احسان زیورعالم

در فاصله ژانویه 1906 تا مارس همان‌سال، آگوست استریندبرگ با سرعت بسیار اقدام به نوشتن چند نمایش از جمله «سونات شبح» می‌کند. این اطلاعاتی است که اگیل تورنکویست، نویسنده کتاب «سونات شبحِ آگوست استریندبرگ: از متن تا اجرا» ارائه داده است. مسأله در اینجا نمایشنامه استریندبرگ نیست؛ بلکه دلیل آن سرعت و تأثیر آن بر تئاتر جهان است. تأثیری که با اصطلاح قابل‌توجه «نمایشنامه مجلسی» یا Chamber Play پدید می‌آید، عبارتی برآمده از عبارت Chamber Music که شاید بیش از آنکه روی تئاتر اثر گذاشت، سینما را با عبارت جالب  Kammerspielfilm در دهه بیست تحت الشعاع قرار داد. برای تئاتر ما نمایشنامه مجلسی چندان مهم نبوده است. درباره‌اش کتابی نوشته نشده است. پژوهش جدی درباره آن نشده است. نمایشنامه‌نویسان چندان بدان علاقه نداشته‌اند. بعید می‌دانم دانشجویان چندان نسبت بدان کنجکاو شده‌اند. چیزی که استریندبرگ خود آن را «پازلی از قطعات متعدد» توصیفش کرده است.

شاید مشکل اصلی از این نادیدن ناشی از ترجمه واژه باشد. نمایشنامه مجلسی هیچ بار معنایی برای من ایرانی ندارد. مجلس در عربی به معنای مکان جلوس است، یعنی جایی‌که می‌نشینند؛ اما Chamber چه در زبان انگلیسی و چه فرانسوی به معنای اتاق است. عبارت انگلیسی ترجمه «Kammarspel» سوئدی است که ترجمه درستش می‌شود «نمایشنامه اتاقی». علت نامگذاریش هم ساده است، متونی هستند که مکان رویدادشان یک اتاق است و این اتاق یک مجاز است. مجازی مرسل از خانه. در واقع در «نمایشنامه مجلسی» آنچه در مرکز اثر مطرح می‌شود، خانه است. خانه بدل به ریشه همه چیزهایی می‌شود که درام را شکل می‌دهد: چه روایت و چه شخصیت‌پردازی.

طبق نوشتار ج. ال. استین در جلد سوم «درام مدرن در نظریه و عمل» استریندبرگ نمایشنامه‌های مجلسی را علیه نمایشنامه خوش‌ساخت و تئاتر تجاری می‌آفریند و اولین گام هم می‌شود نمایشنامه مشهور «دوشیزه ژولی» که بعدها با اجرای راینهارت، نمایش مجلسی به گونه‌ای مهم در دهه بیست میلادی بدل می‌شود. به عبارتی اگر متن این گونه از آن استریندبرگ باشد، در اجرا ابداعش به راینهارت بازمی‌گردد. در این نمایش‌های همه چیز به سادگی دنبال می‌شود. سه پرده و اندکی شخصیت کلیت متن را تشکیل می‌دهند. به جای روایت یک داستان خوش‌ساخت، این روابط افراد است که کنش و انگیزش دارماتیک را شکل می‌دهند. نمایش مجلسی قرار است در یک فضای کوچک که اساساً اتاقی از یک خانه است، اصطکاک میان یک مثلث شخصیتی را بازتاب می‌دهند. شاید برای ما «بازی استریندبرگ» دورنمات نمونه قابل‌تأملی از یک نمایش مجلسی مدرن باشد، فیلم اجرای حمید سمندریان موجود است و به گفته مهام میقانی، مبنی بر اینکه سمندریان متأثر از نگرش هنری راینهارت بوده است، شاید آن اجرا را بتوان تفسیری از نمایش مجلسی دانست.

اما این مقدمه طولانی محصول تماشای نمایش «تا اطلاع ثانوی» اثر اخیر مینا میرزاآقا بود که در تماشاخانه انتظامی روی صحنه رفت. نمایش روایتگر مناسبات عاطفی و اقتصادی دو خواهر و یک برادر است که تنها یک خانه، توجه داشته باشید، یک خانه آنها را به یکدیگر مرتبط می‌کند. نمایش در سه‌ پرده رخ می‌دهد و در هر پرده یک روایت تکرار می‌شود. در هر روایت هدف یک چیز است: نسبت خواهرها و برادر به خانه. در هر پرده یکی از آنان نسبت خودش را با خانه مخدوش می‌کند تا ما به یک روایت مستقیم دست پیدا نکنیم. قصد ندارم چندان درباره این فرم روایی صحبت کنم، قصدم تمرکز روی نمایش مجلسی است. چیزی که با دیدن «تا اطلاع ثانوی» ذهنم را مشغول کرد. اینکه به چه میزان مناسبات اجرایی نمایشنامه‌های مجلسی در امروز تئاتر ایران می‌توانند قابل‌توجه باشند و از قضا ویژگی‌های بصری و اجرایی اثر میرزاآقا این موضوع را به ذهنم متبادر کرد.

