روزبه صدر

حمید‌هادی‌نژاد فارغ‌‌التحصیل هنرستان هنرهای زیبا و دانشگاه آزاد در رشته نقاشی از سال 1369 نمایشگاه‌هایی از آثارش را در گالری‌های تهران ازجمله افرند، سیحون و برگ به نمایش درآورد. او در سال 1376 و پس از مهاجرت به آلمان در سال 2000 میلادی به عضویت انجمن نقاشان برلین (BBK) درآمد و در فاصله اقامتش در این کشور تا سال 2012 در نمایشگاه‌هایی ازجمله در گالری‌های نییرندورف(Nierendorf) موزه اکسپرسیونیست‌های آلمان، پالئو(Paleo)، گالری T27 و کارگاه فرهنگ‌های جهان ارائه کرد. 

این هنرمند همچنین پس از بازگشت به ایران تجربه‌های هنری خود را ازجمله در گالری‌های سیحون، ثالث، افرند و سهراب در معرض نمایش گذاشت. تجربه‌های اخیر حمید هادی‌نژاد بهانه گفت‌وگویی در ارتباط با تلقی‌های او از بیان هنری را فراهم کرده که در ادامه می‌خوانید.

    

  دوره‌های مختلف کاری‌تان در چه مسیری شکل می‌گیرد؟

 برای من هنر همیشه مکاشفه و کنکاشی برای لایه‌روبی درون خودم بوده. یعنی با هر اثری که می‌سازم بخش ناشناخته‌ای از درون خودم را می‌شناسم. انگار وارد شهری می‌شویم و یک راهنما در دست داریم که با نگاه کردن به آن راهنما شروع به حرکت کردن می‌کنیم. برای من هنر این راهنما است. گاهی اوقات از طریق هنر، طراحی، خط و عناصر بصری نشانی‌هایی را در خودم پیدا می‌کنم که هرگز با آن‌ها آشنایی نداشته‌ام، ولی هنر این امکان را به من داد که این برش‌ها و مناطق و نشانه‌ها را در خودم پیدا کنم. خیلی برایم اهمیت داشت که این کنکاش و جستجو بعدهای زیادی داشته باشد و تنها در حد یک شناسایی نباشد. می‌خواستم نشانی‌ها و مناطقی را که در خودم پیدا می‌کنم ازلحاظ کیفی دوباره بازیابی کنم و در درون خودم دوباره فعالشان کنم. خیلی از لایه‌هایی که انسان در خودش پیدا می‌کند، منفعل هستند و باید فعالشان کرد. نقاشی و طراحی همیشه به مراقبت نیاز دارد و هنرمند باید بتواند از دستاوردهای خودش و از نیروها و انرژی‌هایی که در او هست نگه‌داری کند؛ و این کار سختی است. امروز در جامعه ما و حتی دیگر جوامع با هنر برخوردی کالایی صورت می‌گیرد و معنویت که به نظر من بعد مهمی از هنر و  دستاورد نیروهای روحی، فکری و تخیل هنرمند است نادیده گرفته می‌شود. 

هنرمند باید بتواند از دستاوردهایش نگه‌داری کند؛ و این کار سختی است. امروز در جامعه ما و حتی دیگر جوامع با هنر برخوردی کالایی صورت می‌گیرد و معنویت که به نظر من بعد مهمی از هنر و  دستاورد نیروهای روحی، فکری و تخیل هنرمند است، نادیده گرفته می‌شود 

  با این توضیح نگاهتان به ژانرها و گونه‌های مختلف بیان هنری چگونه است؟

بعضی از ژانرهایی که امروز در فضای هنری ما رواج پیدا کرده، ژانرهای بی‌ریشه و عقیمی هستند. یعنی آبشخور ندارند. نقاشی‌خط یکی از این ژانرها است که نه در سیاه‌مشق‌ها و نه در تاریخ نقاشی ریشه‌ای دارد. یک رایحه‌ای باید از دل این ریشه‌ها بیرون بیاید که بتواند دوام بیاورد و زندگی کند. این آثار زندگی ندارند و به فنونی تبدیل شده‌اند که هیچ‌گونه نیروی ذهنی و روحی با خودشان حمل نمی‌کنند. به همین دلیل طراحی‌هایی که من با قلم‌مو و آب مرکب انجام داده‌ام یک‌جور بازنگری و رجعتی است به آثار گذشتگان خودمان؛ خوشنویسان و طراحانی که چه در غرب یا شرق با قلم‌مو کار می‌کنند؛ رویکردی که در آن بداهگی وجود دارد و می‌خواهد آن و لحظه را پیدا کند. اینجاست که هنرمند دنبال یک‌جور مشق‌نویسی می‌رود. اگر دقت کرده باشید زمانی که معلم‌ها در مدرسه به ما دیکته می‌گفتند، دیکته‌های تمیز و بدون غلط موردنظر بود، ولی امروز که نگاه می‌کنم می‌بینم که در دیکته‌های پر از غلط چقدر طراحی بیشتری وجود دارد؛ و چقدر جا برای کنکاش و جستجو بیشتر است. امروز مثلاً اگر بخواهم کلمه سطل را ستل یا افسانه را افصانه بنویسم مشکلی با آن ندارم؛ چون این کلمات برای من شکل دیگری پیدا می‌کنند. طراح باید جستجوهایی انجام دهد تا راه‌های دیگری برایش باز شود؛ و این دستاورد سال‌ها زندگی کردن در نُرم‌های مختلف است. وقتی ما نُرمی را مطلق فرض می‌کنیم در حقیقت راه را بر تخیل خود بسته‌ایم. تخیل نُرم‌پذیر نیست، بلکه نُرم‌ها را جابه‌جا می‌کند و تغییر می‌دهد. به همین خاطر است که من معتقدم اندیشیدن در هنر خیلی مهم است و سبب می‌شود که شما در آثار هنری زندگی کنید و هنر بخش مهمی از زندگی شما می‌شود. به‌این‌ترتیب هنر تبدیل به شبکه‌ای از اندیشیدن‌ها، تخیل‌ها و ایده‌پردازی‌ها و دیدن‌ها می‌شود. دیدن‌هایی که سبب می‌شود من روزنه‌هایی را کشف کنم که این روزنه‌ها به بیشتر و دقیق‌تر دیدن من کمک می‌کنند. برای نمونه یک ساختمان ویرانه را در نظر بگیرید. از دید آن‌ها که با هنر و تخیل بیگانه هستند، این ساختمان مخروبه است و باید بازسازی شود، اما از دید یک طراح در این ویرانی غنای بصری فوق‌العاده‌ای دیده می‌شود. یک طراح ممکن است مدت‌ها مقابل یک سطل زباله بایستد و به آن خیره شود؛ چراکه تنوع بصری فوق‌العاده‌ای از نظر رنگ، اندازه‌ها، فرم و بافت در آن می‌بیند. 

