بسیار سفر باید تا ...
بحرانها؛ آموزگاران طی طریق
پگاه دهدار ، راهنمای گردشگری
سفر همیشه همراه با اتفاقات شیرین و خوش نیست. گاهی اتفاقات و مشکلاتی در حین آن پیش میآید که مسافر مجبور است این بحرانها را مدیریت کرده و از مشکلات عبور کند.
این هفته در مورد اتفاقی که در یکی از سفرهایم روی داد، صحبت میکنم و تجاربی که به دست آوردم را با شما در میان میگذارم.
قرار بود بعد از سفرم از کرمانشاه برگردم و بلیطام ساعت پنج بعدازظهر بود و اگر ساعت پنج حرکت میکردم حدودا دو صبح به رشت میرسیدم و کمی استراحت میکردم و بعد تورمسافرتیای که صبح داشتم بهعنوان راهنما تحویل میگرفتم...
ساعت پنج و نیم شد و هنوز اعلام نکرده بودند که اتوبوس ما رسیده. رفتم از اطلاعات تعاونی پرسیدم و گفتند نیم ساعت تاخیر دارد. گفتم بلیط من ساعت پنج بوده و الان پنج و نیم است. گفتند نه از الان نیم ساعت!
به خودم امیدواری دادم که اشکال ندارد. درنهایت تا چهار صبح میرسی رشت و کمتر استراحت میکنی بعد میروی سراغ تور...
ساعت شش شد و باز اتوبوس نیامد و مجدد رفتم و پرسیدم و اطلاعات تعاونی گفت که ماشین خراب شده و معلوم نیست کی بیاید. خودم را معرفی کردم و گفتم فردا تور دارم و اگر این تاخیرها ادامه داشته باشد من به تورم نمیرسم. گفت: «نگران نباش. یک تعاونی دیگر (که با این تعاونی، تنها دو تعاونیای در کرمانشاه هستند که بلیط رشت دارند) ساعت هفت به رشت میرود اما ظرفیتش تکمیل است. اگر ماشین ما تا آن موقع تعمیر نشد من شما را با ماشین آن تعاونی هرجور که شده میفرستم بروی.»
دوباره رفتم و نشستم به انتظار و به امید اینکه قبل از ساعت هفت اتوبوس خودمان درست بشود و زودتر حرکت کنیم...
ساعت هفت شد و اتوبوس دیگری را جایگزین این اتوبوس خراب کردند و اتوبوس جایگزین و اتوبوس تعاونی دیگر هر دو با هم وارد ترمینال شدند.
اتوبوس قبلی 32 نفره بود و اتوبوسی که جایگزین شد 21 نفره. و به این صورت شد که تعدادی از مسافرها نتوانستند همراهمان بیایند و در ترمینال ماندند.
بالاخره حرکت کردیم و هنوز 20 کیلومتر از کرمانشاه دور نشده بودیم که ماشین جوش آورد و نیم ساعتی توقف کرد. راننده با تعاونی تماس گرفت و گفت با این ماشین میشود تا آستارا که مقصد نهاییاش بود رفت و ماشین جایگزین بفرستند. تعاونی مخالفت کرد و گفت نه با همین اتوبوس ادامه مسیر بدهید. ساعت هشت شده بود و راننده مجدد حرکت کرد و با سرعتی کمتر از 40 کیلومتر در ساعت حرکت میکرد تا ماشین مجدد جوش نیاورد.
احساس گیر افتادن در شرایط میکردم و فقط حرص میخوردم که ماشین خراب را جایگزین ماشین خراب قبلی کردهاند و در دلم حساب کتاب میکردم که چه ساعتی به رشت میرسم و آیا به تورام میرسم یا نه.
در همین فکرها بودم که بعد از 10 کیلومتری که با سرعت 40 تا طی کرده بودیم ماشین مجدد جوش آورد و قبل از اینکه توقف کند چون در صندلی اول نشسته بودم شنیدم که راننده به کمک راننده گفت ترمز هم خوب نمیگیرد.
راننده مجدد پایین رفت و مدام با تعاونی تماس میگرفت و با آنها داد و بیداد میکرد و میگفت جان این همه مسافر در خطر هست؛ چطور تا آستارا با این ماشین بروم؛ ماشین بفرستید؛ و آنها موافقت نمیکردند. و دیدم که مجدد مشغول شد به تعمیر ماشین و رفع جوشآوردگی آن که حرکت کند، اما درست نمیشد و ساعت 9 شب شده بود...
