سریال متفاوتی که میخکوب میکند
«کشتن ایو»؛ خاص، ماندگار، متفاوت و قدرنادیده
ایمان عبدلی
حالا تقریبا به قطعیت میشود گفت در هر خانهای یک سریال برای دنبال کردن وجود دارد. روزگار و زمانه برای سریالهاست، یکی فلان سریال ماهوارهای را میبیند و دیگری سریالی متعلق به نتفلیکس، مهمتر از هر چیز این ذات مدیوم محبوب «سریال» است که جهان را مسخ خودش کرده. اینجا درباره یک سریال «متفاوت» به معنی واقعی کلمه حرف میزنیم؛ «کشتن ایو» نه به اندازه «مانیهیست» سرگرمکننده است و نه به اندازه «گیمآو ترونز» فراگیر، اما بیشتر از هر دو آنها و اساسا بیشتر از خیلی سریالهای دیگر، اثری «متفاوت» است.
در«کشتن ایو»، ابتدا گمان میکنید با همان کهن الگوی دزد و پلیس مواجهید، همان نبرد و تقابل خیر و شر، اما خیلی زود با اخراج ایو از اداره پلیس، باورهای اولیه فرو میریزد و در واقع اولین قدم برای خروج از کلیشهها برداشته میشود. ایو دربارهی پروندهای بیشتر از آن چه که باید کنجکاوی میکند و سیستم، تحمل امر خارج از صلاحش را ندارد، پس عذر ایو و رفیقش را میخواهد. ساختار متصلب سیستمها و البته اشاره واضح به قربانی شدن حقیقت در جهت بقای ساختارها در همان یکی دو قسمت ابتدایی چیزی از سریال نشان میدهد که بیننده را ترغیب میکند برای ادامهاش، «کشتن ایو» ادعا برمیدارد که این یک «تام و جری» نیست و در خودش چیزهایی از نظریههای انتقادی دارد.
این که سیستمها در سراسر دنیا و بسته به عوامل محیطی درصدهای متفاوتی از حقیقت را فدای مصلحت میکنند حالا دیگر بخشی پذیرفته شده از نظم جهانیست و اداره پلیس در «کشتن ایو» بازنمایی از یک سیستم واقعیست.
در ادامه وقتی «ایو» تحت رهبری یک نیروی فراملیتی و امنیتی باز هم خارج از «مصلحت» رفتار میکند، همان نهاد به ظاهر مستقل هم او را تحمل نمیکند و اینبار در نقدی ظریفتر، سریال نشان میدهد که حتی برخی از نهادهای شبهمستقل در تمام این سالها تحت لوای قوانین نانوشتهای بودند که صرفا شمایلی محو از استقلال کاری را تبلیغ میکردند، در واقع دولتها و حکومتها با مجهز شدن به ترفندهای پیچیده موفق شدهاند ویترینی از دموکراسی، نهادسازیهای مدنی و یا چیزهایی شبیه به این را تولید کنند و به مثابه یک امر قانعکننده و تخدیرساز به جامعه عرضه کنند.
«کشتن ایو» البته لحن انتقادیاش را دائما توسعه و گسترش میدهد، مثلا نگاه سریال به روسیه و به عبارتی کلیتر آن چه که بلوکهای شرق و غرب قدرت مینامیم، نگاهی قطببندی شده نیست. البته این گزاره مطلق نیست، اما تا حد زیادی مستقل و قابلتوجه است. در لایههای زیرین سریال نوعی نگاه نقادانه به سرویسهای بینالمللی امنیتی و نوع عملکرد آنها وجود دارد که فراتر از جهتگیریهای مبتذل بسیاری از آثار هنریست. اینجا نه کسی طرفدار غرب است و نه به طور کامل نگاه به شرق دارد، این رعایت بیطرفی در تمهیدات بصریِ کار هم رعایت شده و تصویری که مثلا از پاریس میبینیم با تصویری که از مسکو میبینیم در شکل پرداخت تفاوت قابل ملاحظهای نمیکند و اگر تفاوتی هم هست مربوط به ذات آن شهریست که سوژه شده و اساسا هم داستان «کشتن ایو» به گونهایست که سریال در تمامی این شهرها پرسه میزند و امکان قیاسگذاری میدهد.
