سفرنامه
روستای دلیر
بهشتی میان کوههای البرز
آرزو احمدزاده ، راهنمای طبیعتگردی
بیش از 10 سال از اولین باری که به روستای دلیر آمدیم میگذرد. خاطرات اولینبار را هرگز نمیتوانم فراموش کنم. نیمههای ظهر پنجشنبه بود که دوستی تماس گرفت و پرسید فردا کجا برویم؟ آن موقع هنوز راهنمای طبیعتگردی نشده بودم و جاذبههای زیادی را نمیشناختم بجز قلهها که به واسطه کوهنوردی آشنایی داشتم. پیشنهاد دریاچه ولشت دادیم و او هم پذیرفت و راه افتادیم. ولشت دریاچهای است کوهستانی که در ۲۵ کیلومتری جاده چالوس و در نزدیکی مرزنآباد واقع شده است. آب دریاچه بوسیله بارش باران و همچنین چشمههای زیرزمینی که از بستر دریاچه بیرون میریزد تامین میشود. اطراف دریاچه نیزار است که تا عمق 8 متری نیز ریشه دارند و حداکثر عمق دریاچه 22 متر است. چادرها را کنار دریاچه برپا کردیم و با صدای هزاران قورباغه شب را به صبح رساندیم. صبحانه را کنار دریاچه خوردیم و بچهها مشغول شنا شدند و من هم مشغول آماده کردن نهار. اینجا همیشه چند نفری مشغول ماهیگیری هستند، از یکی از ماهیگیران جویای نوع ماهی دریاچه شدم و گفتند ماهی دریاچه ولشت اردک ماهی است. او گفت که نزدیک دزدبن روستای زیبایی به نام دلیر است. تصمیم بر آن شد که قبل از نهار به کشف مسیر روستای دلیر بپردازیم. با پرسوجو از رستورانهای اطراف دزدبن بالاخره خروجی را پیدا کردیم و در میان جنگل به راه افتادیم. مسیر شوسه و خاکی در دل جنگل آرامشی وصفناشدنی نصیبمان میکرد.
به انتهای روستا رسیدیم و ماشین را پارک کردیم. در روستا قدم زدیم و با اهالی روستا سلام و احوالپرسی کردیم و گپ زدیم. پیرمرد روستایی روی ایوان نشسته بود و ما را به خانهاش دعوت کرد. نان محلی داشت و ماست و همان را با ما قسمت کرد و عجیب طعم خوش مهربانی میداد. پیرمرد نشانی چشمه آبگرمی را داد که در انتهای روستا و در پای کوهها واقع شده است. نشانی را دنبال کردیم و به آبگرم رسیدیم. حوضچهای کوچک در پای چشمه، با آبی ولرم که جانی دوباره به ما داد؛ و حالا بیش از 10 سال از آن ماجرا میگذرد و ما دوباره به دلیر رفتیم. از هزار چم گذشتیم و به پیچ و تابهای کف جاده رسیدیم. رودخانه هنوز دست چپمان بود. مسیر رودخانه که از سمت چپمان به سمت راست تغییر کرد نشان از آن بود که به خروجی نزدیک میشویم. بالاخره به جاده فرعی رسیدیم و پا در جادهای دلانگیز گذاشتیم. یادم هست 10 کیلومتر ابتدای جاده آسفالت بود و مابقی خاکی، ولی هرچه رفتیم به خاکی نرسیدیم و تا خود روستا آسفالت شده بود. حیف! جاده خاکی در دل جنگل صفای دیگری دارد. به روستا رسیدیم و ماشین را پارک کردیم و در مسیر چشمه آبگرم به راه افتادیم. هر چه دنبال خانه پیرمرد گشتم پیدا نکردم. روستا پر شده از ویلاهای شهریساز بیقواره که آن را نازیبا کرده است. زیبایی روستا به کلبههای چوبی و کاهگلیاش بود و شهرنشینان مهاجر، روستا را به شهرکی فانتزی تبدیل کردهاند. ایکاش که دهیاریها تلاش کنند روستا همان روستا بماند. کم کم به آبگرم نزدیک شدیم. اینجا همه چیز تغییر کرده: روستا که آنطور و حالا هم حوضچه آبگرم. دیگر خبری از حوضچه کوچکی که گنجایش دو نفر را داشت نبود. تبدیل شده بود به استخری کوچک با دیوارههای سنگی. با اینکه همه چیز تغییر کرده، اما دلیر هنوز هم در میان کوههای البرز همچون بهشت سبز است و زیبا.
دیدگاه تان را بنویسید