نکته را به خوبی میرساند؛ این توجه به دوران باستان را به شکل فلسفه تاریخ نیز میتوان در آثار محصص دید. محصص چه در جستجوی فرهنگ یونان و چه فرهنگهای دیگر، دوران باستان را بازسازی نمیکند او بیشتر علاقهمند است تا وقایع این دورانهای باستانی را در زمان حال دنبال کند همانطور که بوتیچلی در دوران رنسانس در به تصویر کشیدن اسطورههای باستان به دنبال ارتباط آنها با دنیای معاصر خود بود. با این حال میتوان دید که چنین فرهنگهایی دوباره به شکل بازسازی یا بازگشت تصورات و تصویرها بازمیگردد. از میان ویژگیهای دوران باستان، شاید خاصترین آنها انسانگرایی باشد؛ ویژگیای که هنر یونان باستان نیز بر آن استوار است؛ یونانیان باستان به طور کلی دنیا را از طریق انسانی زیبا، کامل و متعادل میدیدند، از سوی دیگر انسانگرایی بنیادی در طول تاریخ کمکم ناپدید میشود با این حال در دوران رنسانس دوباره با آن روبهرو میشویم؛ هرچند در قرن بیستم و با ظهور دادائیستها آن شکل از انسانگرایی نیز نابود میشود. بهمن محصص از یک آرتیست مدرن پیشرفته که سمبل تجدد است، پیشتر رفته است. با این حال او ضدتجدد است، هرچند در این تجدد شرکت میکند.
دیدگاه تان را بنویسید