نگاهی زیرچشمی به یک سال سینمای ایران
کارنامهای نهچندان درخشان و پرحاشیه
یک سال دیگر هم بر سینمای ایران گذشت. سالی پرتنش، نه چندان خوشایند و نه چندان پربار. سینمای ما امسال با رویکردی سانتیمانتال و فانتزیمآبانه با مسائل مختلف برخورد کرد؛ از بسیار کلیشهای- گیشهای مثل کمدیهایی که مخاطب را تا سطح استعارههای مستهجن پایین کشیدند، تا فیلمهای اجتماعی که با تمام تلاش خود در کلاف سردرگم ضعف فیلمنامه و ساختار گیر افتادند و نتوانستند راه مناسب بیرون آمدن از این لابیرنت را پیدا کنند. در سال ۹۷ مردم مثل همیشه به راه خود رفتند؛ یا هالیوود و بالیوود را برگزیدند، یا شبکههای ماهوارهای را، در هر حال دست و ذهنشان از سینمای واقعی دور ماند. تا سال دیگر سینما با چه توشهای از راه برسد.
آذر فخری
اسلاووی ژیژک، فیلسوف-جامعهشناس اسلوونیایی در مورد سینما نظریهها و نگاه خاصی دارد، همچنان که در باره بسیاری مسائل اجتماعی نیز نظریههای منحصربهفرد و گاه چالشبرانگیزی ارائه داده است. ژیژک در مورد سینما یک کتاب جالب دارد به نام «خشونت؛ پنج نگاه زیر چشمی». شاید بد نباشد بدانیم که سینما همواره مغضوب فیلسوفان بوده است، اما در این میان ژیژک یک استثناست. او با دقتی فیلسوفانه به سینما پرداخته است و اگر ما در اینجا با او و از زبان او در باره سینما صحبت خواهیم کرد دقیقا بهخاطر اعتباری فلسفی است که او به سینما بخشیده است. اعتباری که برای سینمای امروز جهان بسیار ضروری است؛ حتی اگر معتقد باشیم سینما صرفا یک سرگرمی است و کارکردی بیش از آن ندارد. ژیژک سینما را نوعی آیین میداند که طی آن، احساسات مختلف توسط سوژه-تماشاگر تجربه میشوند. همین را مبنا میگیریم و به سراغ فیلمهای خودمان در یک سال گذشته میرویم. اینکه فیلمهای سال 97 تا چه حد تماشاگر را در بازشناسایی و درک احساسات انسانیاش یاری داده است و حتی در بعد صرفا سرگرمی چهقدر موجب شده او-تماشاگر- از لحظههای تکراری و روزمرهگیهایش کنده شده و در سالن سینما، جهان دردناک و خستهکننده بیرون از سالن را فراموش کند.
اول: کمدی یا غیرکمدی، خشونت غالب بود!
پاشنه اغلب فیلمهای کمدی-اگر واقعا چنین ژانری از سوی کمدیسازان ما فهم شده باشد- امسال، بر خشونت علیه زنان چرخید! این را باید رک و بیپرده بگوییم. طبق معمول و سنت جامعهای که در آن زندگی میکنیم، لطیفه و جک، لفظی یا تصویری- تصویری که اسمش را میگذاریم فیلم کمدی- در توهین و طعنه به زنان، طرز تفکر و اندام و شکل ظاهر رفتارشان دست بالا را گرفتند و در این میان صدالبته که «هزارپا» رکورد زد. و جالبترین قسمت ماجرا هم این است که بازیگران زن در این نوع فیلمها، این خشونتها را بازنمایی کردند و گذاشتند کارگردان و پیش از آن نویسنده فیلمنامه به تن و بدن آنان خشونت ورزد و چاقی و لاغریشان را به بازی بگیرد. زنان هنرپیشه پذیرفتند در نقش زنانی ابله و با سطح فکر پایین و کمسواد و کمهوش ظاهر شوند و البته که زنان بسیاری هم به تماشای این فیلم رفتند؛ به تماشای زنان بازیگری که تحقیر مداوم زنان را بازتولید میکردند و خوش و خرم، قهقهههایشان را زدند و بیهیچ تاثری به خانه برگشتند.
در مورد فیلمهای دیگر، اگر درباره جنگ نبودند، که بههرحال در ذات خود خشن هستند و قرار است درباره خشونت جنگ هرچند از زاویهای تازه قصه بگویند، در مسائل اجتماعی هم بیشتر به ابعاد خشونتآمیز و فاجعهبار زندگی ایرانی پرداختهشده بود؛ زنان و مردان و جوانانی که درگیر معضلات عجیب و غریب اجتماعی بودند ونشاندهنده و بازنمایاننده مشکلات واقعی جامعهای بودند که در آن زندگی میکنیم. البته در بازنمایی این مشکلات موفق بودند تا حدی که حال اغلب تماشاگران پس از دیدن چنین فیلمهایی بد میشد و با اندوه و خشم به خانه میرفتند. در این میان، فیلم، نقش پالاینده و به قول ارسطو کاتارسیسی خود را ایفا نکرد؛ آنچنانکه ارسطو معتقد است و در اغلب فیلمهای دنیا هم این مسئله مورد توجه است؛ تماشاگر باید بعد از تماشای فیلم و در آخر آن احساس کند انرژی منفی که در درونش انباشتهشده، در سالن خالیشده و حالا او میتواند با حال بهتری به سراغ زندگی واقعیاش برود. اما مثلا در فیلمی مثل «درساژ» هیچ مسئلهای از مسائل قهرمان فیلم حل نمیشود، تا اگر تماشاگر با آن همذات پنداری کرده بود، حالش با حل شدن مشکل قهرمان بهتر شود. تماشاگر از قضا با مشکلات جدیدی به خانه برمیگردد: جوانان ما هم در خانه و هم در جامعه مشکلات خاصی دارند و درک نمیشوند. خوب پرواضح است که وقتی فیلم هیچ حس خوبی به تماشاگرش نمیدهد و غم و اندوه او را بیشتر میکند، در ذات خود درگیر خشونتی پنهان است که آرامآرام و در طول فیلم آن را زیر پوست تماشاگران تزریق میکند.
