«ژن خوک» از دریچهای نو به «ژن خوب» نگاه نمیکند
یک سوژه خوب، اما از دست رفته!
داستان فیلم درباره دو زندانی به نام عماد گربه (با بازی سینا مهراد یا همان سینا سهیلی، پسر سعید سهیلی و برادر ساعد سهیلی) و رضا کیشمیش (با بازی هادی حجازیفر) است که بنا به دلایلی از زندان فرار میکنند. هر یک از این دو نفر دلایل شخصی خود را برای فرار از زندان دارند اما با پیشروی در داستان فیلم، تماشاگر متوجه میشود که سررشته فرار این دو تن به یک آقازاده برمیگردد. رضا کیشمیش قرار است ماموریتی برای آقازاده (همان ژن خوب داستان) انجام دهد و عماد گربه هم در این ماموریت، یک نقش اساسی ایفا میکند که خودش از آن آگاه نیست؛ عماد فقط میخواهد پیش ماهی (نامزدش با بازی نازنین بیاتی) برود و با او از تهران فرار کند.
آذر فخری
کارگردان و فیلمنامه: سعید سهیلی
بازیگران: هادی حجازیفر، سینا مهراد، نازنین بیاتی، بهرنگ علوی، صبا سهیلی، قربان نجفی، علیرضا مهران، شهین تسلیمی، مهدی دانایی مقدم، احمد مینایی، و جمشید هاشمپور.
«ژن خوک، رسوا کردن پلیدیها و زشتیهاست. زمانیکه در این مملکت عدهای به معنای واقعی «ژن خوب» هستند و هیچ استفادهای از نام پدر نمیکنند و با استعداد، توان و پتانسیل خود زندگی میکنند، باید آن عدهای را که از این نام سوءاستفاده میکنند رسوا کرد و سینما یکی از فضاهایی است که باید این زشتیها را در آن به نمایش گذاشت.» اینها را «سعید سهیلی» کارگردان فیلم «ژن خوک» میگوید، فیلمی که مدتها بود منتظرش بودیم. چرا که با توجه به عنوانش و نیز فضای حاکم برجامعه آقازاده زدهای که بالارفتن به واسطه رانت و آقازادگی را به حساب «ژن خوب» میگذارد و مردم را در گرداب بازی با کلمات، سردرگم باقی میگذارد. احساس میکردیم قرار است با نگاهی نو، دریچهای جدید به این ماجرا باز شود.
عنوان فیلم از همان ابتدا که خبر ساخته شدنش را شنیدیم، ما را آماده کرده بود تا شاهد اثری خاص در زمینه یک سوژه و درد بزرگ اجتماعی-اقتصادی باشیم. اما -نه برخلاف تصور- بلکه همچنان که از سینمای ایران انتظار میرود، بیش از هرچیزی ضعف فیلمنامه و نرفتن به عمق و نگاه سطحی به مسئله، فیلم را ناکام و ابتر گذاشته است. «ژن خوک» آن چیزی را که ما در انتظارش بودیم به ما نمیدهد!
«ژن خوک» در فضای ملتهب آقازادهزده ما سوژه داغی بود که میتوانست دست روی زخم مردم بگذارد و کژکاریها در این زمینه را نشان دهد. سوژهای که حتما نیازبه مشاوره با جامعهشناس و بگذارید بگوییم اسطورهشناس نیز داشت. اسطورهشناس در همان معنایی که جوزف کمپبل یاد میکند و کریستوفر ووگلر در کتاب راهنمای «سفر نویسنده» آن را به فیلمنامه نویسان آموزش میدهد؛ کتابی که به کتاب مقدس فیلمنامهنویسان هالیوودی بدل شده است و به آنان راه و چاه چگونه نوشتن و پرداختن داستان را به خوبی نشان میدهد. و البته جای این کتاب و توجه به آن در میان فیلمنامهنویسان ما خالی است. سینما و فیلمنامه ما هنوز بهطور سنتی بر مدار الهه الهام و چند تجربه اجتماعی و چند خبر آمیخته با لمپنیسم همچنان به راه خود میرود.