رفتم پایین و با راننده صحبت کردم و گفت با همین ماشین ادامه میدهیم. گفتم جوش آوردناش را درست میکنی که البته درست هم نمیشود و باید با سرعتی کمتر از 40 کیلومتر حرکت کنیم؛ ترمزی که درست کار نمیکند را چه کار میکنی؟ با تعجب گفت ترمز؟ ترمز چیزیش نیست که!
10 دقیقه بعد حرکت کرد و در هر کجا که جاده پیچ داشت میدیدم نگران میشود و با چشمانش به کمک راننده اشاره میکند که ترمز کامل نمیگیرد...
دیگر مطمئن بودم راننده و تعاونی قرار نیست کاری کنند و میخواهند با همین ماشین، با سرعت 40 کیلومتر و هر یک ربع جوش آوردن و معطلیهای نیم ساعته و ترمزی که کامل نمیگرفت به مسیر ادامه بدهیم و وقتی به گردنههای قبل از همدان و درههای کنار جاده فکر میکردم معدهام داغ میشد از استرس!
پس از طریق دستورالعمل زیر اعلام موقعیت کردم به پلیسراه:
شماره پلاک اتوبوس * محل تخلف * کد گزارش * مقصد سفر.
به شماره پیامک : 110120
(راهنمای کد گزارش: عدم استفاده راننده یا مسافران از کمربند ایمنی کد دو، خستگی و خوابآلودگی راننده کد سه، رانندگی خطرناک کد چهار، اشکالات فنی خودرو کد پنج، عدم توقف برای نماز کد شش و تقدیر از راننده برای رعایت مقررات و رفتار مناسب، کد هفت)
چند دقیقه نگذشته بود که روی موبایل راننده پیامکی از طرف پلیسراه ارسال شد که یکی از مسافران تخلف شما را گزارش کرده است و رعایت کنید.
کمک راننده پرسید کی گزارش داده و محکم و خونسرد در جواب گفتم من بودم. و دیگر هیچ حرفی نزدیم...
شرایط ما طوری نبود که صرفا یک اخطار به راننده مشکل را حل کند و میدانستم ماشین سالم جایگزین نمیکند...
پس با شماره 02188255555 که مربوط به پلیسراه بود و میتوانستم با اپراتور آن صحبت کنم و شرح حال بدهم تماس گرفتم و به من گفتند نگران نباشم و به اولین ماشین پلیس یا اولین ایستگاه پلیسراه که برسیم؛ ماشین را متوقف میکنند. اولین ایستگاه پلیسراه ورودی همدان بود و ما باید گردنهها را به همان شرایط عبور میکردیم تا به همدان برسیم و توسط پلیس متوقف بشویم.
در مسیر که بودیم دیگر مطمئن بودم به تور فردایم نمیرسم و منتظر بودم از گردنهها رد بشویم و به همدان برسیم تا آنتن سیمکارتام به شبکه بازگردد و به آژانس مسافرتیای که با آن همکاری میکردم شرایطم را اطلاع دهم.
در مسیر مسافرها مدام به راننده اعتراض میکردند و هر کس یک علتی را میگفت که حتما باید فردا صبح به مقصد رسیده باشد.
ساعت 11 شب شده بود و نزدیک همدان شدیم. به محض اینکه آنتن سیمکارتام بازگشت پیامی از آژانس رسید: «سلام خانم دهدار. متاسفانه به دلیل شرایط جوی تور شما کنسل شده.» وقتی پیام را خواندم و دیدم که دیگر زمان برایم مهم نیست یک نفس راحت کشیدم!
همان موقع هم بود که به ایستگاه پلیسراه همدان رسیدیم و ایست بازرسی گذاشته بودند و یکی یکی پلاک اتوبوسها را چک میکردند. آن لحظه مطمئن شدم که منتظر ما هستند؛ و اتوبوس را متوقف کردند.
