رامین پرتو

با گذشت حدود سه سال از تهاجم تمام‌عیار روسیه به اوکراین، جنگ همچنان با شدت ادامه دارد و چشم‌انداز صلح پایدار دور از دسترس به نظر می‌رسد. در حالی که تمرکز کنونی بر روی مقاومت اوکراین، حمایت‌های غرب و استراتژی‌های نظامی مسکو است، نگاهی به دوره پیش از تهاجم، به‌ویژه دوران ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ، پرسش‌های مهمی را در مورد شکست تلاش‌ها (یا فقدان تلاش‌های منسجم) برای بازدارندگی روسیه مطرح می‌کند. ناتوانی دولت ترامپ در ایجاد یک بازدارندگی معتبر در برابر جاه‌طلبی‌های روسیه در اوکراین، ریشه در مجموعه‌ای از عوامل پیچیده دارد که عمدتاً به سبک رهبری شخص ترامپ، رویکرد غیرمتعارف او به سیاست خارجی و پیام‌های متناقضی که به مسکو ارسال می‌شد، بازمی‌گردد.

در این میان بسیاری از تحلیلگران معتقدند که سیاست «اول آمریکا»ی ترامپ، با تأکید بر منافع کوتاه‌مدت و معاملاتی ایالات متحده، اغلب به قیمت تضعیف اتحادهای سنتی تمام شده است. انتقادات مکرر ترامپ از ناتو و زیر سوال بردن تعهد آمریکا به دفاع جمعی (ماده 5 اساسنامه سازمان پیمان آتلانتیک شمالی)، این سیگنال را به مسکو ارسال کرد که انسجام غرب شکننده است و ایالات متحده ممکن است در صورت تجاوز روسیه به یک کشور غیرعضو ناتو مانند اوکراین، تمایل یا توانایی لازم برای رهبری یک پاسخ قاطع را نداشته باشد. لذا پوتین، که همواره از گسترش ناتو ناخشنود بود، احتمالاً این شکاف‌ها را فرصتی برای پیشبرد اهداف خود تلقی کرده است. 

برخی تحلیلگران و ناظران بین‌المللی معتقدند که روسیه دست به عملیات بزرگتر (بهاری) علیه اوکراین نمی‌زند، چراکه ارتش روسیه متحمل خسارات سنگین تجهیزاتی و انسانی شده و کیفیت نیروهای بسیج‌ شده جدید ممکن است پایین‌تر از نیروهای اولیه باشد

از سوی دیگر رابطه شخصی ترامپ و پوتین هم در این میان قابل اشاره است. تمایل آشکار ترامپ به ایجاد رابطه شخصی با ولادیمیر پوتین و اظهارات گاه تحسین‌آمیز او نسبت به رهبر روسیه، در کنار بی‌اعتمادی‌اش به نهادهای اطلاعاتی آمریکا، تصویری از عدم قاطعیت و حتی همدلی با مسکو را به نمایش گذاشت. نشست هلسینکی در سال 2018، جایی که ترامپ به نظر می‌رسید توضیحات پوتین را بر ارزیابی‌های اطلاعاتی کشور خودش ترجیح می‌دهد، نقطه اوج این رویکرد بود و احتمالاً پوتین را در این ارزیابی که ترامپ تهدیدی جدی برای برنامه‌هایش نیست، جسورتر کرد.

‌در این راستا و در حالی که برخی مقامات در دولت ترامپ، مانند مشاوران امنیت ملی یا مقامات وزارت دفاع، تلاش می‌کردند خط مشی سخت‌گیرانه‌تری در قبال روسیه اتخاذ کنند و حتی کمک‌های نظامی به اوکراین در دوره او تصویب شد، اما اظهارات و اقدامات شخص رئیس‌جمهور اغلب این تلاش‌ها را خنثی می‌کرد. ماجرای استیضاح اول ترامپ، که مستقیماً به تعلیق کمک‌های نظامی به اوکراین برای تحت فشار قرار دادن کی‌یف جهت تحقیق در مورد رقیب سیاسی‌اش (جو بایدن) مرتبط بود، نمونه بارزی از استفاده ابزاری از سیاست خارجی برای اهداف داخلی بود و این پیام را به مسکو داد که تعهد آمریکا به امنیت اوکراین، مشروط و غیرقابل اتکا است. این بی‌ثباتی و غیرقابل پیش‌بینی بودن، اگرچه گاهی می‌تواند به عنوان یک ابزار چانه‌زنی عمل کند، اما در زمینه بازدارندگی، اغلب به عنوان ضعف و عدم تعهد تفسیر می‌شود.

مولفه دیگر این است که اولویت‌های سیاست خارجی ترامپ بیشتر بر چین، ایران، کره شمالی و توافق‌های تجاری متمرکز بود. اگرچه روسیه یک رقیب استراتژیک محسوب می‌شد، اما به نظر نمی‌رسید که مهار بلندمدت آن یا تضمین امنیت کشورهای پیرامون روسیه، در صدر اولویت‌های راهبردی کاخ سفید در آن دوره قرار داشته باشد. 

