نگاهی به دوستان کُمُدی
چگونه در کُمُد بخوابیم؟
احسان زیورعالم
شاید تماشای خریدن دو آدم بهعنوان دوست، قرار دادنشان در کمد و در نهایت برخورد ابژهوار با آنان چیزی جز یک کُمدی محض نیست. آدمهای فرودستی که در موقعیت ابزوردی قرار گرفتهاند و شما را به خنده میاندازند. از کتک خوردنها و توهین شنیدنها گرفته تا وضعیت احمقانهای که در آن گیر کردهاند. بله، دقیقاً آنان در این موقعیت گیر کردهاند و راه فراری ندارند. آن زوج خریداری شده دلشان نمیخواهد در چنین موقعیتی باشند. اصلاً انتخابش نکردهاند. قرار بود ما آدمها در موقعیتهای اگزیستانسیالیستی قرار بگیریم. میانن دو چیز دست به گزینش بزنیم و در نهایت بر انتخاب اخلاقی خود مصّر شویم. قرار بود با قدرتی ناشی از وجودمان شرایط را به نفع بشریت تغییر دهیم؛ اما گویا در انتخاب و گزینشهایمان نگاهی به تقاطع گزینشها نداشتیم. جایی که انتخاب من اخلاقی میشد، برای دیگری غیراخلاقی محسوب میشد. حالا نبردی به ظاهر میان خیر من و شر دیگری شکل میگیرد و باید یکی در این میدان نبرد پیروز شود. روی کاغذ برنده آن است که زورش میچربد و این چربیدن به نظر محصول طبقه است.
«دوستان کُمُدی» ماجرای همین وضعیت است. وضعیتی که ظاهرش خندهدار است و باطنش محصول پرسشی دردناک، آنکه چطور میتوان ما به منافع مشترک دست یابیم بدون آنکه به کسی آسیبی رسد؟ من برای این پرسش پاسخی ندارم و اجرای امیرمحمد ابراهیمی براساس نمایشنامه گابور راسوو نیز پاسخی ارائه نمیدهد. او تصویری میآفریند از اینکه در نهایت یک طبقه با تمام قدرتش، طبقه پایینتر خود را سرنگون میکند، نابودش میکند و در نهایت سوءاستفاده، مصرفش میکند. و ما باز میخندیم. به چیزی که شاید ناملموس در جامعه امروز تجربهاش میکنیم. آدمهایی که میتوانند رفقای هم باشند، اصلاً شاید هر از گاهی با لحن «هی رفیق» یکدیگر را صدا میزنند، فارغ از موقعیت اجتماعی و طبقاتی؛ اما در بزنگاه رابطه قدرت، همه چیز دگرگون میشود. دوست چند دقیقه پیش به مثابه ابژه مصرف میشود. او در موقعیت سرگرمی ما قرار میگیرد. همانند شخصیتهای ضعیف نمایش «دوستان کمدی». آنان آمدهاند تا زوج دارا را سرگرم کنند. خریداری شدهاند تا دقایق بیکاری یک زوج با پولی در جیب را پر کنند. آنان همانند تلویزیون، گیرنده ماهواره، فوتبال دستی و یا حتی یک دسته ورق عمل میکنند و شاید حتی در وضعیتی به مراتب ناعادلانهتر. کتک میخورند، تحقیر میشوند و اساساً بدنشان در هر گونه بحرانی قرار میگیرد تا زوج دارا به لذت دست یابند؛ اما گویا لذتی در کار نیست.
آنچه در نمایش «دوستان کُمُدی» به نمایش گذاشته میشود بازنمایی تصویری فراگیر از زندگی هر روزه ماست. ما به انحای مختلف درگیر این بازی طبقاتیایم. برای مثال دیدن تصاویر خبری پناهجویان در جزایر پاپوا یا لسبوس یونان در حین خوردن شام میتواند مثالی از آن چیزی باشد که نمایش متبادر میکند. در حالی که بر تلویزیون میبینیم انفجاری در عراق 100 نفر را میکشد، ما خم به ابرو نمیآوریم و لقمه بعدی را شاید بزرگتر برداریم. حتی کار به جایی میرسد که اخباری بدون قتل و انفجار و زجرکُش شدن طبقات فرودست برایمان معنای اخبار پیدا نمیکند. ما هیچ احساس همدردی نسبت به کشتهشدگان نداریم. نه نامی از آنان جویا میشویم و نه نشانی. انفعال محض ما را فرامیگیرد. آدمها به اعداد تقلیل پیدا میکند. در مقابل اگر خبر از مرگ انسانی فراتر از خودمان باشد، بغض میکنیم. انگار قهرمان دوران کودکیمان را از دست دادهایم. با مرگ یک بازیگر سینما تصویرش را در فضای مجازی منتشر میکنیم و به یادش، مرثیه میسراییم؛ حال بماند که ما هیچ شناختی از آن شخصیت نداشتیم. او صرفاً در موقعیت طبقاتی فراتر از ما قرار داشته است و ما برای او به مثابه کشتهشدگان حادثه بمبگذاری در عراقیم. ما در یک بازی پر درد اسیر شدهایم. برای سرگرم شدنمان نیاز به تنها و بدنها داریم. حالا میتواند همانند تن بازیگران «دوستان کمدی» در مواجهه با رقص و موسیقی و تقلا برای بقا باشد یا بدنی تکهتکه شده در خیابانهای صنعا.