وقتی اتوبوس متوقف شد راننده و کمک راننده به ایستگاه پلیس رفت و من هم همراهشان رفتم و این همراهی باعث شد متوجه بشوند دفعه دومی هم که گزارش داده شده به پلیس، من بودم. کارت شناسایی راهنمای گردشگری خودم را نشان پلیس دادم و خودم را معرفی کردم (چون میخواستم هم راننده هم پلیس متوجه شوند که با قوانین آشنا هستم) و گفتم من شخصی بودم که به آنها گزارش دادم.
راننده عصبی و مضطرب بود و تندتند حرف میزد: من زنگ زدم به تعاونی. آنها ماشین نفرستادند. ماشین خراب بود. درستش کردم. الان ماشین سالم است...
پلیس به او گفت ساکت باشد و کنار برود و از من ماجرا را پرسید.
بعد به داخل اتوبوس رفت و از باقی مسافرها پرسید چیزهایی که این خانم میگوید درست است یا ن؟ همه گفتند بله. پرسید پس شما هم تایید میکنید که ماشین خراب است و ماشین سالم جایگزین نکردهاند؟ مسافرها گفتند بله.
پلیس به ایستگاه بازگشت. از راننده مدارک ماشین را گرفت و گفت: حق حرکت نداری؛ تماس بگیر با تعاونی و بگو ماشین بفرستند. از کرمانشاه هم نه. مردم معطل شما نیستند. بگو از ترمینال همدان ماشین تامین کنند. ماشین تو حق حرکت ندارد.
راننده سعی داشت من را راضی کند تا شکایتم را پس بگیرم، اما کمک راننده عصبانی بود و سعی به دعوا کردن داشت. شروع کرد با راننده به زبان کردی صحبت کردن که رشتیها فلان طور هستند و بهمان طور. جدی و محکم به او گفتم: فارسی صحبت میکنم فکر نکن متوجه نمیشوم به کردی چه میگویی. الان از ماشین و تعاونی شکایت دارم؛ کاری نکنین از خودتان هم شکایت کنم.
وقتی این جملات رد و بدل شد و پلیس هم راضی به حرکت ماشین نمیشد؛ راننده و کمک راننده متوجه شدند قضیه جدی است و با خواهش و تمنا مشکل حل نمیشود.
راننده شروع کرد به حرف زدن با پلیس و گفت من ماشین جایگزین کنم ضرر میکنم و قسط دارم و...پلیس گفت به من و مسافرهایت ربطی ندارد تو چه مشکلاتی داری. این مسافران پول پرداخت کردند و تو و تعاونیای که از آن بلیط خریدهاند وظیفه دارید امنیت و آسایش آنها را درسفر تامین کنید.
در همین بین، کمک راننده به داخل ماشین رفته بود و ما متوجه نشده بودیم...
من و پلیس و راننده جروبحث میکردیم که چشم برگرداندم و دیدم کمکراننده همراه مسافرها از اتوبوس پیاده شده و به سمت ایستگاه پلیس میآیند.
مسافرهایی که تا چند دقیقه پیش خودشان هم شاکی بودند وقتی به من رسیدند؛ شروع کردند به داد و بیداد و گفتند: این خانم وقت ما را گرفته. ماشین چیزیاش نیست. بله خراب شد جوش آورد درست کردند الان هم سالم است. این چیزها خب پیش میآید. اصلا خانم شما کی هستی که وقت مردم را میگیری؟ (!)
پلیس مدام میگفت: ماشین خراب است. همه شما هم میدانید. این آقا باید ماشین جایگزین کند.
چند دقیقه بعد چند نفر از مسافرها دور من جمع شدند و با صدای آرامتر گفتند: الان میخواهی چه کار کنی یک زن تنها این وقت شب؟ گفتم من نباید کاری کنم. پول دادم. مثل همه شما. تعاونی وظیفهاش است ماشین بفرستد. جایم هم در اینجا امن است.
اندکی ساکت شدند و بعد با لحن دلسوزانه گفتند: خدا گفته توکل کنید. ما هم میدانیم این ماشین خراب است. ولی فردا باید برویم مراسم ختم و دیرمان شده است. بیا توکل کن به خدا و رضایت بده برویم. گفتم خدا در کنارش گفته به شما عقل دادم و از آن استفاده کنید. من نمیتوانم با ماشینی که ترمز ندارد تا رشت بیایم. حتما میخواهید فردا مراسم ختم همه ما باشد. گفتند: یعنی ما بیعقل هستیم؟ گفتم آن را دیگر من نمیدانم.