همه را از دم تیغ بگذرانید!
سهیلی از این درد بزرگ اجتماعی نه استفاده بلکه سوءاستفاده کرده و لطمه بزرگی به موضوع زده است؛ چراکه تنها راهکاری که او به مخاطبش نشان میدهد قلع و قمع افرادی است که به واسطه «رانت-ژن خوب»شان به جان مردم و جامعه و اقتصاد افتادهاند. در چنین فضایی است که میبینیم سهیلی نه توانسته است ژنهای خوب فیلمش را بپروراند و شخصیت و بعد منفی وجود آنان را به نمایش بگذارد و نه توانسته قهرمانان روایتش را چنان بپروراند که تماشاگر با آنها همذات پنداری کند.
«ژن خوک» شخصیت خلق نمیکند. آدمهای داستانش شخصیتپردازی و سر و سامان ندارند. آنها حس داستان را نگرفتهاند و تنها بهعنوان متکلم وحده در گوشهای ایستاده و داستان را برای تماشاگر روایت میکنند؛ آنهم در قالب دیالوگهای گاه نامربوطی که نمیتوان سروتهشان را به هم وصل کرد
شخصیتپردازی در «ژن خوک» سطحی است و پر ازگره و پیچیدگیهایی که معلوم نیست چه منطقی را دنبال میکنند. تماشاگر با ترکیب نا درهم جوش درام و کمدی مواجه میشود؛ هم میگرید و هم میخندد و البته فیلم بار اکشن را هم به دوش میکشد و در بعضی سکانسها نفس تماشاگر را بند میآورد. و همین نوسان در میان کمدی و درام و اکشن، به تاشاگر اجازه نمیدهد فیلم سهیلی را خیلی جدی بگیرد؛ در فیلم زیاد حرف زده میشود و البته حرفهایی که تنه به تنه شعار میزنند و لاجرم از بار تاثیرگذاریشان کم میشود.
این هم البته طبیعی است؛ ما مردمی هستیم که مدام در حال حرف زدنیم ودچار نوعی بیعملی مفرط شدهایم؛ نهایت عملی که قرار است از ما سر بزند احتمالا همینی است که سهیلی پیش پایمان میگذارد؛ همه ژنهای خوب را باید از دم تیغ گذراند، بی آنکه به بستریابی و چرایی چنین جریانی حتی اشارهای بشود. انگار که از پیش همهچیز بر مخاطب معلوم است؛ پس همهچیز از وسط داستان شروع میشود!
یک فیلم وچند چرای بیپاسخ
چرا آن دو نفر به زندان افتادهاند؟ چرا در حال فرارند؟ علت این همه پرسهزنی و دربه دری آنها چیست؟
چرا آقازاده بعد از 30 سال به فکر میافتد که برود دنبال پیدا کردن همسر صیغهای پدرش و برادری که به این واسطه دارد؟ ایا قرار است گناه و کوتاهی پدر را جبران کند؟ قرار است کار غریب و تازهای در این زمینه بکند و آنان را فقر و فلاکت نجات دهد؟
عماد گربه جذاب و دوستداشتنی و از طبقه بالا اینک دنبال خانوادهای است در پستترین طبقه اجتماع و آلوده به انواع شرارتهایی که خاص همین طبقه است. این ژن خوب در میان ژنهای خوک دنبال چیست و قرار است با حضورش در میان این آدمها چه اتفاق خاصی برای آنان بیافتد و چه چیزی در چه ابعادی تغییر کند؟!
با دیدن فیلم حالمان خوب نمیشود
این خیلی طبیعی است و در تمام دنیا هم رواج دارد که گاه یک خبر و اتفاق اجتماعی و یا یک حادثه خاص، موجب میشود نویسندهای رمانی چون «عشق سالهای وبا» را بنویسد (مارکز سوژه این رمان را از یک خبر در صفحه حوادث روزنامه گرفت) و یا کارگردانی با توجه به خبر و مسائل اجتماعی پیرامونش مترصد ساختن و پرداختن سوژهای خاص بشود. اما بیایید کلاهمان را قاضی کنیم که این کجا و آن کجا. البته که نباید با توجه به امکانات و توان و ممیزیها و نیز حتی خودسانسوریهایی که درگیرش هستیم، انتظار زیادی داشته باشیم، اما انتظار کم را که میتوانیم داشته باشیم. سهیلی در ژن خوکش به این اتظار کم هم پاسخ نمیدهد و حالمان را به شیوهای ارسطویی خوب نمیکند.