سینمایی که در سال 97 با آن مواجه بودیم یا سرگرمی صرف بود و از شدت سرگرمکنندگی در ورطه کسالت افتاد یا به شدت تلاش میکرد نمایی بیپرده و صریح از مسائل اجتماعی باشد که ناخوادآگاه یاش آگاه در گرداب خشونت فرو رفت
فیلم فارسی و ادامه معضل فیلمفارسی
فیلمفارسی نام خاصی بود که روشنفکران پیش از انقلاب و نیز پس از انقلاب به یک جریان خاص فیلمسازی در ایران داده بودند. نوعی فیلم که صرفا برای سرگرمی ساخته میشد با چاشنی رقص و آواز و سکس و تقلید ضعیفی بود از فیلمهای هندی آن روزگار و البته با اشک و آه کمتر. فیلمفارسی در جامعه آن روزگار تماشاگران پرو پیمان خودش را داشت و هنرپیشههای این نوع فیلمها که اکثر مضامینشان درباره مردم کف جامعه بود، طرفداران زیادی داشت- و بگذارید اعتراف کنیم که هنوز هم دارند و فراموش نشدهاند- فیلمفارسی، در روزگارخودش جذابیت خاصی برای مخاطب عام داشت به یک دلیل عمده؛ مخاطب را جدی میگرفت، به او قهرمان و لاجرم رویا میداد. قهرمان فیلمفارسی آن دوران، کسی بود که در روند فیلم در نهایت میتوانست روی پای خودش بایستد، ناحقی را به حق تبدیل کند، فیلمفارسی به تماشاگر خود نگاه از بالا نداشت اما... اما البته جنبه تخدیر کنندگیاش و سرگرمی صرفش را هم داشت. مسکنی بود که در یک مقطع زمانی خاص باعث میشد مخاطب از هر آنچه او را درگیر کرده بود، کنده شده و روی صندلی سال سینما میخکوب شود. یکی از آسیبهای بزرگ فیلمفارسی که تا به امروز باقی مانده و در سینمای بدنه امروز هم رسوخ کرده، استفاده آن از ابزار سخیف در داستان پردازی است، همان ابزاری که در بالا به آنها اشاره کردیم؛ و صد البته منهای لوطیگریها و ضعیفنوازیهایی که در فیلمهای آن روزگار زیاد دیده میشد. در سال 97 اغلب فیلمهای بدنه و بهخصوص کمدیها در جلد فیلمفارسی فرورفتند؛ با همان اشارات سخیف جنسی، عشقهای آبکی بدون شخصیتپردازی، بدون پشتوانه و بد و یا خوب مطلق.
سینما نرفتن 30 درصد از جمعیت ما به معنای این نیست که این افراد اصلا فیلم نمیبینند، بلکه شاید علاقهای به سینمای خودمان ندارند و یا سینمای ما انتظارت آنها را برآورده نمیکند
یادی از درگذشتگان سینمای ایران
سالی که گذشت با تمام کمیها و کاستیهایش در زمینه سینما که در جایی دیگر، بحث و بررسی مفصلتری میطلبد، درگذشتگانی هم داشت؛ افرادی که در هر دو دوره سینمای قبل و بعد از انقلاب حضور داشتند. و در هر دو دوره با فراز و نشیبهایی محبوبیت خود را حفظ کردند. زنده یادان ناصر ملک مطیعی، عزتالله انتظامی، حسین محباهری، خشایارالوند، پیام صابری، سعید کنگرانی، بهرام زند، یدالله صمدی، احترام سادات حبیبیان، حسین عرفانی، ضیاالدین دری، قاسم افشار، بهرام شفیع و ناصر چشم آذر و ... که دو نسل از مردم ما را با خود همراه کرده و برای آنان رویا و خاطره تولید کردند.
یک آمار قابلدرک و تمام
طبق آنچه اخیرا رسانههای مختلف در مورد آمار سینماروهای ایران منتشرکردهاند، 30درصد ایرانیها-یعنی همین از همین مردم خود ما- هرگز به سینما نرفتهاند. در این نظرسنجی، ۲۲ درصد گفتهاند آخرین باری که سینما رفتهاند کمتر از یک سال پیش بوده است، ۱۰.۴ درصد هم اعلام کردهاند آخرین بار بین ۱ تا ۳ سال پیش سینما رفتهاند. ۳۷.۵ درصد هم گفتهاند از آخرین باری که سینما رفتهاند، حداقل بیش از ۳ سال میگذرد. 30 درصد سینما نروی ما به هر دلیل که به سینما نمیروند، باید واکاوی و مورد کنکاشهای جامعهشناسانه و آسیبشناسانه قرار بگیرند. سینما نرفتن این 30 درصد به معنای این نیست که این افراد اصلا فیلم نمیبینند، بلکه شاید علاقهای به سینمای خودمان ندارند و یا سینمای ما انتظارت آنها را برآورده نمیکند. 30 درصد از 80 میلیون نفر یعنی 24 میلیون نفر و البته که این رقم قابلتوجهی است. رقمی که خود را در هنر تصویری این سرزمین شریک و سهیم نمیداند.
دیدگاه تان را بنویسید