تاملی درباره علت ازدیاد خوانندگان و نوازندگان در معابر شهری
آوازخوانان خیابانگرد چه میخوانند؟
شهرها این روزها بیش از هرزمانی پرسشانگیز شدهاند و از درودیوار آنها سوال میبارد، حتی همین آوازخوانان خیابانگرد هم میپرسند و میپرسند. بیایید با هم پرسشهای آنها را مرور کنیم و ببینیم اینها چه چیزی را این روزها در شهر جار میزنند و از چه چیزی میپرسند و چرا و چگونه میپرسند.
نعمتالله فاضلی*
این روزها حضور نوازندگان و خوانندگان در خیابانهای شهرها بهویژه تهران بیشتر شده است. این نوازندگان و خوانندگان اغلب ترانهها و تصنیفهای سنتی و محلی میخوانند و حس و حال ویژهای به فضای خیابانها میدهند. نمیدانم محدودیتهای سیاسی مانع اجرای آهنگهای دیگر میشود یا اینکه «ذائقه موسیقیایی شهروندان» طالب این آهنگهای سنتی و محلی است؟ برخی از این نوازندگان اغلب تحسین شهروندان را برمیانگیزند و دلنشین و جذاب هنرنمایی میکنند. برای آنها که از این خیابانها میگذرند و نوای دلنشین و آهنگهایی را میشنوند، روایت این نوازندگان و خوانندگان دورهگرد میتواند یادآور خاطرات و حس نوستالژی از گذشته، محل زندگی و زادگاه یا تاریخ و چیزهای دیگر باشد. مردم اغلب از این هنرمندان خیابانگرد استقبال میکنند. شبکههای اجتماعی گاهوبیگاه تصاویر آنها را دستبهدست میچرخانند و صدها هزار نفر آنها را میبینند و میشنوند. بدیهی است ارزش زیباییشناختی این آوازخوانان خیابانگرد نیست که واجد اهمیت است، هرچند ممکن است برخی از آنها هنرمندانه اجراهایشان را انجام دهند. اهمیت این آوازخوانان خیابانگرد در شیوه پیوند این هنرمندان با شهر و جامعه امروز ماست. اینها چیزهایی درباره شهر ما به ما میگویند. از همین زاویه میخواهم لحظهای به صدای آنها گوش دهم. باری، آنچه اینها مینوازند موسیقی نیست، بلکه صدای گروههایی از جامعه است. اینها میپرسند اما نه با مفاهیم فلسفی یا ابزارهای علمی، بلکه با نتهای موسیقیایی و با لحنی ساده و زبانی همگانی. بگذارید من هم مثل آنها در اینجا بپرسم و شما و خودم را با پرسشهای آنها درگیر سازم.
آیا این هنرمندان دورهگرد و خیابانی، ما را تنها به شنیدن موسیقی میهمان میکنند یا اینکه به تأمل درباره شهر و زندگی در حال و هوای اکنون؟ آیا این هنرمندان دورهگرد علامت سوال بزرگی در «سیما شهر» نیستند: اینکه چرا موسیقی اینگونه زشت در سیمای شهر نقش میبندد؟ وقتی خیل پرشمار شهروندان را میبینم که در گوشه و کنارهای متعدد شهر ایستادهاند و با چشمانی گاه مبهوت و گاه سرگردان، گاه مشتاق و گاه نالان به این صحنهها و اجراهای موسیقیایی گوش میکنند، نمیدانم که نشانه این است که شهر تشنه آهنگ و صداست یا اینکه این هنرمندان گرسنه و بیپناهند؟ مگر چه چیز این هنرمندانِ خیابانگرد شگفتانگیز یا جالب است؟ چرا ما اغلب با نوعی حیرت و شگفتی به آنها توجه میکنیم؟ چرا شهروندان از این صداها استقبال میکنند؟ چرا و چگونه اینها در فضاهای شهری پذیرفته میشوند؟ مگر نه این است که به ما گفتهاند نباید فضاهای شهری «آلوده به موسیقی شوند»؟ این دورهگردان خیابانی چه چیزی در گوش شهر و شهروندان نجوا میکنند که باید شنیده شود؟ گمان میکنم اینها و بسیاری پرسشهای دیگر ما را و فیلسوفان را، محققان شهر و جامعه را فرامیخوانند تا کمی درباره حال و روز شهرهایمان تأملکنیم.
