گذری بر فاشیسم مغموم؛
لیبرالیسم زنده است
سیدمحمد میرزامحمدزاده
دموکراسی در جهان در وضعیت هشدار قرار دارد، افکار لیبرال دموکرات در خطر است و در کشورهای مختلف بهویژه در جوامعی که پایهگذار آن بودهاند، شاهد رشد افکار غیر لیبرال، پوپولیستی و ناسیونالیستی هستیم. مردم آشکارا پرچم فاشیسم در دست میگیرند و به خیابان میریزند و علیه نهادهای دموکراسی در کشورهای مختلف شعار میدهند. این موضوع البته زنگ هشدار را در دنیا به صدا در آورده است و بهطور مثال، امانوئل ماکرون اخیراً در جمع رهبران جهان در پاریس به این موضوع به شکل محکمی اشاره کرد و خواستار همکاری رهبران برای ایجاد نهادهای بینالمللی بهمنظور برچیدن چنین افکاری شد؛ با این حال مسئله این است که افکار دموکرات در جهان بسیار منفعل شدهاند و نمیتوان مدعی شد که دموکراتها همچنان در جهان غالب هستند. با این حال واکنش دموکراتها به چنین هشدارهایی مطلوب نبوده است؛ دموکراتها دیدگاههای سیاه و سفیدی برای خود اتخاذ کردهاند و مردم را از خود جدا میدانند؛ درواقع در کشورهایی همچون لهستان و مجارستان که فضای غیر لیبرال غالب بر جامعه شده است، نهادهای دموکرات بهجای تلاش برای همراه کردن جامعه در تلاش هستند که آنها را کارکنان فاشیسم و دیکتاتوریسم بخوانند و بیشتر بین خود و جامعه فاصله اندازند.
حالا در برههای که برگزیت رو به فنا است و ترامپ عملاً از استبدادگرایی سخن میگوید و مردم فرانسه راه پوپولیسم را در پیش گرفتهاند، ایجاب میکند که دموکراتها در سرتاسر جهان بسیج شوند و برای این هشدار دست در دست یکدیگر اقدام کنند تا مسیر این جریان منحرف کنند. روزنامه آمریکایی نیویورکتایمز در یادداشتی بهطور خاص به پوپولیسم غالب در لهستان و مجارستان اشاره میکند و سیاستهای دموکراتها را در مقابله با این سیاستها ضعیف میشمارد. در ادامه این مطلب را مرور میکنیم.
مردم دیگر نگران هشدارهایی که در مورد سقوط دمکراسی میشنوند، نیستند. چرا اینگونه شده است؟ لهستانیها که سالها با نازیها زندگی کردهاند، باز خواستار بازگشت فاشیسم میشوند.
فوریه سال 2010 (اسفند 88) اولین باری بود که نخستوزیر این کشور حزب قانون و عدالت، حزب پوپولیستهای راستگرا را نسخه بهروز شده سوسیالیسم ملی خواند و بعد، از سال 2015 این حزب قدرت را در دست گرفت و این مقایسه هزاران بار انجام شد.
حزب قانون و عدالت درواقع نمایانگر رگهای از استبدادگرایی است؛ این حزب بارها از احکام قانون تجاوز و علیه اقلیتهای کشور اقدام کرد. در طول سه سالی که این حزب در قدرت بوده است، همواره تلاش کرده تا دادگاه قانون اساسی کشور را در دست بگیرد و رسانههای عمومی کشور را به ابزاری برای پروپاگاندای دولت بدل کرده است؛ بارها و بارها، پاسخ مخالفان لیبرال به چنین اقداماتی یک شکل بوده است: نازیها! فاشیستها! دیکتاتورها!
هرچند که تاکنون این بیانیههای قوی نهتنها برای کسی شگفتآور نبوده است، بلکه حتی از سوی پوپولیستهایی که این شعارها علیه آنها به کار گرفته میشود، مورد تمسخر قرار میگیرد.
