آبان نامجو

مساله «خون شد» مساله‌ی خودِ کیمیایی‌ست. یعنی باید در تحلیلی فرامتنی درباره این حرف بزنیم که چگونه یکی از بزرگان فرهنگ این مملکت به چنین ذهنیت ایزوله و گلخانه‌ای می‌رسد که هیچ‌چیز جز دنیای شخصیِ خودش را قابل اعتنا نمی‌داند؟! چگونه بزرگی مثل کیمیایی انقدر بی‌اعتنا به مساله‌ی غامض زمان می‌شود؟ هنگام تماشای فیلم‌های متاخر کیمیایی بار‌ها و بار‌ها این پرسش به ذهن می‌رسد که آیا او اصلا در این چند سال اخیر به خیابان آمده؟ مناسبات روزمره مردم طبقه متوسط و نه حتی فرودست را می‌شناسد؟ می‌داند آن‌ها چگونه تفریح می‌کنند؟ چگونه عصبی می‌شوند؟ نکند فیلمساز محترم و عزیز ما در یک محیط ایزوله و از طریق چند رسانه مکتوب و بصری اطلاعاتی دریافت می‌کند و تمام! آیا درباره کیمیایی لمس زندگی اجتماعی مردم اتفاق افتاده در این سال‌ها؟ اگر ملاک فیلم‌هایش باشد که قاطعانه باید بگوییم و بنویسیم که کیمیایی احتمالا موجودیتی فارغ از زمان و مکان دارد.

از همین «خون شد» تاییدی برای ادعای ایزوله شدن ذهن کیمیایی می‌آورم؛ جایی در اواخر فیلم فضلی و مرتضی به ساختمان خرید و فروش ارز در مرکز تجارت فردوسی می‌روند تا سند خانه آبا و اجدادی را آزاد کنند. فیلمساز کلی نشانه از کثافت و تعفن بازار خرید و فروش ارز و منازعات حقوقی به بیننده نشان می‌دهد. مساله من در اینجا فقط اعوجاج رقت‌انگیز این سکانس نیست، مساله انتخاب محل این پرفورمنس کاریکاتوری‌ست؛ بله! ساختمان فردوسی، یک انتخاب کاملا نمادین و باسمه‌ای. تو خود حدیث مفصل بخوان از مُجمل که فیلمساز بزرگ با چه نگرشی به مساله فساد نگاه می‌کند. قطعا آن که در میان مردمش زندگی می‌کند انقدر نمادین به فساد نگاه نمی‌کند و اصولا فساد بر سر در دکان خودش تابلو نمی‌زند، فیلمساز یا به مساله نمی‌پردازد و یا اگر قصد افشاگری دارد باید لایه‌برداری کند و این مستلزم شناخت دقیق‌تر از مناسبات است و این از عهده‌ی ذهنی منفک شده برنمی‌آید.

به جد و از سر تاسف و ناراحتی، شنیدن صدای قهقهه‌ی تماشاچیان در همان سکانس و در جایی که فضلی از پشت چاقو می‌خورد، بی‌نهایت سخت و سنگین بود. وقتی سرمایه‌ای، چون کیمیایی خوراک خنده‌ی برخی از حضار سینما می‌شود، تصویری از یک اضمحلال جلوی چشمان علاقه‌مندانش رژه می‌رود و این قطعا یک فرایند مثبت نیست. چگونه فیلمسازی که قهرمان‌هایش موتور محرک جامعه بودند، حالا کمیک و ترحم‌برانگیز به نظر می‌رسند؟

من اتفاقا مساله و مشکل را در ایده‌ی تکراری و یا ماهیت آنارشیستی ماجرا نمی‌دانم، حتی مخالف آن دسته از منتقدان این سال‌های کیمیایی هستم که دنیای او را در چارچوب قانون نقد می‌کنند و مثلا در همین «خون شد» کشت و کشتار موجود در فیلم را به بی‌قانونیِ تخیلیِ فیلم‌های کیمیایی ربط می‌دهند. در صورتی که این طور نیست و تارانتینو هم در فیلم آخرش کلی قتل بی‌قاعده داشت! مساله نه ایده است و نه ماهیت ماجرا.

کیمیایی می‌تواند همچنان مثل «قیصر» یک نسخه جنون‌وار شفابخش برای درد‌های جامعه‌اش تجویز کند، نسخه‌ای ورای قانون و هر نوع هنجار دیگری، فضلی هم می‌تواند مثل قیصر انتقام تجاوز به خواهرش را با آدم‌سوزی و قتل بگیرد، اگر که فیلمزمانمند شده باشد.

