درباره نمایشهای «ساسیزم» و «یک مرد، یک خوک»
در غیاب پاتوقهای تئاتری
محمدحسن خدایی
این روزها تئاتر تهران پاتوقهایش را از دست داده است. با آنکه بعضی اجراها رونق دارد و پرمخاطب است، اما اتمیزهشدن جامعه، مانع از آن است که تماشاگران، قبل و بعد اجرا، بیآنکه چندان یکدیگر را بشناسند وارد گفتگو شوند و در رابطه با نمایشی که بر صحنه است، اظهار نظر کرده و از دل این معاشرتها، دوستیهایی شکل یابد و تجربیاتی در باب تماشای یک نمایش، منتقل شود. پاتوقهای فرهنگی میتواند سرمایه اجتماعی را تقویت کند و کمابیش فضای بحث و نقد را گسترش دهد. از یاد نبریم که هیچگاه فضاهای اجتماعی از پیش موجود نیستند و در تعاملات انسانی است که ابداع میشوند. بنابراین تولید اجتماعی فضای فرهنگی، میتواند تمرین مدارا باشد و به میانجی گفتگوهای فراگیر تماشاگران تئاتر، مقدمه فراگیر شدن خرد انتقادی. تئاتر این روزها پسروی داشته و نتوانسته جهان بینالاذهانی مخاطبان خویش را ایجاد کند. گاهی بعضی از مباحث پیرامون کیفیت اجراها به صفحات مجازی کشانده شده و معیار کیفیت آثار شده است. از دل این مکانیسم پوپولیستی اما در ظاهر دموکراتیک، نهاد نقد تئاتر به محاق رفته و دیگر تاثیر خاصی بر کیفیت آثار ندارد. در نتیجه معیارها به شدت شخصی و از جهاتی بدون چارچوب نظری و زیباشناسانه شده است. آسیب این مسئله گریبان تئاتر را خواهد گرفت و به تودهای شدن هر چه بیشتر تولیدات تئاتری منجر خواهد شد.
این هفته و بنابر سنت این چند ماهه روزنامه، به چند نمایش روی صحنه میپردازیم که میزبان مخاطبان هستند.
نمایش اول- ساسیزم
بار دیگر رمان «تجاوز قانونی» کوبو آبه و اقتباسی تئاتری از آن در یکی از سالنهای نمایشی شهر تهران. این شبها نمایشی تحت عنوان «ساسیزم» به نویسندگی، طراحی و کارگردانی عماد سالکی در تالار حافظ به صحنه آمده است. خوانشی کمابیش وفادار به متن رمان که همراه شده با تغییراتی در جغرافیا و وضعیت عمومی مردمان شهر. عماد سالکی ترجیح داده از کشور ژاپن به جوامع غربی رود و حمله ساسها را یکی از دلایل بوجود آمدن موقعیت دشوار این نمایش. در رمان کوبه آبه به مسائلی چون دیکتاتوری اکثریت، پایمال شدن حقوق مربوط به حوزه خصوصی و هجوم غریبهها از برای تصاحب خانه و اموال پرداخته میشود. گویی این هجوم بیوقفه، از طریق ساختار حقوقی قانون ممکن شده و مهاجمان این قدرت را مییابند که با استناد به دموکراسی در جوامع مدرن، هر گونه دستدرازی و غارت اموال اقلیت را موجه و قانونی جلوه دهند. کوبو آبه که تحت تاثیر کافکا است به خوبی توانسته فضایی کافکائسک خلق کند و به نقد همهجانبه دیکتاتوری اکثریت بپردازد. جایی که اقلیت سرکوب شده و هستیاش غارت میشود و امکان مقاومت و عاملیت چندانی ندارد. در این فضای مسخره و جفنگ، هر نوع تلاش برای احقاق حق، موجب مصیبت بیشتر و گرفتاری فزونتر میگردد. بنابراین عاملیت انسانها ناممکن شده و فردیت افراد انکار میشود.
عماد سالکی ترجیح داده داستان خود را در غرب تعریف کند و از سنتهای تاریخی ژاپن فاصله بگیرد. هجوم ساسها به شهر و پیدا شدن بدون اجازه یک خانواده غریبه، سرنوشت شخصیت اصلی نمایش را دگرگون میکند. مردی که به نوشتن رمان مشغول است و خانهاش پر ازکتابهای مختلف، کارش به جنون و انتحار میکشد و زندگیاش از هم میپاشد. البته هجوم ساسها چندان که باید دراماتیزه نشده و تاثیر چندانی در روند روایت نمیگذارد. گاهی به هنگام خواب، چند موجود سیاهپوش به خانه نویسنده هجوم آورده و به اصطلاح میخواهند ساسها را برای مخاطبان رویتپذیر کنند. اما این عینیت بخشیدن به موجوداتی میکروسکوپی همچون ساس، به فضای اجرا لطمه زده و به نظر امری اضافی و بیدلیل میآید.
