در باب حذف زنان از ادبیات
«در» این حصار بشکن
مهسا علومی
نقش و جایگاه زنان در عرصههای مختلف اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و هنری همیشه از دو حیث قابل بررسی است. نخست آنکه چرا زنان حضور قابلتوجهی در شکلگیری نهادها نداشتهاند؟ دوم آنکه اصلاً ارزش و قدرت تا چه حد جنسیتزده و یا بهتر است بگویم مردسالارانه تعریف شده است؟
کنار هم قرار گرفتن دو واژة «زن و ادبیات» همیشه برایم جذاب و در عین حال استرسآفرین بوده است. یک استرس برآمده از هیجان که سرانجامش را نمیدانی. تحلیل پیشرو این مسأله را اینگونه استنباط میکند:
پاسخ سؤال دوم مقدم بر اولی است؛ در قدرت و اعتباربخشی ادبیات و نوشتن شکی نیست. اینکه بتوانی ایگوی انباشتة خودت را در قالب کلمات با دیگران شریک شوی، یا از دیگرانی برای دیگران «روایت» خلق کنی، تحسینبرانگیز است؛ چون ذاتِ خلق کردن تحسینبرانگیز است. اما اینجا مسئلهای مطرح است و آن محتوای اثر خلق شده و ارزشگذاری روی آن است. به دیدگاه من از تولد ادبیات تا قرون متمادی، قدرت توسط مردان تعریف شده است. منشا آن تنها میتواند یک چیز باشد: دنیای بیرونی انسان و اولویتی که نسبت به جهان درون انسان در قرون گذشته داشته است.
فیزیک قوی، هیبت، گستردگی قلمرو (حتی اگر در پی هیچ باشد)، خوراک و رفاهِ بیشتر عناصر بنیادین قدرت را تشکیل دادهاند. اینجاست که با وجود این حقیقت که اندیشة یک جانشینی ابتدا توسط زن مطرح میشود، این مرد است که پس از مدتی افسار شرایط را به دست میگیرد و بهدلیل تفاوتهای فیزیولوژیکی مردان با زنان - که به اصطلاح «زور بازو» میخوانیم - مرد صاحب مقام بالاتری از زن میشود؛ درحالیکه زنان فرزندانی را به دنیا میآوردند که خود قدرت فیزیکی خارقالعادهای را طلب میکند و در وجود زن نهادینه شده است. پس شاید بشود اینگونه نتیجه گرفت که مردان به آن هیبت ظاهری خود افتخار میکردند و به بسط جلوههای مختلف آن میپرداختند و زنان چنین نمیکردند. این نکته به هیچ عنوان قابلانکار نیست که زنان همواره به عنوان آینة بزرگنمای مردان نقش قابلتوجهی در این زمینه ایفا کردهاند.
اگر این یک قصه باشد، حالا در نقطهای قرار میگیریم که مرد ارزشها را پایهگذاری میکند، در پی فتوحات میرود، طلبِ جنگ میکند و حق خود میداند مادیات بیشتری بهدست آورد. موضوعی که به خرَد و کشف لایههای مختلف روح انسان، چندان ارتباطی ندارد. بدینترتیب ارزش جوامع ارزشهای مردانه است و قدرت، اعمال سلحشوری.
گویا مردان همیشه در پی ایجاد کشمکشی بودهاند و این کشمکش در یک بعدازظهر دلانگیز وجود ندارد که خورشید مایل میتابد و پرندگان آواز میخوانند و نان و نوشیدنی زیر نور آفتاب برق میزنند. (این یک تصویر آرام از زندگی است که نمیتوان به دلیل فقدان تنش، آن را منفعل خواند.) گویی هیچ چیز جالبی در این صحنه نیست. میل به عصیان و ایجاد موقعیت تنشزا در وجود مردان بیشتر بوده است. ویرجینیا وولف در کتاب «اتاقی از آن خود» به خوبی به این مسأله اشاره میکند و میگوید «ارزشهای داستان [به مثابه نخستین فرم ادبی] برآمده از ارزشهای زندگی واقعیند؛ اما آشکار است ارزشهای زنان اغلب با ارزشهایی که به دست جنسیت دیگر وضع شده، متفاوت است. با این حال این ارزشهای مردانه است که غالب میشود. مثال پیشپاافتادهاش: فوتبال و ورزش مهماند و مدپرستی و خرید لباس بیارزش. منتقد میپندارد فلان کتاب مهم است چون دربارة جنگ است و بهمان کتاب بیاهمیت است؛ زیرا به احساسات زنان در اتاق نشیمن میپردازد...» ۲
حالا تصور میکنیم در نقطهای از تاریخیم که حکومتها تشکیل و حاکمان تعیین شدهاند. با این شرایط طبیعتاً صاحبمنصبان همه مردند و از این برتری لذت میبرند. زنان تصمیم میگیرند به تماشای دقیقتر جهان پیرامونشان بپردازند، فرصت خلق موجودی یا چیزی بجز انسان را به خود بدهند؛ اما نه آنطور که کشاورزی را ابداع کردند و قدرت به نام مرد شکل گرفت. بلکه آنطور که در «اقلیتی» قرار بگیرند که نابغه و اندیشمند به شمار آیند.