در وضعیت اقتصادی امروز ایران نمی‌توان خطر کرد و نمایشی عظیم بدون حضور عوامل و فاکتورهای گیشه‌پسند تولید کرد. حتی تولید یک «هملت» عظیم بدون حضور بازیگری ستاره، بدل به یک شکست تجاری خواهد شد؛ هرچند همه عالم و آدم شکسپیر را مهمترین چهره درام جهان بدانند. پس در این وضعیت کارگردان در تولید اثر هنری خود مجبور است تا جای ممکن اثر خود را تقلیل‌گرایانه‌تر تولید کند. بازیگرانش را کمتر کند، متنی برگزیند که حواشی کمتری داشته باشد و تا جای ممکن دکور و صحنه را به صفر نزدیک کند. از سوی دیگر حذف متعلقات صحنه در نمایش‌های ایرانی با انتقاد زیادی روبه‌رو شده است. نمایش‌های لختی که مشخص است کارگردان بدون هیچ دراماتورژی و صرفاً برای کاهش هزینه، به حذف اپسیس نمایش خود اقدام کرده است. نمایش «تا اطلاع ثانوی» درگیر این حذف بی‌دلیل نشده است؛ در عوض به سوی نوعی دکور مجازگونه رفته است، دکوری که هم ساخته شده است و هم اندک. قرار است با صندلی و میز و یک پیشخوان، یک «خانه» متبادر شود؛ اما قرار نیست یک نمایش خوش‌ساخت هم در دل این خانه پدید آید. بلکه قصد بازی با فرم‌های روایی است.

همین جاست که استریندبرگ و نگرشش به اجرا مطرح می‌شود. میرزاآقا – نمی‌دانم چقدر به این نویسنده سوئدی فکر کرده است- با یک داستان نسبتاً ساده، اما بازیگوشانه در روایتگری، سه بازیگر جوان و آن دکور محدودش، در سه پرده اثری تولید می‌کند که مخاطب را درگیر موضوع درونی خود کند، اینکه نسبت انسانی ما در مقام برادر و خواهر، به چه میزان به خانه وابسته است. موضوعی که از هیچ‌یک از ما دور نیست. روزگار اکنون ما با خانه گره خورده است. ما درباره تملک خانه فکر می‌کنیم. با بالا رفتن قیمتش بنیاد فکری و زندگیمان دگرگون می‌شود؛ پس خانه در مقام بنیان نمایشنامه و آنچه این برادر و خواهرها با خانه خواهند کرد برای ما مهم می‌شود. میرزاآقا هم دست به کار چندان شاقی نمی‌زند. از ترفندهای لازم بهره می‌برد. کمی کمدی چاشنی کارش می‌کند و در هر پرده، در یک بزنگاه ورق را برمی‌گرداند. هرچند شاید همین نقطه چرخش دراماتیک کمی ساده ارزیابی شود؛ اما واقعیت آن است که نمایش نه ادعایی دارد و نه تلاشی می‌کند کسی را گیج کند. شاید در متون ساده استریندبرگ هم با چنین شرایطی روبه‌رو باشیم. هرچند در «سونات شبح» استریندبرگ همین نمایش مجلسی ساده را بدل به اثری سوررئال و پیچیده می‌کند با انبوهی از مفاهیم معنوی و ذهنی؛ اما به نظر می‌رسد ترفندهای فرمی استریندبرگ با اقتصاد امروز ایران هم‌خوانی دارد. هم می‌توان با تکیه بر تیم جمع‌وجوری نمایشی تولید کرد و هم از این دشمنی تئاتر ایران با درام‌ خوش‌ساخت – که خودش یک پژوهش مفصل است – تبعیت کرد. به عبارتی با اندک پولی کاری بازیگوشانه ساخت.

 

نمایش «تا اطلاع ثانوی» درگیر حذف بی‌دلیل متعلقات صحنه نشده است؛ در عوض به سوی نوعی دکور مجازگونه رفته، دکوری که هم ساخته شده است و هم اندک. قرار است با صندلی و میز و یک پیشخوان، یک «خانه» متبادر شود؛ اما قرار نیست یک نمایش خوش‌ساخت هم در دل این خانه پدید آید. بلکه قصد؛ بازی با فرم‌های روایی است