در مواجهه با اتهام بازسازی استبدادگرایی در دولت ورشو، حزب قانون و عدالت با مسخره جواب میدهد: آیا شما تانک در خیابانها میبینید؟ در کشوری که تنها 37 سال پیش از ارتش برای ایجاد کودتا استفاده شد، اثبات استبدادگرایی همینقدر سخت است.
کسانی که تمایل به دفاع از دموکراسی لیبرال دارند، متوجه نیستند که چقدر شمشیرشان کند شده است.
البته که لهستان تنها مورد استبدادگرایی نیست. دولت ویکتور اوربان در مجارستان، که به عنوان «توتالیتر» شناخته میشود و حتی شخص ترامپ دائماً فاشیست خطاب میشود، همه نمونههای مشابهی هستند. در سرتاسر غرب همچنان که نسل جدیدی از سیاسیون پوپولیست برمیخیزند، لیبرال دموکراتها در به صدا درآوردن آژیر هشدار، سریع عمل کردند؛ اما در مشایعت این آشوبگرایی، پدیده خطرناک همزمانی به نام احساس سرنوشت محتوم رخ میدهد.
لیبرالها بهجای متهم کردن شهروندان همیار خود با عنوان کارکنان فاشیستها، باید درک کنند که چرا یک قوه قضاییه مستقل به نفع آنها است؛ درواقع این برگ برنده آنها است و نه صفت دادن به این و آن
البته حقیقت خیلی پیچیدهتر از اینها است. بهطور مثال در پاییز امسال یک کاندیدای مخالف در ورشو، رقیب خود از حزب قانون و عدالت را در انتخابات شهرداریها شکست داد. لیبرالها در دیگر شهرها هم برنده انتخابات شهرداری بودند. اعتراضات عمومی نسبت به حزب حاکم در همهجا ادامه دارد و برخی مواقع این لیبرالها هستند که پیروز میشوند؛ از آن جمله دیوان دادگستری اتحادیه اروپا جلوی بسته بهاصطلاح اصلاحی لهستان را گرفت، بستهای که میتوانست استقلال دیوان عالی این کشور را از دولت، تخریب کند. در دیگر کشورهایی که ناسیونالیستهای پوپولیست برنده انتخابات در سالهای اخیر بودهاند، اوضاع بسیار پیچیدهتر است و نمیتوان بهراحتی گفت پوپولیسمها قالب هستند.
چرا اینقدر ناامید هستیم؟
جورج اورل در مقالهای که در سال 1946 منتشر کرد، در مورد یک پدیده جدید فکری نوشت که او آن را درک کرده بود: تدریج فاجعهبار (روزمرهگری فاجعه بار). این باوری است که بر اساس آن تاریخ با فجایع بهتدریج پیش رفته است، هر دوره به بدی دوره قبل یا نزدیک به آن است. در قرن 21 این روزمرهگی فاجعه بار در قالب این باور ظاهرشده است که پیروزی دموکراتهای غیر لیبرال موضوعی اجتنابناپذیر است.
درنتیجه، رقبای لیبرال آنها دیدگاه سیاه و سفیدی را از سیاست برای خود برمیگزینند که بر اساس آن، برداشت این لیبرالها از هر پدیدهای صرفاً خوب یا بد است و نتیجه میانهای برای آنها تعریف نمیشود. لیبرالها همواره خود را مثبت تلقی میکنند، انگار که هیچوقت هیچ اشتباهی نداشتهاند.
علاوه بر این، چنین روش اندیشیدنی، پوپولیستهای غیرلیبرال را در تعریف تقسیمات سیاسی مؤثرتر میکند. آنها همیشه بیشتر از قبل رادیکال هستند؛ بهعنوانمثال در تعیین مقصران بحرانهای سیاسی یا تعریف راهکارهای پنهان. وقتی چنین تقسیماتی تعریف شود، لیبرالها خود را در موقعیت انفعالی درمییابند که نمیتوانند موضوع یا طرح جدیدی ارائه کنند.
