درباره نمایش «موشها و آدمها» به کارگردانی مهدی رضایی
قصه پر آب چشم بیخانمانهای کوچگر

محمدحسن خدایی
مهدی رضایی به سراغ داستان بلند «موشها و آدمها» جان اشتاینبک رفته و با رویکردی وفادارانه به متن کتاب، تلاش کرده روایتی تماشایی بر صحنه تئاتر خلق کند و روایتگر آدمهای فرودستی باشد که در دوران مدرن، نام و نشان چندانی از خود نداشته و برای بقای خویش، تن به کارهای سخت و توانفرسا میدهند. بدین منظور انتخاب سالن حافظ برای ساختن تئاتری این چنین قصهگو و مبتنی بر یک اثر کلاسیک ادبیات مدرن امریکا، به یاری گروه اجرایی آمده و به خوبی توانسته فضای یک مزرعه اوائل قرن بیستم را انتقال دهد. قصهای که اشتاینبک روایت میکند مرثیهای است در رابطه با ناممکن شدن تحقق «رویای امریکایی» و تلاش هر روزه برای برپایی یک زندگی آبرومند در دل سختترین دورانهای اقتصادی. بیشک زوج «جورج میلتون» و «لنی اسمال» در جهان ادبیات فراموشنشدنی است. ترکیبی از عقل حسابگر مردی ریزنقش با بدن نیرومند یک آدم به لحاظ ذهنی عقبمانده و مهربان. این دو نفر همراه هم در دل دشتهای پهناور امریکا سفر کرده و برای به دست آوردن سرپناه و مقداری پول و غذا، مشغول به کارهایی سخت در زمینه کشاورزی و دامداری میشوند. از این منظر میتوان انتخاب «موشها و آدمها» برای تبدیل کردن به یک اثر دراماتیک صحنهای را کمابیش هوشمندانه دانست و همانطور که سروش حبیبی در موخره ترجمهاش از این داستان بلند ذکر کرده، ساختار نمایشنامهای این اثر ماندگار، مورد مناسبی است برای تولید یک تئاتر رئالیستی قصهگو. کاری که مهدی رضایی در مقام نویسندگی و کارگردانی به انجام رسانده و خودش هم به عنوان بازیگر، نقش «کَندی» یا همان پیرمرد معلول را بازی کرده مبتنی است بر ساختن یک اتمسفر باورپذیر از زندگی امریکایی با توجه به ساختار نمایشنامهای «موشها و آدمها». به هر حال رویکرد ناتورالیستی اشتاینبک در روایت کردن سرگذشت کارگرانی که به اجبار از خانه و کاشانهشان دور شده و برای یافتن موقعیتهای کاری به مناطق ناآشنا قدم میگذرانند نمیتوانسته از ذهنیت کارگردانی مهدی رضایی دور مانده باشد. بنابراین اجرایی که این شبها شاهدش هستیم تا حدودی یادآور ژستها و نوع حضور بازیگرانی امریکایی است که قرار است سبک زندگی ساکنان ینگه دنیا را به جهانیان انتقال دهند اما در کشاکش مشکلات دهر، راهی به رهایی و رستگاری نمییابند و مقهور محیط اجتماعی خویش میشوند. ناتورالیسم بکار گرفته شده به دست اشتاینبک ملهم از نظریات امیل زولا در ادبیات قرن نوزدهم فرانسه است. اینکه جبر محیط و ژنهای معیوبی که از طریق وراثت خانوادگی انتقال مییابد میتواند در بهروزی یا فلاکت آدمها تاثیر مستقیم داشته باشد و تقدیرباوری نویسندگان ناتورالیستی چون زولا را تایید کند. گو اینکه به شکل متناقضنمایی باور به رویای امریکایی نزد کسی چون لنی مشهود است که از نظر اجتماع دیوانه محسوب میشود. این از طنز ماجرا است که «لنی» شیرینعقل را این چنین باورمند به داشتن یک تکه زمین میبینیم که دوست دارد آنجا، به پرورش خرگوش مشغول باشد و آیندهای خوش برای خود و همراهش جورج بسازد. میلاد فرجزاده نقش لنی را به شکل درخشانی بازی میکند و بیشک یکی از بهترین حضورهای صحنهای خویش را در این اجرا تجربه کرده است. چه به لحاظ فیزیک بدنی و چه به لحاظ کنشهای روزمره یک آدم مهربان اما عقبمانده از نظر ذهنی، شخصیت لنی به دست «میلاد فرجزاده» به خوبی ساخته شده و برای تماشاگران این نمایش به یکی از نقاط قابل اعتنای اجرا بدل شده است. لنی یا همان شخصیتی خلافآمد و نابهنگامی که نسبت مسئلهدارش با عقل سلیم، باعث شده باورمندی به آیندهای روشن برای