با کشیدن، سفتتر گردد کمند:
سعی نکن
در سال 1999، چارلز بوکوفسکی (نویسنده و شاعر آمریکایی) در قبرستان لسآنجلس، در زیر سنگ قبری ساده دفن شد. روی این سنگ قبر، علاوه بر نام، نشانی از یک بوکسور در میان تاریخ تولد و مرگ نقش بسته است که سمبل «کشاکش و مبارزه» در زندگیاش است. جملهای موجز نیز روی این سنگ قبر حک شده است: «سعی نکن»
همین جمله، فلسفه بوکوفسکی در هنر و زندگی را خلاصه میکند، ولی چه معنایی از این جمله استنباط میشود؟ تنها با مراجعه به نامهها و یادداشتهایش میتوان ادراک وی را پشت این دو کلمه پیدا کرد.
در اکتبر 1963، در نامهای به جان ویلیامز کورینگتون، به پرسشی اشاره کرد که از وی شده بود: «چگونه مینویسی و خلق میکنی؟»، وی به این پرسش اینگونه پاسخ میدهد: «اصلاً نباید سعی کنی، مسئله مهم در همین است: سعی نکردن، حتی بهخاطر کادیلاکها، خلق کردن و یا جاودانگی. باید صبر کنی و اگر اتفاقی نیفتاد، بیشتر باید صبر کنی، مثل حشرهای که بالای دیوار جا خوش کرده است، صبر میکنی تا او به سراغ تو بیاید. وقتی به اندازه کافی نزدیک شد، دستت را دراز میکنی و میقاپی و میکشی، یا اگر از قیافهاش خوشت آمد، او را حیوان خانگی خودت میکنی.»
پس، کلید زندگی و هنر در صبوری، ممارست، زمانبندی و انتظار برای لحظه موعود خلاصه میشود؟ بله، ولی این همه چیز نیست.
در سال 1990، بوکوفسکی نامهای به دوستش، ویلیام پکارد فرستاد و به وی گوشزد کرد: «ما بیش از حد کار میکنیم، ما بیش از حد تلاش میکنیم، سعی نکن، کار نکن، همه چیز در سر جایش قرار دارد، دارد مستقیم به ما نگاه میکند و انگار دارد تلاش میکند تا از آن رحم، به بیرون بجهد، این قانونگرایی، بیش از حد است.ولی باید همه چیز آزاد باشد، لازم نیست چیزی به ما گفته شود.»
کلید خوب سپری کردن زندگی و خلق هنری برازنده، فکر نکردن بیش از حد یا مجادله برای یافتن راهحل است. کلید فرصت دادن برای ظاهر شدن استعدادهایمان است.
در سال 2005، مایک وایت با لیندا، همسر چارلز بوکوفسکی مصاحبهای ترتیب داد و از وی درخواست کرد تا همهچیز را شفاف بیان کند:
وایت: داستان «سعی نکن» چیست؟ آیا تکهای از نوشتههایش است؟
لیندا: آن کتابهای قطور را میبینی؟ اسمشان هست: «در آمریکا، هر کسی چه کسی است؟»
شامل همه کس میشود، هنرمندان، دانشمندان، همه. نام چارلز هم در این مجموعه هست و وقتی برای نوشتن در موردش به او مراجعه کردند، از او پرسیدند در مورد کتابهایش کمی توضیح دهد. در پایان صحبتهایشان، از چارلز پرسیدند فلسفه زندگی تو چیست؟ برخی در پاسخ این پرسش، جوابهای طولانی میدهند و برخی نوشتههایی بلند بالا ارائه میکنند، مثل یک پایاننامه و برخی بیپایان، شروع به حرف زدن میکنند. هنک در پاسخ فقط گفت: «سعی نکن»، حالا برای تو، این جمله چه معنی دارد؟
وایت: خوب، برای من، همیشه این معنی را میدهد که «طبیعی باش»
لیندا: بله، بله
وایت: نه اینکه.... تنبل باش!
لیندا: «بله، من از مردم مختلفی که این جمله را درک نکردهاند ایدههای مختلفی گرفتهام، سعی نکن؟ سستعنصر باش؟ دراز بکش؟ و من فقط پاسخ میدهم: سعی نکن، فقط انجامش بده چون اگر داری وقت صرف میکنی تا چیز جدیدی را امتحان کنی، آن را انجامش نمیدهی،...فقط سعی نکن.»
* منتشر شده در ماهنامه ادبی چوک شماره ٧٥
دیدگاه تان را بنویسید