یادداشتی بر مجموعه داستان «جنوب بدون شمال» چالز بوکوفسکی
دربست از بهشت به سوی جهنم
فرزام کریمی
بوکوفسکی را میتوان از حلقههای اصلی نسل بیت برشمرد؛ جریان شعری نسل بیت که حلقه اول آن را اشخاصی همچون کینزبرگ، اسنایدر، لو ولچ، پیتر اورلوسکی، گریگوری کورسو و... تشکیل میدهند و حلقه اول ادبی آنها با اشخاصی چون نیل کسدی، جک کراوک، چارلز بوکوفسکی و ریموند چندلر و...تعریف میشود. آنها توانستند توجه همگان را به خود جلب کنند و این توجه نه از بابت نثر فاخر که از قضا از بابت ارائه فضای منحصر بهفردی بود که به نوعی متفاوت از فضای حاکم بر ادبیات کلاسیک و مدرن بود و تلاش میکردند زبان و فضای داستانهایشان را به زبان محاوره و فضای روزمره نزدیک کنند.
فضای آثار بوکوفسکی را میتوان به جهنمی درون یک بهشت تعبیر کرد. او را بهواسطه رئالیسم کثیف و مشخصههای آثارش میشناسند. اگر میخواهید با خانههای قدیمی و تاحدودی مخروبه و ساکنان مست و لایعقل و چند پیک مشروب و زنان خیابانی روبهرو شوید و خرد را در عشقهای خیابانی تجربه کنید، نظر نگارنده این است که راه را اشتباه نیامدهاید. شما باید در آثار بوکوفسکی غرق شوید، اما حواستان باشد که آنچنان مبهوت نشوید تا امیدی به نجاتتان نباشد. دنیای بیامید و پوچی شناور یکی از شاخصههای اصلی آثاربوکوفسکی به شمار میرود، اما اگر واقعگرایانهترین معنای زندگی را در پوچی نمیبینید، قطعا کنار آمدن با افکار بوکوفسکی برایتان دشوار خواهد بود. چه خوشمان بیاید و چه نیاید این دنیای ناخوشایند دنیای اوست که تظاهر نمیکند، بلکه حقیقت را در قبال خودش میپذیرد.
بوکوفسکی راوی شکست انسان معاصر در جهنم است؛ جهنمی که راهی برای رهایی از آن وجود ندارد، بلکه چگونه زنده ماندن در جهنم حائز اهمیت است
نوشتن و احساس
در مجموعه داستان «جنوب بدون شمال» با 9 داستان روبهرو هستید؛ با همان مضامین همیشگی آثار بوکوفسکی. شکستخوردگانی که زندگی خود را یا در اثر لاابالیگری و یا بهخاطر مشروبات الکلی باختهاند، اما آنچه که این اثر را نسبت به سایر آثار بوکوفسکی متمایز میکند، نه مضمون تکراری این اثرش، بلکه تلاش ستودنی او در وارد کردن ضربه یا تلنگری به مخاطب در جهت بیداری است. از سویی دیگر، بوکوفسکی دست به نوعی ساختارشکنی میزند و در این مجموعه اثبات میکند که تمامیت زندگی برایش در الکل و آبجو و مشروبات الکلی و زنان و معشوقکان خیابانی خلاصه نمیشود، بلکه احساسات او برایش مهمترین امرست. نوشتن و احساس او نسبت به موسیقی را نمیتوان اعجابانگیز دانست، کما اینکه در میان نویسندگان نسل بیت، احساس قوی نسبت به موسیقی وجود دارد، اما اکثر نویسندگان نسل بیت گرایش شدیدی به موسیقی جاز دارند، اما بوکوفسکی از علایق خود نسبت به موسیقی کلاسیک میگوید و با موسیقی کلاسیک عاشق میشود!!!