در توضیح تمهیدات بصری که در بالا آمد، شاید ذکر مثالهایی روشنکننده باشد، مثلا در فیلمی که در چند سال اخیر هم در ایران خوب دیده شده ، با عنوان «پل جاسوسها» با داستان تبادل دو زندانی میان آمریکا و روسیه مواجه هستیم و داستان به دو فضای غالب جنگ سرد سرک میکشد، در سمتی خیابانها و آدمها تماما با یک فیلتر خاکستری و رنگهای عموما سرد تصویر شدهاند و در سمت مقابل همه چیز رنگ دارد و سازندگان به طور غیرمستقیم نوعی جهتگیری را به کار تزریق کردهاند، که در قضاوت نهایی بیننده تاثیرگذار هم خواهد بود. در «کشتن ایو» اما از این خبرها نیست، دوربین، تدوین و تمام تجهیزات دستِ سازندگان سعی دارد لحن بیطرفی را حفظ کند و همین هم باعث میشود که حتی در سطحی فراتر از مضمون، مشاهدهگر نوعی گردشگری ارزان باشیم!
و اما میرسیم به نقطه عطف سریال یا همان چیزی که این مجموعه را با خیلی از آثار این روزها متفاوت میکند، شخصیتپردازی دو قطب اصلی سریال؛ «ایو» و «ویلانل»، پلیس و دزد داستان آنقدر متفاوت طراحی و پرداخت شدهاند که حدس این که تا سالها پس از تماشا در ذهن مخاطب بمانند، دشوار نیست. طرح کلی داستان هم کمی عجیب است، مثلا تصور کنید صید از صیاد نمیگریزد و اصلا مرز میان آنها آنقدر باریک است که گاهی گم میکنید که کدام دنبال کدام است، در حالی که «ایو» به دنبال دلایلی برای بازداشت «ویلانل» است، «ویلانل» به خانهی او میآید و با هم شام میخورند!
در«کشتن ایو»، ابتدا گمان میکنید با همان کهن الگوی دزد و پلیس مواجهید، همان نبرد و تقابل خیر و شر، اما خیلی زود با اخراج ایو از اداره پلیس، باورهای اولیه فرو میریزد و در واقع اولین قدم برای خروج از کلیشهها برداشته میشود
اصلا مختصات شخصیت «ویلانل» یک مهندسی خلاقانه دارد، قاتل بیرحم و زیبایی که از زیبایی و خشونت و بیرحمی توامان چیزی کم ندارد، به ترکیب متناقض زیبایی و افسونگریاش توجه کنید. در سمت مقابل هم با یک پلیس یا کارگاه فوقِ هوشمند و وظیفهشناس مواجه نیستیم، یعنی هر دو طرف ماجرا چیزی خلاف کلیشههای رایج هستند، آنها حتی نسبت به هم عاطفهی غریبی دارند و حداقل از یک سمت این عاطفه با تاکید و تکرار نشان داده میشود. در «کشتن ایو» با از این دست ایدهپردازیهای خلاقانهی همراه با جسارت در جای جای روایت، به طور خاص شخصیتپردازی مواجه میشویم که انگار عامدانه ماموریت دارند از ذهن مخاطب کلیشهزدایی کنند. در واقع «کشتن ایو» در مدیومی که اتفاقا مملو از کلیشههاست به نوبه و اندازهی خودش علیه کلیشه قیام میکند و دائما نوعی دیگر دیدن و زوایه دید به تماشاچیاش میدهد، از این همین جهت این سریال فقط یک سرگرمی نیست که البته از آن جهت هم چیرهدستانه اجرا شده، اما فراتر از سرگرمی، زاویه دید است، مسالهی غایب در سطح و عمق زندگی ایرانی.
دیدگاه تان را بنویسید