نمایش امیرمحمد ابراهیمی بهخوبی وضعیت مذکور را بازتاب میدهد. بازیگرانش با پختگی عمل میکنند؛ حتی اگر این پختگی نه محصول تجربه که محصول نوعی احساس باشد. آنان دریافتهاند در چه موقعیتی قرار گرفتهاند. به نوعی همنشینی با شخصیتها دست یافتهاند و در سوی دیگر تلاش میکنند با شخصیت یکی نشوند. مدام از آن جدا میشوند تا به مخاطب بگویند این آدمها جایی بیرون از وجودشان است. مرزی کمرنگ میان من بازیگر و نقش او وجود دارد. جایی در نمایش جای شخصیتها به نوعی تغییر میکند تا جنون بقه فرادست برجسته شود. آنان به آن میزان از بیفرهنگی سقوط میکنند که به نظرشان طبقه فرودست بدان دچار است. نوعی رقص دیوانهوار و یا اجرای قطعهای از یک سریال. جایی که سبعیت مرد فرادست بیرون میزند و به قصد گرفتن جان همسرش عمل میکند. او که در حال نقش بازی کردن است، ناگهان با نقش یکی میشود و گویی واقعاً با همسر بیوفایش روبهرو شده است و حالا وقت انتقام است. ناگهان، به طرفهالعینی تغییر میکند و میگوید باید این قطعه را این گونه اجرا کرد. حالا باید کدام را باور کرد؟ زدن به قصد کشتن یا بازی کردن نقش مردی خیانتدیده؟
به زعم من این همان موقعیتی است که عموم ما در آن زیست میکنیم. به تصویر کشیدن شخصیتهای نمایشی که در ذهن پروراندهایم. مرز میان شخصیتهای ما کمرنگ است. مثل همان تماشای مرگ آدمها در اخبار، در حالی که از لذت خوردن سرشاریم با تصویری دهشتناک روبهرو میشویم و کمی رنگ عوض میکنیم و با یک «خدا از سرشون نگذره» فازمان را عوض میکنیم. در نهایت اما ما در انفعالیم، همان شخصیت مرد دارای نمایش که شاید به خیانت زنش پی برده است و موقعیتی برای انتقام پیدا کرده؛ اما او نمیتواند انتقام کاملی بگیرد. او صرفاً انتقام را بازی میکند. همانطور که ما دلسوزی را بازی میکنیم. ما سرشار از لذت خوردنیم و تصوری از شیوه نجات آوارگان پناهجو و قربانیان یک حادثه تروریستی نداریم؛ مگر آنکه دچارش شویم و این همان نقطهای است که منافع ما با منافع قربانیان نقطه مشترک پیدا میکند. در حالت عادی آنان قربانی میشوند تا ما زنده بمانیم، این همان وضعیت دوگانه اخلاقی/غیراخلاقی است که در ابتدا بدان اشاره کردیم.
در نمایش «دوستان کمدی» نیز چنین وضعیتی حاکم است. خریدن آدمها - حتی به حکم دوست - و سوءاستفاده از آنان برای سرگرم شدن امری غیراخلاقی است؛ اما بقا و ماندن و حفظ موقعیت در ساحت آن طبقه اجتماعی امری است اخلاقی. با فرض آنکه زوج دارا در زندگی زناشویی وارد رابطه خیانتآمیزی شدهاند، به نظر میرسد مصرف کردن تن آدمیان در زندگی میتواند آنان را نجات دهد. زندگی غیراخلاقیشان را اخلاقی کند. با اینکه در پایان نمایش دوستان کُمُدی خود را پس میدهند و احتمالاً آنان در کوره آدمسوزی، خواهند سوخت. این یکی هم بسیار آشناست. تاریخ بشریت مملو از مصرف تن آدمی است. مصرف کردنی که بیگمان تراژدیهای پردردی است. تراژدیهایی که بر دوش ما خروار شدهاند و ما را به انسانهای بیروح یا شاید فاوستهای دونپایهای کرده که دیگر از دیدن تنهای مصرفشده بدنمان سِر شده است. جمود بر ما حاکم شده و نمایشی چون «دوستان کُمُدی» خاری است در چشمان ما. مایی که منفعل به تماشای نمایش مینشینیم و کمدی قهقهه میزنیم. اجرای نمایش کار خودش را میکند، تلنگر درونی خودش را دارد؛ اما هنوز زمان زیادی برای بیدار کردنمان لازم است. به نظر میرسد این ماییم که در کُمُد به خواب رفتهایم.
دیدگاه تان را بنویسید