آنچه زمینه ساختن ژن خوک میشود، فیلمی است از یکی از آقازادهها که در فضای مجازی پخش شد. در این ویدئو به طبقه متوسط و ضعیف توهین شده بود. این موضوع را سهیلی گرفت تا در قالب داستانی درام آن را نقد کند. پس فیلم در فاصله دو طبقه اجتماعی-اقتصادی در رفت و آمد است و میخواهد این شکاف را که عملا و طبق آرمانهای جامعه ما نباید وجود داشته باشد، نشان دهد.
در فیلم سهیلی، آنچنان که مرسوم فیلمهای ماست، فقر تقدیس نمیشود. فقر تلخ و زشت و ناهنجار نشان داده میشود. فقر کثیف است. دردآور است، از آدم، انسان خوب نمیسازد. دلیل ندارد فرد فقیر یک لوطیمنش از جان گذشته باشد
آقازاده فیلم طبعا نگاهی از بالا به مردم دارد و خود را تافته جدابافته میداند. طبقه ضعیف هم طبق معمول به دلیل فقر گاهی دست به کارهای خلاف میزند. البته نباید از حق گذشت که در فیلم سهیلی، آنچنان که مرسوم فیلمهای ماست، فقر تقدیس نمیشود. فقر تلخ و زشت و ناهنجار نشان داده میشود. فقر کثیف است. درآور است، از آدم، انسان خوب نمیسازد. دلیل ندارد فرد فقیر یک لوطیمنش از جان گذشته باشد. و البته که این آدم فقیر به خود حق میدهد از کلمات رکیک استفاده کند که یکی از منفیترین نکات فیلم است به خصوص آن که کودکان و نوجوانان نیز به تماشای این فیلم رفتهاند و خواهند رفت. میشد برای فیلم رتبه سنی در نظر گرفت.
البته ممکن است خیلیها بگویند؛ هم چنان که بارها گفتهاند، این لحن و زبان جامعه است و نوجوانان ما هر روز در کوچه و خیابان و حتی در خانواده این کلمات را میشنوند اما آیا به همین دلیل میتوان مثلا از این کلمات در کتابهای درسی هم استفاده کرد؟ یا در یک فیلم و نمایش آن را به خورد نوجوانان داد؟ در نهایت اینکه حیا موردی است که ما حداقل در افواه عمومی مسئول حفظ آن هستیم وگرنه سنگ روی سنگ بند نمیشود!
حرف آخر و تمام
«ژن خوک» شخصیت خلق نمیکند. آدمهای داستانش شخصیتپردازی و سر و سامان ندارند. آنها حس داستان را نگرفتهاند و تنها بهعنوان متکلم وحده در گوشهای ایستاده و داستان را برای تماشاگر روایت میکنند؛ آنهم در قالب دیالوگهای بلند و گاه نامفهوم و گاه نامربوطی که نمیتوان سروتهشان را به هم وصل کرد. انگار که این فراد تنها برای این جلوی دوربین ایستادهاند که درباره چیزی خبری بدهند؛ خبری که البته تاریخ مصرفش گذشته و تازگی و جذابیتش را از دست داده، مگر اینکه فیلمنامه نویس و کارگردان میتوانست به آن لباسی تازه بپوشاند و از نو با جلوهای جذابتر،خبر کهنه را به مخاطب تحویل دهد. فیلم با عنوان خوبش، با ژستی که اوایل برایمان گرفت و سر و صداهایی که به راه انداخت، انتظار ما را بالا برد و در نهایت حالا این ماییم که بهعنوان مخاطب در برابر یک سوژه خوب از دست رفته با سر به زمین خوردهایم!
دیدگاه تان را بنویسید