اما حالا قوانین مردسالارانه وضع و فرهنگ ایجاد شده است. کنش خلاقانه از جانب زنان، با هزاران مانع مواجه میشود. آنان از حق تحصیل، مالکیت، به تنهایی سفر کردن و تجربه اندوختن، حق طلاق و یا حتی ازدواج تماماً با میل خود محرومند و علاوهبر این مشکلات مادی، با مشکلات معنوی زیادی هم دستهوپنجه نرم میکنند، مثل بیاعتنایی جهان اطراف، خصومت و بیتوجهی و... . زن تبدیل به ابزاری شده است که مرد را به خواستههای جسمانی و روحیش میرساند. پس چطور میتواند قلم به دست بگیرد و اثری مکتوب خلق کند؟ ضمن اینکه به دلیل محدودیتهای مذکور از برتریِ اندیشة جهاندیدة مرد نسبت به خود آگاهی دارد و اگر در میان امور روزمره شانسی پیدا کند که پشت در اتاق همسر یا پدر خود به استراق سمعِ کلاس درس و بحث آنها مشغول شود، داستانهایی را میشنود که تنوع کاراکتر زن را به تصویری اغواگرانه و شیطانی و یا وفادار به همسر و فرزند تقلیل میدهند. حتی زنان اسپارت هم که حق تحصیل و ادارة برخی امور را داشتند، شاید از این امکان محروم بودند که اثری خلق کنند. باز میتوانیم برگردیم به همان مشکلات فرهنگی و معنوی که امر نوشتن را برای زن بیمعنا، و نوشتهای که توسط او به قلم تحریر درمیآمد را بیهوده و فاقد ارزش میدانستند. به احتمال زیاد میان زنان رومی باسواد همچون اسپارتیها نویسندهای وجود داشته است.
ویرجینیا وولف در کتاب «اتاقی از آن خود» میگوید: «ارزشهای داستان [به مثابه نخستین فرم ادبی] برآمده از ارزشهای زندگی واقعیند؛ اما آشکار است ارزشهای زنان اغلب با ارزشهایی که به دست جنسیت دیگر وضع شده، متفاوت است. با این حال این ارزشهای مردانه است که غالب میشود. مثال پیشپاافتادهاش: فوتبال و ورزش مهماند و مدپرستی و خرید لباس بیارزش
حال به یاد جملهای از شعری از آندره ژید میافتم (گرچه محتوای کلی این شعر با این موضوع مرتبط نیست اما این چند کلمه عجیب اینجا صدق میکند) میگوید: «ناتانائیل! ای کاش عظمت در نگاه تو باشد نه در آنچه بدان مینگری...»۳ آری، وجود زنان نویسندة همدوره با ویرژیل یا هومر یک یقینِ اثبات نشده است-گرچه شواهدی موجود است-. چون هیچ بعید نیست در فضای خفقانآورِ پدید آمده برای زنان در آن دوران، آثار بسیاری سوزانده یا کنج کمد خوراک موریانهها شده باشند یا حتی اگر در نسخ محدودی چاپ شدند، اقبالی از جانب خوانندگان دریافت نکرده باشند. (اگر نویسندهاش را به جرم عملی غیرقانونی جریمه نکرده باشند!) و در نهایت، همینقدر راحت و بیدردسر به فراموشی سپرده شدند. بهخاطر همین موضوع ارتباط این چند کلمة آندره ژید با عظمتی که به کتب مردان داده میشد و بالعکس حقارتی مشخص میشود که نصیب نویسندگانِ احتمالیِ زن میشد. نوعی اغراق در پراهمیت نشان دادنِ دستة اول و نوعی افراطیگری در بیاهمیت جلوه دادنِ دستة دوم نیز وجود داشته است. گویا یک شاعره رومی به نام استیل پیکیر (Estill Pickier) وجود داشته که اکنون تنها شش شعر از او باقیمانده است. او عمویی داشت که اجازة آزادی بیان و نوشتن را به وی نمیداد؛ ولی به هر جهت، این نوشتههایش به عنوان نوعی جنبش و انقلاب در حقوق زنان قابلبررسی است. در تأیید این موضوع بد نیست باز از قسمتی از کتاب «اتاقی از آن خود» یاد کنم که در آن ویرجینیا وولف تصویری از خواهر خیالی شکسپیر و موقعیتی را ترسیم میکند که احتمالا با آن مواجه میشد و بدین ترتیب به جایگاه زنان در ادبیات آن دوره می پردازد:
«... قطعاً نوعی نبوغ در میان زنان دوره شکسپیر وجود داشته همانطور که به حتم در میان طبقات کارگر هم وجود داشته است. گهگاه «رابرت برنز» یا «امیلی برونتهای» میدرخشد و وجود خود را به اثبات میرساند؛ اما مسلماً این نبوغ هرگز بر کاغذ نقش نبسته. با این حال وقتی میخوانیم که زن جادوگری را سربهنیست میکنند، یا زنی جنزده شده است، یا زن خردمندی داروهای گیاهی میفروشد، یا حتی مرد برجستهای مادری دارد، آنوقت است که فکر میکنیم میتوانیم رد رماننویسی گمشده، یا شاعری سرکوبشده، یا «جین آستینی» خاموش یا امیلی برونتهای را بیابیم که به دلیل عذاب وجدان و شکنجهای که بهخاطر استعدادش متحمل میشده، سر به بیابان گذاشته است. در واقع در این اندیشه تا به آنجا پیش میروم که فکر میکنم آنون (Anon) گمنام که آن همه شعر بدون امضا سروده است، به احتمال زیاد زن بوده...»
وقتی میخوانیم که زن جادوگری را سربهنیست میکنند، یا زنی جنزده شده است، یا ... آنوقت است که فکر میکنیم میتوانیم رد رماننویسی گمشده، یا شاعری سرکوبشده، یا «جین آستینی» خاموش یا امیلی برونتهای را بیابیم که به دلیل عذاب وجدان و شکنجهای که بهخاطر استعدادش متحمل میشده، سر به بیابان گذاشته است
از این تفاسیر چنین برداشت میشود که مردان از آزادی بیان و عمل، دانش و آگاهی و بهطور کلی به قدرت رسیدنِ زنان ترس و واهمه داشتهاند. شاید واهمه از اینکه زنان نویسندگان و حکومتدارانِ بهتری نسبت به آنها شوند و مقام و مرتبة اجتماعی خود را از دست بدهند. ناچارم به این جملات درخشان از همان کتاب قبلی هم اشاره کنم که: «[دکتر جانسون درباره زنان میگوید]: مردان میدانند که زنان حریفان قدری برای آنهایند و بنابراین ضعیفترین و نادانترین آنها را انتخاب میکنند. اگر اینطور فکر نمیکردند، هرگز نمیترسیدند که زنان به اندازة آنان بدانند...»
در حالی که به نظر من، مردان خود را از افکار روشنگر زیادی محروم کردند که اگر جلویشان را نگرفته بودند، شاید اکنون در کنار ویرژیل و هومر و دانته، نام زنان نویسندة بسیاری هم در کتب تاریخ ادبیات کهن برده میشد که بیشک فرصتی بود برای بررسی و الگوبرداری از طرز تفکر زنان در قرونِ زایش ادبیات و همچنین سند تاریخی مهمی برای نویسندگانِ بعدی در طول تاریخ (بهخصوص زنان) و چهبسا سرشار از ایدهها و راهحلهایی که میتوانست آیندة پس از خودشان را جور دیگری رقم بزند و شاید اکنون اوضاع خیلی بهتر بود؛ چرا که جهان انسانی زمانی میتواند بر فراز قلههای انسانیت پرواز کند که دو بالَش در قدرت یکسان باشند.
پینوشتها:
۱- شعری از محمدرضا شفیعی کدکنی
۲- اتاقی از آن خود-ویرجینیا وولف- ترجمه صفورا نوربخش- نشر نیلوفر
۳- مائدههای زمینی- آندره ژید- ترجمه پرویز داریوش و جلالآلاحمد- نشر اساطیر
دیدگاه تان را بنویسید