عطر بابونههای اردبیل و توت فرنگیهای وحشی آستارا ماندگار است
پیادهروی از «سوها» تا «لاتون»
آرزو احمدزاده ، راهنمای طبیعتگردی
بعد از مدتها تصمیم گرفتیم یک سفر متفاوت برویم. تنوع ایجاد کردن در زندگی، انسان را از به دام تکرار افتادن و عادت به روزمرگی نجات میدهد و این تنوع برای اهالی سفر با تغییر نوع سفر اتفاق میافتاد. گاهی نوع وسیله نقلیه از خودرو شخصی به دوچرخه، قطار و یا موتور سیکلت تغییر میکند و گاهی از سفرهای کمپینگ چند روزه در دل جنگل، کنار دریاچه، کویر و یا اقامت در یک شهر و بازدید از مناطق تاریخی به کوهپیمایی و پیادهروی و کوله به دوشی از نقطهای به نقطهای دیگر تغییر شکل میدهد. ما اینبار قرار است پیادهروی از دریاچه سوها در اردبیل تا آبشار لاتون در آستارا را تجربه کنیم. بلیط اتوبوس به مقصد اردبیل خریدیم و شبانه به سمت اردبیل حرکت کردیم. با توجه به تصادف زنجیرهواری که در اتوبان زنجان اتفاق افتاده بود یک ساعت دیرتر از موعد مقرر به مقصد رسیدیم. بعد از پیاده شدن از اتوبوس و تحویل گرفتن کوله پشتیهامان، به سمت روستای سوها رفتیم و چون مسیر روستا تا کنار دریاچه مسیری خاکی و سنگلاخی بود از روستا تا دریاچه را با نیسان آبی رفتیم و از نسیم خنک اول صبح بسیار لذت بردیم. صبحانه را کنار دریاچه خوردیم و کولهها را به دوش انداختیم و آماده یک روز پیادهروی طولانی شدیم. کمی آنطرفتر از دریاچه و بعد از 10 دقیقه پیادهروی وارد دشتی پر از بابونههای وحشی شدیم. تا چشم کار میکرد زمین سفیدپوش بود از بابونهها و باد لابهلای آنها در حرکت بود و ما مست بودیم از عطر بابونه. دو مرد روستایی را دیدیم و درمورد ادامه مسیر از آنها پرس و جو کردیم، بعد از گپ و گفتی کوتاه و گرفتن چند عکس یادگاری از میان بابونهها عبور کردیم و به مسیرمان ادامه دادیم.
در دوردست قله اسپیناس را میدیدم و ظهر باید به آنجا میرسیدیم. دشت سفیدپوش بابونهها که تمام شد وارد جنگلی شدیم پر از درخت فندوق و البته انگشتشمار گوجه سبز وحشی هم در مسیر دیده میشد. در میانه جنگل استراحتی کوتاه و نفسی تازه کردیم. درست زمانی که خورشید بالای سرمان رسید ما نیز به اسپیناس رسیدیم و وقت خوردن نهار فرارسید. و غذای ما یک غذای سنتی تابستانی ایرانی بود: آبدوغ خیار. بعد از خوردن نهار به سمت روستای ییلاقی لاتون به راه افتادیم. تقریبا سه ساعت در سراشیبی جنگل راه رفتیم تا به روستای ییلاقی محل اقامتگاهمان رسیدیم. برکهای کوچک در انتهای روستا بود و منزل یاسر درست در کنار برکه واقع شده بود. بالاخره به محل اقامت رسیدیم، کولهها را بر زمین گذاشتیم، کفشهایمان را درآوردیم و روی چمنهای کنار کلبه دراز کشیدیم و به صدای قورباغهها گوش کردیم. مادر یاسر با آش دوغ و نان محلی پذیراییمان کرد و با همان آش محلی خستگی یک روز کوهپیمایی از تنمان بهدر شد. شب را در کلبه به صبح رساندیم و در هوایی خنک و مهآلود از خواب بیدار شدیم. از کنار چشمه پونه چیدیم و صبحانه را با چای پونه شروع کردیم. دوباره کولهها را بر دوش گذاشتیم و به سمت آبشار لاتون به راه افتادیم. صدای آواز پرندگان و بادی که لابهلای درختان میپیچید عجیب به دل مینشست. بر خلاف دیروز که هوا آفتابی و گرم بود، امروز آسمان با ما مهربانتر شده، مه رقیق و هوای ابری، پیادهروی را برایمان مطبوعتر کرد. هم هوا زیبا بود و هم زمین: در کنار مسیر توت فرنگیهای قرمز وحشی به چشم میخوردند و ما نیز از خوردنشان بینصیب نماندی. بالاخره به آبشار بلند لاتون در آستارا رسیدیم. هنوز هم عطر بابونه و طعم توتفرنگی این سفر مرا رها نمیکند.
دیدگاه تان را بنویسید