در باب نمایش «آخرین ایستادن من»
با خیال من همراه میشوی؟
احسان زیورعالم
تعامل میان اجرا و مخاطب دایره وسیعی پیدا کرده است. کار به رقابت در یافتن راهی نو برای تجربهای تازه کشیده شده است تا مخاطب خود را درگیر اجرا کند. اگر زمانی قرار بود کاتارسیس از دل روایت مخاطب را تکان دهد، این روزها در پی میل شدید به نظریههای اجرا، تمایل به کاتارسیس به واسطه درگیری ناشی از حضور مخاطب در دل اجرا یا همان روایت است. هر بار نقش مخاطب در اجرا متحول میشود تا آنجا که مخاطب خود بازیگر شود. شیوههای تئاتر شورایی اساسا مبتنی بر حضور مخاطب و نقشپذیری اوست؛ اما مخاطب تئاتر شورایی در بستر روایت حرکت نمیکند. او خود روایتساز میشود و دست کارگردان را میبندد. مخاطب حتی میتواند صحنهگردان ماجرا شود و مسیر را تغییر دهد. او از متن تثبیت شده را مخدوش میکند و بر روان و اعصاب کارگردان ناهمراه اجرا منفی میگذارد.
«آخرین ایستادن من» از این جنس است. نمایش که براساس یک متن آماده شده، تمایل دارد مخاطب را درگیر حضور کند، به خصوص آنکه متن زیربنایی اثر نیز تلاش نویسندهای است برای رسیدن به حضور. «آخرین ایستادن من» برگرفته از متن مشهور سایکوسیس سارا کین، تلاش خود نویسنده برای بقا و حضور در جهان مادی است؛ اما تلاشهای او راه به جایی نمیبرد. او دچار فروپاشی میشود. قاسمی هنر در مقام کارگردان به دنبال لمس این فروپاشی توسط مخاطب است، پس مخاطب خود را در دل اجرا میگذارد، آن هم در مقام همان شخصیت در تقلا.
«آخرین ایستادن من» مقهور متن کین است؛ اما میتوانست از چنگالش فرار کند. میتوانست ایده خود را بلندتر و پویاتر اجرا کند. میتوانست بیشتر وجه روانی و عاطفی را درگیر کند؛ اگر به خود و ایده اجرایش بیشتر باور میداشت
مخاطب بیاید بر تخته مخصوص بیمار دراز بکشد و در این حالت نظارهگر متنی باشد که به اجرا درمیآید. او تجربه نزدیکی خواهد داشت از وضعیت کین در دل سایکوسیس. نمایش اشارههایی مستقیمی دارد از تجربه حضور نویسنده در آسایشگاههای روانی، تجربهای که در واژگان و لحن نمایشنامه خود را مخفی نمیکند. همه واژگان مذکور در دهان هشت بازیگری است که گویا تکثیری از مخاطب است؛ اما مخاطب چه نسبتی با شخصیت روایت دارد؟ آیا او از متن اصلی و ویژگیهای شخصیتی، تاریخی و دراماتیک پروتاگونیست آگاهی دارد؟ اگر پاسخ مثبت باشد او با هزاران پرسش خود را درگیر نمایش میکند و حتی نسبت به اثر گارد میگیرد. او میخواهد بداند چه بر سر متن اولیه آماده است. او میبیند سارا کین دیگر در کنار نیست و هشت بازیگر حرفهایش را قطار میکنند؛ اما چرا حالا خودش سارا کین اجراست و نمیتواند سخن بگوید. شاید کارگردان بگوید این امکان وجود داشته و این مخاطب است که لب بر لب میدوزد. اما هر حرف اضافه خارج از نمایش، نمایش را میتواند از مسیر خارج کند. تعاملی که در ابتدا از آن صحبت کردم دچار اغتشاش میشود.
اما اگر پیشآگاهی وجود نداشته باشد، به نظر مخاطب بیشتر ارتباط میگیرد. با شنیدن حرفها شاید منقلب شد و حالش دگرگون میشود؛ اما او در پایان به آگاهی میرسد؟ نشانگان محدود است و به نظر مخاطب ناآگاه صرفاً برداشتی شخصی از موقعیت را ادراک میکند. او در ادراک فضا احتمالاً به تجربیات شخصی خود رجوع میکند و البته واکنش عاطفی قویتری ارائه نشان میدهد.
حال به ابتدای متن بازمیگردم، آنجا که مسأله تعامل بین مخاطب و اجرا است. «آخرین ایستادن من» در این مسیر مردد است. نمایش تلاش میکند عواطف مخاطب را تحت تأثیر قرار دهد. میخواهد مخاطب به همان تجربه نزدیک شود؛ ولی این تجربه چه کارکردی برای مخاطب دارد؟ متأثر شدن مخاطب منجر به چه چیزی میشود؟ دستاورد اجرا چه چیز است؟ بدون شک هدف سرگرمی نیست. به زعم من هدف حتی کاتارسیس هم نیست. خوشبینانه هدف همان شیوه نو است و متن کین گویا این فرصت را به کارگردان میدهد. تجسد مخاطب در آسایشگاه شاید یک تجربه تازه به حساب آید. بسته شدن، حرکت دادن، تنها ماندن در میان اجراگران جنوننما و در نهایت احساس بیپناهی. اما بدون متن کین گچین تجربهای ممکن نمیشود؟ آیا مجلات کین جادویی دارد که متن دیگری توان خلق فضا را ندارد؟ آیا در نهایت آنچه اجرا میشود متن کین است؟ آیا متن بر اجرا چیره است؟
مخاطب - البته ناآگاه از متن نمایشنامه- درگیر اجرا میشود. متن پراکنده است و فرّار. مخاطب سلسله حرفها را به بیاد نمیسپرد. سلسله کنشها او را به پایان موسیقیایی سوق میدهد و پایان از قضا رها از متن است. متعلق به اجرا است و از متن عبور میکند. به نظر نگارنده همین بخش مخاطب را دگرگون میکند و او را از خویشتن خویش آزاد میکند تا بتواند واکنش عاطفی نشان دهد. موسیقی که اثری است آشنا، تحریکگر میشود و در آن رها شدن پایانی، ناگهان قطع موسیقی او را در خلا متعلق میکند. حال چرا اجرا در کل خود راه چنین خودبسنده نمیکند!!؟
«آخرین ایستادن من» مقهور متن کین است؛ اما میتوانست از چنگالش فرار کند. میتوانست ایده خود را بلندتر و پویاتر اجرا کند. میتوانست بیشتر وجه روانی و عاطفی را درگیر کند؛ اگر به خود و ایده اجرایش بیشتر باور میداشت.
دیدگاه تان را بنویسید