بوکوفسکی؛ راوی شکست
یکی دیگر از نکاتی که در داستانهای بوکوفسکی شاهد آن هستیم، تغییر صدای نویسنده است؛ اما منظورمان از تغییر صدا چیست؟ یعنی بوکوفسکی همیشه آن پیرمرد پشت ماشین تحریر نشسته نیست که در حال تایپ نوشتههای خود است؛ در داستانهای گوناگون این مجموعه شما با شخصیتهای مختلف روبهرو میشوید. تعدد کاراکترها بر جذابیت داستانها میافزاید و به همین دلیل بوکوفسکی با هوش و ظرافت برای جلوگیری از خستگی مخاطب به خوبی به این امر توجه داشته است و سعی میکند تا تفکرات خود را در قالب شخصیتهای گوناگون برای مخاطب بازگو کند. به تعبیر منتقدان آمریکایی این امر یکی از نکات درخشان در این مجموعه به شمار میرود. از جمله نکات قابل توجه دیگر که بهصورت مشخص در داستان «بوکسور» از این مجموعه به چشم میخورد، نحوه روایت شکست است. گویی بوکوفسکی به خوبی دریافته که راه فرار از شکستهای بزرگ، سوق دادن انسان به همین خوشیهای لحظهای و دمدستی است. بنابراین با این تکنیک سعی نمیکند تا شکست را انکار کند، بلکه درد ناشی از شکست را کمرنگتر میکند تا به نوعی با همزیستی با درد بتواند موفقیتهای آینده را بهدست بیاورد. نکته دیگر که نه تنها در مورد بوکوفسکی، بلکه در مورد تمام نویسندگان سبکی وجود دارد، یکدست بودن فضاست که نشان از تعهد آنها نسبت به فرم دارد. تغییر مکانها در طول داستانهای مختلف این مجموعه از یکدستی فضای نوشتهها کم نمیکند. با تمام این تفاسیر جهانبینی بوکوفسکی آنچنان عمیق است که گاه مخاطب را میخکوب تفکرش میکند. جملههایی طلایی که آدم را لحظهای به درنگ وامیدارد. نگاه ژرف او نسبت به ماهیت تنهایی و ترکیب آن با حس ناخوشایندش میتواند تلخترین ولی در عین حال شیرینترین تجربه را در اختیار مخاطب قرار دهد. تلخ بدان جهت که روایت شکست انسانی در تقابل با تلاش او برای یکی شدن در وجود دیگری است و شیرین از آن جهت که شاید تجربه یک شکست بتواند از صدها شکست دیگر جلوگیری کند. هر چند که این نگاه کمی خودخواهانه است و به گونهای آزمایشگاهی است. چرا که گویی انسان با قربانی کردن یک نفر (شکست خوردن یک شخص) به دنبال جلوگیری از شکست خود است؛ به تعبیر کاستیکا براداتان اصولا شکست مقدمهای برای پیروزی نیست، بلکه آغازی برای شکستی دیگرست و هر شکست عریانی وجودمان را به معرض نمایش میگذارد. با این حساب میتوان از بوکوفسکی تشکر کرد که به زیبایی، عریانی وجود انسانی را به نمایش میگذارد.
بوکوفسکی راوی شکست انسان معاصر در جهنم است؛ جهنمی که راهی برای رهایی از آن وجود ندارد، بلکه چگونه زنده ماندن در جهنم حائز اهمیت است. حال که در جهنم زیست میکنیم چگونه باید کمتر درد در جهنم بودن را حس کنیم؟ به تعبیر نگارنده جهان بوکوفسکی همان جهان نهیلیستی است؛ جهان سرخوردگی و کنش برای چیره شدن بر آن و به تعبیر زوپانچیچ، زندگی نهیلیستی از یکسو نیازمند مخدر و مسکن است تا بتوان انبوه نشانهها و تصاویر و معانی متکثر را تاب آورد و به طریقی از جهان فاصله گرفت و نیروی زندگی را رام کرد و از سوی دیگر نیازمند روانگردان و محرک است تا بتوان آن مازاد را به زندگی افزود؛ گویی زندگیکردن و لذتبردن همواره نیازمند نوعی فراتر رفتن از مرزهای واقعیت موجود و بهدست آوردن یک تجربۀ افراطی و خارج از حدود عادی زندگی است. زوپانچیچ به ترکیب زاناکس (مسکن) و الکل (محرک) بهعنوان دو عنصر جداییناپذیر این زندگی اشاره میکند. جهان بوکوفسکی بهعنوان انسان پوچ زیسته در این جهنم با این فضا غریبه نیست و او هم به مانند خیلی از هم نسلان خود دقیقا فرمول زوپانچیچ را برای ادامه زندگی پیشنهاد میکنند. چه ایرادی دارد؟ در فرهنگهای جهان سوم همگی سعی بر آن دارند که این موضوع را انکار کنند، در حالی که خود از بیشترین مصرفکنندگان انواع روانگردان و مشروبات الکلی هستند. دیکتاتوریزم فردی و جمعی تاریخی و سنتهای بیهوده و اصالتهای گذشته همواره این اجازه را از آنها میگیرد که به راحتی آن را بیان کنند.
دراماتیزه بودن نوشتههای بوکوفسکی نکته حائز اهمیت و ستودنی آثار اوست
دراماتیزه بودن نوشتههای بوکوفسکی نکته حائز اهمیت و ستودنی دیگر آثار اوست. شاید به سادگی از این امر رد شویم، اما مخاطب باید بداند که دراماتیک کردن داستانها و حفظ همان فضا در طول داستان و کل مجموعه کار آسانی نیست. بوکوفسکی همیشه حرفهای زیادی دارد و حرفهای زیادی را بیاغراق و بدون ترس و واهمه با ریزترین جزئیات بیان میکند.
جنوب بدون شمال اثر چارلز بوکوفسکی را با ترجمه شهرزاد لولاچی میتوانید از نشر افق تهیه و مطالعه کنید.
دیدگاه تان را بنویسید