ساعت یک شب شده بود و ما هنوز در نزدیکی همدان بودیم درصورتی که ساعت دو شب باید به رشت میرسیدیم. پلیس من را کنار کشید و آرام گفت: ببین الان فقط تو شاکی هستی. بقیه میگویند ماشین سالم است. گفتم خودتان چند دقیقه پیش دیدید که همه تایید کردند ماشین خراب است و الان هم میدانید که چه اتفاقی افتاده است. با ناراحتی و عذاب وجدان گفت: میدانم. اما تو میگویی چه کار کنم که مردم کوفه هستند؟ بیا و رضایت بده اینها بروند و خودت همینجا بمان. من به سربازهایم میگویم اتوبوسهایی که رد میشوند را متوقف کنند تا هر کدام جا داشت و به تهران میرفت با آن بروی تهران و از آن جا هم بروی رشت. الان اگر همدان هم بفرستمت بلیط رشت نیست. قبول کردم.
پلیس رفت و برای پلیسراه کشور پیج کرد و گفت مسافرها رضایت دادند و میگویند ماشین سالم است و قصد دارد دستور دهد تا اتوبوس حرکت کند.
مسافرها و راننده که این صحنه را دیدند آرام شدند؛ که ناگهان از تهران به پلیسراه همدان پیج شد: مسافرها هم رضایت بدهند شما حق ندارید اجازه بدید حرکت کنند. آن ماشین خراب است حق حرکت هم ندارد حتی اگر مسافر بگوید سالم است.
صدای پلیس راه تهران را همه شنیدند و دوباره فضا متشنج شد و سر من داد و بیداد میکردند و میگفتند همه ما را علاف خودت کردی!
پلیس اجازه نمیداد راننده و کمک راننده با من بد صحبت کنند، اما حریف مسافرها نمیشد.
مدتی به این بحث گذشت که من گفتم اگر ماشین هم جایگزین نمیکنند وظیفه دارند آژانس بگیرند و به حساب خودشان مسافرها با آژانس تا مقصد بروند. راننده و کمک راننده قبول نکردند و پلیس هم گفت نه آژانس لازم نیست، اما باید پول بلیطتتان را پس بدهند. مدتی هم به این بحث گذشت که به جای پس دادن کامل پول بلیط، میخواستند پول بلیط تا همدان را کم کنند و مبلغ از همدان تا رشت را پس بدهند که بازهم پلیس حرف راننده را تایید کرد.
در آخر وقتی کمک راننده هزینه از همدان تا رشت را به من پس داد از من بلیطام را پس گرفت.
به پلیس گفتم میروم کنار ماشینتان میمانم. لطفا به سربازهایتان بگویید اتوبوسهایی که رد میشوند را متوقف کنند تا من همراهشان بروم. پلیس از من شماره تماسم را گرفت تا اگر نیاز شد تماس بگیرد.
مسافرها، راننده و کمک راننده و هیاهوی بینشان را رها کردم و رفتم سمت سربازها منتظر ماندم.
بعد از توقف چند اتوبوس بالاخره یکی از آنها جای خالی داشت و من به مقصد تهران سوار شدم.
ساعت پنج صبح به تهران رسیدم و بعد از نوشیدن یک لیوان نسکافه و دوباره زنده شدن!، بلیط رشت خریدم. داستان را برای تعاونی تعریف کردم و گفتند: شما درست گفته بودی. باید آژانس میگرفتند و پول راکامل پس میدادند. و در آخر پرسیدند: بلیط را که پس ندادی؟ با بلیطات میتوانی از آنها شکایت کنی.
و من آنجا بود که فهمیدم کمک راننده در آخر زهر خودش را ریخته است.
اتوبوس حرکت کرد و ساعت 10 صبح به رشت رسیدم.
من آن شب یک بار دیگر یاد گرفتم که باید در مواقع بحران چطور فکر کنم و به خودم و قدرتم بارها افتخارکردم که یک دختر 23 ساله از حق و جان خودش دفاع کرد؛ اما تا مدتها افسوس خوردم به حال مسافری که نهتنها از حق خودش چیزی نمیداند بلکه خودش را در مقابل حوادث ایمن میداند و دفاعی نمیکند...
دیدگاه تان را بنویسید