به لحاظ اجرایی نمایش ساسیزم در خلق فضای کافکائسک رمان چندان موفق عمل نمیکند. حتی شیوه بازی بازیگران بیش از آنکه کارکتر بسازد، تقلید کردن از کلیشهها را سرلوحه خویش قرار داده و به هیچ وجه نمیتواند اتمسفری کافکایی برسازد. ماحصل این رویکرد اجرایی، اثری است فاقد فضاسازی لازم که غریبگی شخصیتهای مهاجم را بازتاب نمیدهد. از همان ابتدا، روابط آدمها بیش از اندازه آشنا به نظر میآید و غریبگی را امری ناممکن میداند. مقایسه این اجرا با نمایش «فرآیند» به کارگردانی علی کرسیزر میتواند ساختن موفق یک فضای هولناک و گروتسک کافکایی را عیان کند. نمایش ساسیزم بیش از اندازه به قصهگویی اهمیت میدهد اما فضایی که این قصه در آن معنا یابد را نمیسازد. حتی طراحی صحنه هم بیش از اندازه شلوغ است و به لحاظ بصری باعث خستگی مخاطبان میشود. از قضا این اجرا با مینیمالیسم و امر انتزاعی بهتر میتواند اجراپذیر شود و فضای جفنگ نمایش را تدارک کند.
نمایش دوم- یک مرد یک خوک
متن آثول فوگارد با عنوان «جایی میان خوکها» در رابطه با مردی است فراری از جنگ که به خوکدانی خانهاش پناه برده و سالهاست که در آنجا روزگار میگذراند. او به همراه همسرش که مسئولیت زندگی را بر عهده گرفته، زندگی مخفی و مشقتباری دارد. از نظر نظم نمادین در جنگ کشته شده و جنازهاش ناپدید است و از نظر همسرش با آنکه زنده مانده اما همنشینی با خوکهای طویله، شکلی از استحاله و خوکشدگی را برای همسرش به ارمغان آورده است. فوگارد به مصائب جنگ میپردازد و این نکته را گوشزد میکند که انسان میبایست بر سر قرارش با تاریخ حاضر شده و از سر بزدلی، نقش اجتماعی خویش را نفی نکند.
اجرایی که امیرسینا جوادی از نمایشنامه «جایی میان خوکها» ارائه داده، به نمایش گذاشتن یک خوکدانی زمان جنگ را نمیرساند و بیش از اندازه شیک و پاکیزه است. خبری از زوال ذهنی و بدنی زن و مرد نمایش نیست.
بازیها هم بیشتر به بازنمایی زندگی روزمره شهری نزدیک است تا هراس پنهانی از زندگی پنهانی در یک طویله. نمایش «یک مرد یک خوک» به هیچ وجه نتوانسته جهان پیشنهادی فوگارد را به نمایش گذارد. این اجرا هم مشکل فضاسازی دارد و وضعیت مخاطرهآمیز شخصیتها در نسبت با زندگی طویلهای را بازتاب نمیدهد. اجرا احتیاج دارد بیش از این خطر کند و فیالمثل در بازی بازیگران، طراحی صحنه و مناسبات بغرنج زن و مرد، جهان خود را تالیف کند. نکاتی که چندان مشاهده نمیشود.
در نهایت میتوان این اجرای شصت دقیقهای را تجربهای نه چندان موفق دانست که گرفتار پیشفرضهای اشتباه در رابطه با وضعیت پساجنگی شخصیتها است و نتوانسته فضای ملتهب و مهیج یک خوکدانی را بسازد.
فوگارد نویسنده توانایی است که به صحنه بردن آثارش، دقت و ممارست بیشتری نیاز دارد. البته در صحنه دوم، بدن بازیگر مرد، تا حدودی از ژستهای ایستا و عصا قورتداده صحنه اول فاصله میگیرد و تجربه ترس و ویرانی را بیان میکند. اما برای بر صحنه بردن نمایشنامهای از فوگارد به بیش از اینها احتیاج است و در زمانه جنگهای بیپایان، این گروه اجرایی وظیفه تاریخی دارد خوانشی نو و رادیکال ارائه کند. اما شوربختانه این اجرا با رنجزدایی از شخصیت اصلی و عادیسازی فاجعه، در مسیر اشتباهی در حال حرکت است و لاجرم به مقصد نخواهد رسید. بازگشت به جهان پیشنهادی فوگارد بهتر از خوانشهای سترون از این قبیل نمایشنامههای امتحانپسداده شده است. جایی میان خوکها بودن اما در تمنای انسانیت و جهانی بهتر.
دیدگاه تان را بنویسید