در تمام شهرهای جهان از شهرهای کشورهای توسعهیافته و شهرهای جهانی چون لندن، توکیو، نیویورک، پاریس، پکن و مسکو گرفته تا دهلی، قاهره، ریودوژانیرو و تهران و شهرهای جوامع درحالتوسعه، شاهد این هستیم که گروههای مختلف هنری یا افراد از گروههای اجتماعی مختلف تلاش میکنند تا بهنوعی در فضای شهر دیده شوند؛ و خود را پارهای از «سیمای شهر» کنند. این پدیده یعنی بودن و دیده شدن در فضای شهر همچون موسیقیدان یا نقاش فرودست، مجسمهساز یا بازیگر و هنرمند فقیر، پدیدهای مختص به شهری خاص یا کشوری خاص و یا حتی امری متعلق به امروز و اکنون و اینجا در ایران نیست. حداقل در تمام نیمقرن گذشته ما شاهد حضور پررنگ این نوع نوازندگان، خوانندگان، نقاشان و افرادی با هنرهای مختلف در شهرها و کلانشهرها و بهویژه در میدانهای مرکزی، بافتهای تاریخی و فضاهای گردشگری و موقعیتهای پرتردد شهرها و حتی کوهها و جادهها بودهایم.
از یکسو این حضور خیابانی را باید بخشی از ویژگیهای شهر مدرن و دقیقتر بگویم «شهرهای پسامدرن» دانست. شهر پسامدرن شهری است که در آن افراد از طریق رنگها، صداها، نشانهها و «کنشهای زیباییشناسانه» حضور خود را در شهر تحقق میبخشند. اما از سوی دیگر، ما میدانیم که حضور این «دورهگردان موسیقیایی» در شهرهای ایران بهویژه تهران را نمیتوان صرفاً با این «منطق جهانی» توضیح داد؛ چراکه در دیگر جهانشهرها و شهرهای جهانی، موسیقی با داشتن انبوهی از سالنهای موسیقیایی، هیچگونه منع و محدودیتی برای ارائه ندارد. حضور نوازندگان و خوانندگان خیابانی در این شهرها اغلب ناشی از کمبود «فضای موسیقیایی» نیست و لزوماً هم «استقبال شهروندان» و نگاه حیرت و خیره آنها را با خود ندارد.
ارزش زیباییشناختی آوازخوانان خیابانگرد نیست که واجد اهمیت است، هرچند ممکن است برخی از آنها اجراهای هنرمندانهای داشته باشند. اهمیت این آوازخوانان در شیوه پیوندشان با شهر و جامعه امروز ماست. باری، آنچه اینها مینوازند موسیقی نیست، بلکه صدای گروههایی از جامعه است
چیزی که در شهرهای جهانی حضور این هنرمندان دورهگرد و خیابانی را قابلفهم میکند عمدتاً نابرابریِ ساختاریِ نهفته در نظام سرمایهداری و «شهرهای سرمایهدارانه» است. ازاینرو حضور افراد هنرمند در فضاهای شهری، نشانهای آشکار برای افشای ماهیت نابرابری و تبعیض و بیعدالتی در شهر و کلانشهرهاست. اما آیا در ایران امروز روایت این هنرمندان دورهگرد اندکی متفاوت نیست؟ در ایرانی که اجرای موسیقی در سالنهای کنسرت بسیار اما و اگر دارد و نمایش آلات موسیقی در رسانههای رسمی آن ممنوع است، نمیتواند «اجرای زنده موسیقی» در انظار عمومی و فضاهای شهری همان معنایی را بیافریند که در لندن و برلین و پاریس میآفریند. شاید این هنرمندان در ایستگاههای مترو، گوشه و کنار میدانهای شهر و محلهای پرتردد شهروندان، میپرسند چرا شهرِ ما فرصتی به ما نمیدهد تا ذائقه هنری و استعداد و توانایی زیباییشناسانه یا سرمایه نمادین خود را به شیوهای بهتر و آبرومندانه به «سرمایه اقتصادی» تبدیل کنیم؟ آیا فقرِ ما از ناتوانی ماست یا از معلولیت سیاستهای شهری و فرهنگی که مجال زیستِ هنری را از ما دریغ کرده است؟ این هنرمندان دورهگرد میپرسند چرا جامعه شهری و کلانشهری امروز ناتوان از تأمین نیازهای افراد متناسب با تواناییها، علایق و سرمایههایشان است؟ آنها میپرسند تا کی ما باید در پستوی خانهها یا گوشه و کنار شهر ساکت بمانیم؟ گمان میکنم آنها تنها برای شهروندان ترانه شادی نمینوازند، بلکه مخاطب مهم آنها برنامهریزان، مدیران شهری و سیاستمداران هستند. آنها میپرسند آیا ما نیز شهروندان این شهر نیستیم و حقی بر این شهر نداریم؟
باری، حضور این هنرمندان در میدانهای شهر یا محلههای پرتردد شهروندان بهنوعی بیانکننده چالشهای اقتصادی، فقر، نابرابری و تبعیضها، تضادها و تعارضات گوناگون شهری است که فشار آن بر دوش گروههای مختلف سنگینی میکند. اینها با آواز یا سازشان در فضای شهری برای لحظاتی گوشهای ما را شاد و عِطر زیباییشناسی را بر فضا میپراکنند؛ اما درعینحال درنگ و تأملی نیز درباره تباهیها، تضادها و تعارضاتی است که در تن و ساختار این شهر وجود دارد؛ تضادهایی که میتوان آنها را به شیوههای مختلفی مشاهده کرد. ازاینرو این خوانندگان و هنرمندان نشانههای دوگانهای هستند. از سوی نوعی فرم زیباییشناختی در گوشهای از فضای شهر هستند؛ و از سوی دیگر تضادهای ساختاری سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه را نیز بیان میکنند. آنها پرسشهای مهمی در برابر ما قرار میدهند.
همچنان به این آوازخوانان خیابانگرد خیره نگاه میکنم و میپرسم حضور هنرمندان بهویژه آنها که آواز میخوانند و ساز میزنند در فضاهای شهری و کلانشهری امروز، آیا بیانکننده نوعی اعتراض یا مقاومت عمومی در برابر سیاستهای فرهنگی نیست که به شیوههای مختلف تلاش داشتهاند تا موسیقی را به لهو و لعب تقلیل داده و با مشروعیتزدایی از موسیقی با عناوین مختلف آن را از فضای «زندگی عمومی» دور سازند؟ آیا مواجهه گرم و پرشور شهروندان از این آوازخوانان و نوازندگان بیانکننده این واقعیت نیست که شهروندان و آوازخوانان و نوازندگان با هم نوعی صحنه موسیقیایی را تشکیل میدهند که اعلام شکست سیاستهای فرهنگیای باشد که تلاش داشته است فضای شهر را از موسیقی پاک سازد؟
حضور «دورهگردان موسیقیایی» در شهرهای ایران بهویژه تهران را نمیتوان صرفاً با «پسامدرن بودن این شهرها» که در آنها افراد از طریق رنگها، صداها، نشانهها و «کنشهای زیباییشناسانه» حضور خود را در شهر تحقق میبخشند، توضیح داد
آیا حضور آوازخوانان و نوازندگان در گوشه و کنار شهرهای ما که در سالهای اخیر پررنگتر شده است به معنای این نیست که شهروندان «اجازه اجتماعی» به موسیقی دادهاند تا بتواند این هنر با حمایت جامعه دوباره در حوزه عمومی شهر شنیده شود؟ اگرچه این بار این حضور نه از جنس کابارهها یا دیسکوهاست یا نهادهای موسیقیایی که بهطور گسترده در شهرهای جهان در فضاهای شهری حضور دارند و نه از نوع موسیقی است که رسانههای رسمی آنها را مجاز میدانند. موسیقیهای شهری که امروز در گوشه و کنار شهر میبینیم و میشنویم سمفونی مردم و هنرمندان است که تلاش میکنند تا به خود و جامعه و سیاست با صدایی آرام و لطیف بگویند که «شهر نیازمند صداست». شهر تنها با سنگ و سیمان و آهن شهر نمیشود؛ شهر، آهنگ میخواهد. در شرایطی که سیاستهای فرهنگی و شهری اجازه نمیدهد تا شهرهای ما آهنگهای خود را خلق کنند و در فضاهای عمومی هنرمندان و شهروندان به شیوهای نهادمند با موسیقی زندگی و شهر را تجربه کنند و بخشی از استرسهای شهری را تسکین بخشند. باز از خودم میپرسم آیا استقبال از آوازخوانان و نوازندگان معنای خاصی ندارد؟ آیا نوازندگان و خوانندگانی که امروزه در گوشه و کنار شهرها و کلانشهرهای ما به اجرا و عرضه هنرشان مشغولند نمایندگان شهروندان ما نیستند؛ نمایندگان شهروندانی که موسیقی را بخشی از «حق بر شهر» خود میدانند؟ من با آن دسته از شهروندان همفکرم که معتقدند نهتنها هوای پاک، امنیت، آموزش، سلامتی و مشارکت پارههایی از حقوق شهروندی و حق بر شهر ساکنان امروز شهرهاست، بلکه داشتن فضایی زیباییشناسانه و موسیقیایی نیز پارهای از «حقوق فرهنگی» این شهروندان است. در دهههای گذشته سیاستهای مدیریت و توسعه شهری در ایران عمدتاً به ساختن بزرگراهها و میدانها و پلها و زیرگذرها و توسعه فضای سبز و توسعه کالبدی شهرها تمرکز داشته است. تردیدی نیست که بخش عظیمی از نیازهای فرهنگی معنوی و اخلاقی و وجودی شهروندان از طریق ساختوسازها و توسعه کالبدی تأمین میشود. همه شهرهای جهان امروز بهتناسب جمعیت خود سالنهای موسیقی، آموزشگاههای هنری، فروشگاههای فرهنگی، مراکز بزرگ و کوچک خلاقیتهای هنری دارند. شهروندان امروز به فضاهای هنری و فرهنگی نیاز دارند که طی آن اشکال گوناگون نیازهای زیباییشناختی آنان تأمین شود. شاید بتوان گفت شهرها و کلانشهرهای ما صامتترین و ساکتترین شهرهای جهان هستند. نه از این نظر که در آنها سروصدا و قیلوقال کم است، بلکه از این نظر که شهرهای ما فاقد موسیقی هستند. شهرها و کلانشهرهای ما نیازمند سیاست شهری هستند که بتواند همه نیازها و حقوق آنان را پاسخ دهد؛ موسیقی شاید بیش از تمام هنرهای دیگر از زندگی شهری ما به بیرون پرتاب شده است. همین واقعیتها باعث میشود بپرسم که آیا در سالهای اخیر این نوازندگان و هنرمندان بهنوعی فریاد شهروندانی نیستند که نهتنها تبعیضهای اقتصادی و اجتماعی را فریاد میزنند بلکه عطش شهروندان برای نیازهای موسیقاییشان را در فضای عمومی به رخ میکشند؟
شاید گمان کنیم مردم در خانهها یا از طریق رسانهها و شبکههای اجتماعی هر لحظه طعم موسیقی را میچشند. همینطور است؛ اما مردم امروزه نیازمند آنند که نهتنها در خانهها و شبکههای اجتماعی، بلکه در خیابانها نیز موسیقی را تجربه کنند. در مواجهه با این آوازخوانان دورهگرد خیابانی هنوز به این میاندیشم که آیا آنها صرفاً در تقلای معاشاند یا اینکه «صدای شهروندانی» را نمایندگی میکنند که در جستجوی شهری با آهنگ دلنشین هستند؟
*دانشیار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
دیدگاه تان را بنویسید