حملات مداوم روسیه: 

فرسایش، تثبیت و فشار

در این میان باید توجه شود که حملات بی‌وقفه روسیه به زیرساخت‌های حیاتی (به‌ویژه انرژی) و پایگاه‌های نظامی اوکراین، به‌خصوص در مناطق شرقی مانند دونتسک، بخشی از یک استراتژی چندوجهی با اهداف کوتاه‌مدت و بلندمدت است. در این خصوص فرسایش توان نظامی و اقتصادی اوکراین از اهداف روسیه است. هدف قرار دادن زیرساخت‌های انرژی، حمل‌ونقل و لجستیک، توانایی اوکراین برای پشتیبانی از نیروهایش در خط مقدم را مختل می‌کند. تخریب پایگاه‌های نظامی، انبارهای مهمات، مراکز فرماندهی و پدافند هوایی، مستقیماً توان رزمی اوکراین را کاهش می‌دهد و در معنای کلی، این یک جنگ فرسایشی است که هدف آن تضعیف تدریجی مقاومت اوکراین و افزایش هزینه‌های جنگ برای کی‌یف و حامیان غربی آن به شمار می‌رود. 

حملات متمرکز روسیه علیه شرق و جنوب اوکراین، به‌ ویژه در استان دونتسک که روسیه ادعای الحاق کامل آن را دارد، با هدف عقب راندن نیروهای اوکراینی، تحکیم خطوط دفاعی روسیه و ایجاد شرایطی برای کنترل بلندمدت این مناطق صورت می‌گیرد

از منظری دیگر تثبیت و کنترل بر مناطق اشغالی مطرح است. حملات متمرکز روسیه علیه شرق و جنوب، به‌ ویژه در استان دونتسک که روسیه ادعای الحاق کامل آن را دارد، با هدف عقب راندن نیروهای اوکراینی، تحکیم خطوط دفاعی روسیه و ایجاد شرایطی برای کنترل بلندمدت این مناطق صورت می‌گیرد. این حملات همچنین تلاش می‌کنند تا هرگونه تجمع نیرو یا آماده‌سازی اوکراین برای ضدحملات احتمالی در این محورها را مختل کنند. این در حالیست که حملات به زیرساخت‌های غیرنظامی، اگرچه تلفات مستقیم نظامی ندارد، اما با ایجاد خاموشی، اختلال در خدمات ضروری و سختی برای شهروندان عادی، فشار روانی شدیدی بر جامعه اوکراین وارد می‌کند. هدف از این فشار، تضعیف روحیه مردمی و افزایش فشار بر دولت زلنسکی برای پذیرش مذاکره با شرایط روسیه است.

حمله بهاری در راه است؟

با تمام این تفاسیر حال این سوال مطرح می‌شود که آیا حملات مداوم روسیه پیش‌درآمدی برای یک تهاجم بزرگ در فصل بهار (یا تابستان) است یا خیر؟ در این خصوص عده‌ای اعتقاد دارند که حملات کنونی به زیرساخت‌ها و مواضع نظامی، می‌تواند با هدف تضعیف دفاع اوکراین و نرم کردن اهداف پیش از یک حمله زمینی بزرگ‌تر باشد؛ چراکه روسیه در ماه‌های اخیر به بسیج نیروهای جدید ادامه داده و گزارش‌هایی از تجمع نیرو و تجهیزات در نزدیکی مرزها یا در مناطق اشغالی وجود دارد. همچنین با طولانی شدن جنگ و افزایش هزینه‌ها، ممکن است فشار داخلی بر پوتین برای دستیابی به یک پیروزی قاطع یا حداقل یک دستاورد قابل توجه افزایش یابد که می‌تواند به شکل یک حمله بزرگ 

نمود پیدا کند.

در مقابل طیف دیگری معتقدند که روسیه دست به عملیات بزرگتر (بهاری) نمی‌زند. به اعتقاد این طیف، ارتش روسیه متحمل خسارات سنگین تجهیزاتی و انسانی شده و کیفیت نیروهای بسیج‌شده جدید ممکن است پایین‌تر از نیروهای اولیه باشد و از سوی دیگر توانایی روسیه برای اجرای یک عملیات تهاجمی پیچیده و گسترده در چند محور، مورد تردید است. این جناح همچنین اعتقاد دارد که اوکراین با کمک‌های غرب، خطوط دفاعی خود را مستحکم‌تر کرده و تسلیحات پیشرفته‌تری دریافت کرده است که می‌تواند هزینه هرگونه تهاجم روسیه را بسیار بالا ببرد. همچنین ممکن است استراتژی اصلی روسیه در حال حاضر، نه یک حمله گسترده برای تصرف مناطق جدید، بلکه تثبیت کنترل بر مناطق اشغالی فعلی و تبدیل جنگ به یک درگیری منجمد یا فرسایشی طولانی‌مدت باشد که حملات کنونی نیز در راستای همین هدف قابل تفسیر است.

در نهایت باید گفت که، شکست بازدارندگی در دوران ترامپ، یادآوری مهمی است که ثبات، پیش‌بینی‌پذیری و تعهد به اتحادها، عناصر حیاتی در مدیریت روابط با قدرت‌های تجدیدنظرطلب مانند روسیه هستند. سیگنال‌های متناقض و تضعیف نهادهای سنتی سیاست خارجی، می‌تواند محاسبات اشتباه خطرناکی را برای غرب در پی داشته باشد. با این تفاسیر جنگ اوکراین همچنان ادامه دارد و درک ریشه‌های آن و استراتژی‌های کنونی بازیگران، برای یافتن راهی به سوی آینده‌ای باثبات‌تر، ضروری‌تر از هر زمان دیگر است.