درباره سریالی که همه دوستش دارند
مانیهیست، دلبر سریالی این روزها
روزنامه فرهیختگان با نگاه خودش که البته علیه هر چیز غربیست و دنبال نشانههای پلیدی در آن است، سعی کرده تفسیر متفاوتی از سریال محبوب این روزها «مانیهیست» ارائه بدهد، بخشهایی از این تحلیل را که البته در عین حال نکات قابل تاملی هم دارد اینجا آوردهایم:
«خانه کاغذی» یا «سرقت پول» یک سریال اسپانیایی است که درسال ۲۰۱۷ برای پخش از شبکه سوم تلویزیون اسپانیا تولید شد و جالب است بدانیم در آن زمان بهرغم محبوبیتی که پیدا کرد، به حدنصاب تماشاچیان اسپانیایی خود دست پیدا نکرده بود تا اینکه نتفلیکس مجموعه را خرید و با انتشارش باعث شد به پرمخاطبترین سریال غیرانگلیسیزبان دنیا تبدیل شود. «خانه کاغذی» ابتدا در ۱۵ قسمت ساخته شده بود اما نتفلیکس آن را به قسمتهای کوتاهتر تقسیم کرد و به ۲۳ قطعه درآورد که دوفصل را شامل میشدند. این دوفصل درحقیقت حدمنفصلی نداشتند و یک داستان را پیش میگرفتند اما فصلهای سوم و چهارم مجموعه که توسط خود نتفلیکس تهیه شد، داستانی مجدد با همان دارودسته را روایت میکردند.
این افراد عموما نام همدیگر را نمیدانند و اسامی مستعار شهرهای مختلف دنیا روی آنها قرار داده شده است. پروفسور، عملیات را چنان از قبل طراحی کرده که حتی محتوای بحثها یا کلکل نیروهای پلیس درهنگام درگیری با سرقت، در نقشه او پیشبینی شدهاند. این بخش از قصه هرچند کاملا واقعگرایانه و امکانپذیر نیست اما یکی از متداولترین انواع سرگرمیسازی در قصهگویی پلیسی دنیاست.
گروه سارقان ضرابخانه از همان سری اول مجموعه، تلاش فراوانی برای جلبنظر از افکار عمومی و جازدن خودشان بهعنوان قهرمان میکنند. یعنی آنها یک استراتژی رسانهای منسجم هم دارند.
این مجموعه به دلیل ظاهر آنکه به فرم آثار سمبلیک شباهتهایی دارد، بحثهای تاویلی و تفسیری فراوانی راه انداخت؛ درحالی که اکثر این نشانهها بهطور کاملا تصادفی انتخاب شدهاند.
ضدیت با مفهوم کلی «دولت» و تلاش برای جا انداختن مفهوم «مقاومت» ذیل همین نگرش، عمدهترین تم مضمونی خانه کاغذی است. حتی تلفظ انگلیسی نام مجموعه، یعنی عبارت مانیهیست شباهت مشخصی به واژه مانیفست دارد و ممکن است طعنهای به مشهورترین مانیفست دنیا یعنی «مانیفست کمونیست» هم در آن باشد که کارل مارکس به همراه دوستش انگلس آن را در سال ۱۸۴۸ نوشت. اگر این نماد بازیها را جدی بگیریم، خانه کاغذی میخواهد آلترناتیوی برای مقاومت در معنای چپگرایانه آن ارائه بدهد و اگر نمادها را جدی نگیریم، بازهم میشود به شیوهای دیگر همین نتیجه را گرفت.
ماسک دالی یا ماسک جوکر، کدام واقعیتر است؟
بانک مرکزی اروپا درسال 2011 مبلغ 171میلیارد یورو را از هیچ کجا به دست آورد! این نکتهای است که پروفسور، طراح اصلی و مغز متفکر عملیات، در توجیه اقدامش به فرمانده پلیس میگوید؛ آیا میدانید این پول به کجا رفت؟ مستقیما از بانکها به جیب ثروتمندان. آیا کسی بانک مرکزی اروپا را دزد خوانده است؟ آنها اسم کارشان را «تزریق نقدینگی» گذاشتند. خب من هم تزریق نقدینگی انجام میدهم اما نه به بانکها، بلکه آن را دراقتصاد واقعی تزریق میکنم.