برداشت این لیبرالها از هر پدیدهای صرفاً خوب یا بد است و نتیجه میانهای برای آنها تعریف نمیشود. لیبرالها همواره خود را مثبت تلقی میکنند، انگار که هیچوقت هیچ اشتباهی نداشتهاند
این روزمرگی فاجعه بار بهشدت خطرناک است؛ چراکه شهروندان مخالف پوپولیسم را دلسرد میکند. اگر استبدادگریان همین حالا برنده هستند، چرا کسانی که با این موضوع مخالفت میکنند را حمایت کنیم؟
این صرفاً یک مباحثه آکادمیک نیست؛ نتایج آن بهشدت ملموس است. درحالیکه عقاید لیبرال اتحادیه مشتاق به ایده توسعه اتحادیه اروپا شامل لهستان و مجارستان بودند، بسیاری در داخل این کشورها درباره ماندن در اتحادیه دچار تردید شدند.
اما اینکه دموکراسی لیبرال شکست بخورد یا زنده بماند، بستگی به ادامه نهادهای کنونی دارد، چه آنها که تولیدکننده ایدههای لیبرال هستند و چه آنها که معترض هستند و مقاومت میکنند.
لیبرال دموکراتها باید راه جدیدی برای صحبت در مورد چالشهایی که با آن مواجه هستند، بیابند. بهجای آنکه مخالفان خود را نازی یا فاشیست بنامند، آنها باید بر این موضوع تمرکز کنند که چرا حمایت مردمی از حکومت آنها بالا است و مباحث مثبت در مورد ارزشهای لیبرال ارائه کنند.
بهطور مثال لهستانیها علاقهمند به بیتوجهی بهحکم قانون و نیز پایمال کردن قانون اساسی از سوی دولت، غلبه کنند. بخشی از این موضع به آن دلیل رخ میدهد که سالهای متمادی در دولتهای گوناگون، کارگران لهستانی شاهد عدم احترام به حقوق خود بودهاند و دولت غیر لیبرال نیز کاری برای آنها انجام نداده است. درنتیجه آنها دیگر حامی گروههایی که از آنها فاصله گرفته است، نیستند.
لیبرالها باید روی این موضوع حساب باز کنند. بهجای متهم کردن شهروندان همیار خود با عنوان کارکنان فاشیستها، باید درک کنند که چرا یک قوه قضاییه مستقل به نفع آنها است؛ درواقع این برگ برنده آنها است و نه صفت دادن به این و آن.
در لهستان، همچون سایر کشورهای امروزه، مردم جایی بین لیبرال دموکراسی و استبدادگرایی غیر لیبرال زندگی میکنند؛ این حالت تعلیق نباید نادیده گرفته شود یا آنکه بزرگنمایی شود، بلکه بهدقت تشخیص پیدا کند و بهتدریج برچیده شود.
بسیاری از لیبرالها با بیشازحد سادهسازی این تشخیص، مردم را به اقدام فرا میخوانند و راهکارهای ممکن را به دو مورد محدود میکنند: یا همهچیز خوب است یا دموکراسی مرده است؛ چنین تفکری استراتژیهای ممکن دیگر را ناپیدا میکند و درواقع لیبرالها را شبیه رقبایشان میکند: رادیکال با زبانی کندتر. این موضوع همچنین لیبرالها را بر آن میدارد که صرفاً روی انتخابات تمرکز کنند بدون آنکه چشماندازی وسیعتر از آنچه که درنتیجه شکست غیرلیبرالها در آینده به دست میآید، داشته باشند.
لیبرالیسم به معنای آزادی از اشخاص است بنابراین نیازمند اعتماد به مردم است. همچنین لیبرالیسم خواستار مثبتاندیشی است. برای آنکه در دام خطرناک جبرگرایی یا منفیگرایی نیفتیم، باید به خاطر داشته باشیم که بزرگترین موفقیتهای دموکراسیهای لیبرال از امید ناشی شده است.
دیدگاه تان را بنویسید