کسی چون او که دیوانه پنداشته میشود امکانپذیر باشد. در مقابل لنی، حضور شخصیت جورج را مشاهده میکنیم که با بازی درست «حمید رشید» از همان ابتدا، زرنگی و استیصال یک امریکایی ریز نقش و جسور را القا کرده و حضورش به مانند میلاد فرجزاده در یادها میماند. همچنین میتوان از بازی با طمانینه و کنترلشده علی باقری در نقش «اسلیم» گفت که به خوبی توانسته خلقیات یک مرد با تجربه متکی بر عقل سرد را ایفا کند. البته علی باقری در این سالها شیوه حضورش در مقام بازیگر، کمابیش بر همین منوال بوده و به نظر میآید شخصیت اسلیم بر مدار همین کیفیت حضور علی باقری معنادار شده و به اندازه جلوه مینماید. به لحاظ بازیها، کاری که مهدی رضایی به انجام رسانده از دیگر بازیگران تا حدودی سختتر است. چراکه او نقش «کَندی» را بازی میکند که پیرمردی است در آستانه بازنشستگی و مرگ. مهدی رضایی تلاش دارد تا حد ممکن از صداسازی پرهیز کرده و نقش یک پیرمرد فرتوت از کار افتاده را از طریق ژستهای بدنی، گریم و بیان رویتپذیر کند. اینکه چقدر در این وادی موفق است بستگی به این دارد که یک بازیگر جوان چون مهدی رضایی تا چه حد این امکان را داشته باشد که تجربه بدنی و ذهنی یک پیرمرد را بر صحنه اجرا کرده و کیفیت حضورش به دام بازنمایی خامدستانه نیفتاده باشد. از این منظر میتوان نمره قابل قبولی را برای مهدی رضایی در نظر گرفت که به لحاظ حسّانی، گویی ارتباط دامنهداری را با شخصیت مطرود و حاشیهنشینی چون «کنَدی» برقرار کرده و یحتمل یکی از نقشهایی است که در زیست حرفهایاش به راحتی از یاد او نخواهد رفت. همچنین حضور بازیگرانی چون خشایار قائدرحمتی، برنا انصاری، نگار سلحشور، صادق حسینی، رضا گرجی و حسین صادق نائینی که دیگر نقشها را بر عهده دارند به نسبت قابل قبول است و در کل توانسته شخصیتهایی چون کارلسن، کروکس، زن کرلی و ویت و...را بر صحنه رویتپذیر کند. اما با نگاهی کلی به اجرا این قضیه مشهود است که کیفیت بازیها گاهی در دام بازنمایی میافتد و یادآور سریالها و فیلمهایی است که از سینما و تلویزیون پخش شده و سبک زندگی امریکاییان را به نمایش گذاشته. به هر حال ذهنیت جهانیان از تصویر غالبی که امریکاییان از سبک زندگی امریکایی ساخته به راحتی پاک نخواهد شد.
به لحاظ طراحی صحنه، همچنانکه گفته شد سالن حافظ برای این اجرا مناسب بوده و در خدمت فضاسازی مورد نظر گروه اجرایی. البته این سالن در رابطه با آکوستیک و صدا مشکلاتی دارد که بر کیفیت اجراهایی که در این سالها شاهدش بودیم تاثیر منفی گذاشته است. مکان اجرایی به چند قسمت تقسیم شده و قرار است فضای دشت، داخل اصطبل، خوابگاه کارگران و...بازنمایی شود. تمهیدی هوشمندانه در تمایزبخشی به فضاهای مختلف و باورپذیری مکانهایی که رخدادهای نمایشی در آنها به وقوع میپیوندد. مهدی رضایی ترجیح داده فضایی ملموس اما نه کاملا رئالیستی از مکانها بکار گیرد و با رویکردی کمینهگرایانه به سوی نوعی رئالیسم انتزاعی حرکت کند. از این منظر با اجرایی به نسبت موفق در زمینه فضاسازی و انتقال حال و هوای سبک زندگی امریکایی در مناطق دور از مراکز مهم شهری روبرو هستیم. به دیگر سخن نمایش «موشها و آدمها» به کارگردانی مهدی رضایی برای تماشاگران تئاتر آشنا به نظر میآید اما به تمامی در دام رئالیسم خام و بازنمایانه نمیافتد. نتیجه کار با توجه به بازیهای قابل قبول، داستان پرکشش جان اشتاینبک و کمیابی اجراهایی که به خوبی نمیتوانند قصهای را تعریف کنند، مثبت بوده و میتوان آن را در کارنامه این کارگردان جوان، مثبت ارزیابی کرد. امید که این راهی که انتخاب شده ادامه یابد و به اجراهایی تماشاییتر منتهی شود.
دیدگاه تان را بنویسید