وقتی فیلم بی‌توجه به زمان، داستانش را تعریف می‌کند، تبدیل به یک مضحکه می‌شود که هر جوان نورسی در سینما به آن کنایه می‌زند! بی‌توجهی به زمان و ماندن در یک دوره‌ی خاص فکر را منقضی می‌کند، اتفاقی که درباره جهان داستان‌های کیمیایی افتاده؛ و البته مضاف بر معضل ایزوله‌شدگی، بر باد رفتن یکی از اصول بنیادین درام در آثار کیمیایی‌ست! آثار کیمیایی خالی از منطق روایی شده. در دنیای او آدم‌ها ابله و احمق هستند. جایی در «خون شد» خانوم جون یک مونولوگ آتشین دارد. از همان‌ها که در آثار کیمیایی نمونه‌های پرتکرار زیاد دارد. مثل سکانس بازگشت قیصر به خانه و مواجهه با دایی و مادرش و مونولوگی که تاکید بر نامرادیِ روزگار دارد.

اینجا هم خانوم جون با بازی نسرین مقانلو چنان مونولوگی دارد؛ اما قبل از شروع تک‌گویی، او دستش را حین کار با چاقوی آشپزخانه می‌بُرد، دوربین در نمایی اینسرت دست او را نشان می‌دهد و کات می‌شود و بعد یک نمای نزدیک از صورت خانوم جون می‌بینیم، او دستش را در دهانش کرده و تا پایان پلان، بر لب و دهن او خون ماسیده! یعنی در آن حدودا دو دقیقه هیچکس آن خون را پاک نمی‌کند. بدتر این که خون روی صورت مرتضی هم شَتک زده و او هم با همان احوال چای می‌نوشد و زندگی ادامه دارد.

شاید قرار است با چنین تمهیداتی فضاسازی ایجاد شود، اما خب این قِسم رفتار‌های احمقانه دقیقا چه فضایی را می‌سازد و یا تقویت می‌کند؟ با خودت می‌گویی این‌ها چرا انقدر احمق و کثیف و پلشت هستند، چرا کسی خون را از روی صورتش پاک نمی‌کند؟ نمونه همین تصمیمات احمقانه مدل دست جا انداختن پدر خانواده است.

او دستش را به چرخ درشکه می‌بندد، درشکه‌ای که مقابل قهوه‌خانه محل متوقف شده. او نمی‌داند که با مراجعه به یک پزشک فیزیوتراپ مساله به سادگی حل می‌شود؟ فضلی با کبریت توکلی سیگارش را روشن می‌کند! یعنی آتش کبریت چه ارجحیتی به آتش فندک دارد؟ پشت این هم ایدئولوژی نهفته؟ این‌ها دیگر فضاسازی نیست، این‌ها جهانِ خاص کیمیایی نیست. اتفاقا این‌ها قیام علیه سینمایی است که دوستش داشتیم و حالا خودش، خودش را تمام می‌کند و به مضحکه می‌رساند.

نمونه‌های خودزنیِ کیمیایی در «خون شد» زیاد است مثل آن پزشکی که برای ترک اعتیاد فاطمه از تکنیک رقص استفاده می‌کند و معلوم نیست آن سکانس‌ها چه کاربردی در بافت اثر داشته و یا آن هم‌نوازی بیماران آسایشگاهی که مرتضی در آن سکونت دارد. سکانسی که اصلا سورئال است و در رئالیسم کیمیایی جایی ندارد، پرت و پلا‌ها بیشتر از این‌هاست و البته صاحب قلم یک علاقه‌مند صرفِ سینماست که هیچ جایی در دسته‌بندی‌های سینمایی و امثالهم ندارد. متر فقط سینماست و از همین جهت هم درک نمی‌کنم چگونه منتقد گرانمایه‌ای، چون جناب جواد طوسی به «خون شد» نمره کامل می‌دهد؟ یا چگونه کسی مثل آرش خوشخو در وصف «خروج» با عنوان پخته‌ترین فیلم جشنواره یاد می‌کند؟ برای پایان یادداشت دو دیالوگ از «خون شد» را کنار گذاشته بودم تا فضای کار را بهتر درک کنید؛ «هر کسی هر جا هست راحته» و «تو این نبودی که اون شدی»