همین دیالوگ چندخطی در فصل اول سریال باعث شد خیلیها کل مجموعه را یک بیان هنری در نقد سرمایهداری بدانند و از پروفسور چیزی شبیه رابینهود بسازند. اما منظور پروفسور از اقتصاد واقعی دقیقا کجاست؟ تیم هشتنفرهای که با پروفسور در این سرقت همکاری کردند، پس از اتمام ماموریت بهصورت جفتجفت در جاهای مختلف دنیا پراکنده شدند تا با هویتهای جعلی، بهعنوان میلیونرهایی سرخوش و خوشبخت زندگی کنند.
این زندگیهای شیک و باشکوه که تورم آن را تمام مردم اتحادیه اروپا و بهعبارتی تمام مردم دنیا تحمل کردهاند، همان اقتصاد واقعی مدنظر پروفسور است. اقتصاد واقعی فراهم شدن رفاه هشتنفر دزد و لمپن، بهبهای ایجاد یکمیلیارد دلار نقدینگی بیپشتوانه و تاثیر تورم حاصل آن در زیست میلیونها نفر است. بخش دوم مجموعه که با فصل سوم آغاز میشود، سکانسی دارد که بالنهای پروفسور، ۱۴۰میلیون یورو پول را روی سر مردم میدان کالائوی شهر مادرید میریزند؛ یکی از محلات توریستی و گرانقیمت مادرید. بعد تصویر پروفسور روی تمام بیلبوردهای تبلیغاتی شهر ظاهر میشود که بیانیهای را در چرایی اقدام به سرقت دومش قرائت میکند و مردم مادرید هم بیاینکه این پولپاشی را توهین به خودشان بدانند، دستهجمعی طرفدار گروه دالیها میشوند. حتی یک نفر درمیان تمام آن جماعت و البته بین تمام تحلیلگران رسانهای که مرتب بر صفحه تلویزیونها نمایش داده میشوند یا لااقل بین تیم جنگ روانی پلیس و نیروهای امنیتی اسپانیا نیست که بگوید اینها برای عیش خودشان همان کاری را کردند که بانک مرکزی اروپا لااقل بدون گروگانگیری و اسلحه کشیدن روی شهروندان کرده بود و حالا که دوسالونیم از آن ماجرا گذشته، یادشان افتاده که به این شکل تحقیرآمیز روی سر ما پول بریزند تا برایشان ضعف کنیم و جنبش حمایت از آنها راه بیندازیم.
حتی پس از آنکه معلوم شد این پولپاشی بخشی از نقشهای جدید برای سرقت از بانک مرکزی اسپانیاست، کسی به دالیها نگفت که شما مردم را اغفال کردید تا نقشه خودتان را پیش ببرید و منتش را هم روی سر ما گذاشتید. درعوض همه باور کردند پروفسور رابینهود مدرن است. گذشته از اینکه رابینهود عملیات ایذایی میکرد نه انقلابی، تعریف نیمخطی رابینهودیسم، دزدیدن از خزانه عمومی برای بخشیدن به محرومان است؛ اما اگر کسی از خزانه عمومی بدزدد و به جای بخشش به محرومان، برای خودش جزیره بخرد، چطور ممکن است بازهم رابینهود بهحساب بیاید؟
پولپاشی بالونهای پروفسور هم با اینکه مشخصا به قصد پیش بردن نقشه سرقت دوم است، درجهان داخل فیلم نهتنها مورد هیچ نقدی قرار نمیگیرد، بلکه یکمیلیون آدم را خام میکند تا به هواداری از دالیها تظاهرات کنند و چند روز در خیابان بمانند. دنیای درون فیلم را کارگردان و نویسنده آن و شرکت سازندهاش طراحی کردهاند اما چرا در دنیای خارج از فیلم هم گاهی دیده میشود که نسبت به آن نگاهی خوشبینانه وجود دارد؟
دیدگاه تان را بنویسید