  آنچه به عنوان تجربه‌گری در هنر می‌خوانیم از نگاه شما چه معنایی دارد؟

 کار هنری برای من همیشه این‌طور بوده که از طریق آن خودم را بازنمایی و بازسازی کنم و مناطق درون خودم را بشناسم؛ اینکه کی هستم کدام مناطق را تابه‌حال نشناخته‌ام و کدام ها را بیشتر شناخته‌ام. این تمرین و مشق از خود را باید همیشه دنبال کرد. من در طراحی‌های قلم و مرکب این حس مشق گونه را دارم. انگار دارم تمرین می‌کنم و می نوسیم و می‌نگارم. مسئله انشاء و انشاء‌نگاری خیلی مهم است. ما خودمان را در قواعد و دستور زبان اسیر کرده‌ایم. ما در قراردادها و آن مناسبات زبانی غرق شده‌ایم که ما را تنها در صرف افعال و صیغه‌ها محدود کرده. ما از مصدرها دور شده‌ایم؛ از شدن، بودن، آمدن دور شده‌ایم. ما در این صیغه‌ها صرف شده‌ایم. صرف شدن هنرمندان در امور پیش‌پاافتاده‌ای مثل اینکه چه کاری انجام بدهم که بیشتر دیده شوم و توجه‌ها را جلب کنم. وقتی چنین اموری تمام زندگی مرا در بر بگیرد دیگر انگار تبدیل به یک دلقک شده‌ام؛ به فردی که نیازمند توجه است. هنر توجهات را جلب می‌کند، اما توجه مصدرها و توجه زمان را، نه تقویم‌محوری و تقویم‌گرایی را. خیلی‌ها اسیر روزها و ساعت‌ها و ثانیه‌ها می‌شوند و از خود مفهوم زمان دور شده‌اند. درگیر کوچه‌ها و خیابان‌ها و جغرافیا و آدرس‌ها می‌شوند در حالی که از مفهوم واقعی مکان دور می‌شوند. نگاه جوهری و عمیق و فلسفی به هنر در فضای امروز جایی ندارد؛ به این خاطر که اشباع شده‌ایم از مجموعه محصولاتی که هیچ جایگاهی در معنویت هنری ندارد و هیچ‌گونه برشی از خود هنرمند نیست. اغلب سفارش‌ها و پیشنهادهایی است که از اطراف خود می‌گیرند و می‌خواهند به این‌ها پاسخ بدهند.  ما از خلوص مصدرها فاصله گرفته‌ایم و دیگر چیزی به اسم اثر ارزشمند هنری نمی‌بینیم که بتواند برهه‌ای از زمان ما و نقص‌های ما را به نمایش بگذارد. هنر فقط بیان کمال نیست؛ بیان نقص‌ها، تناقضات و ضعف‌های انسانی هم هست. ما از این غافل می‌شویم که هنرمند مجموعه‌ای از کمال و نقص‌ها و ضعف‌ها است. 

 ما خودمان را در قواعد و دستور زبان اسیر کرده‌ایم. ما در قراردادها و آن مناسبات زبانی غرق شده‌ایم که ما را تنها در صرف افعال و صیغه‌ها محدود کرده. ما از مصدرها دور شده‌ایم؛ از شدن، بودن، آمدن دور شده‌ایم. ما در این صیغه‌ها صرف شده‌ایم

  درباره مسئله هویت هنرمند چه فکر می‌کنید؟ 

مسئله‌ای که در هنر امروز ما خیلی اهمیت دارد، عقیم شدن نقاش و آثارش در قبال تاریخ و هویت تاریخی خودش است. وقتی از هویت صحبت می‌کنیم تصور غالب این است که هنرمند تنها از طریق یک سری موتیف ها و عناصر نشان بدهد از کجا می‌آید. این مطلقاً غلط است و اگر این عناصر در من زندگی نکنند و در باور من پخته نشوند؛ و اگر در ذهن من خود را مشق نکنند، فقط یک عنصر تزئینی سطحی خواهند بود که به میان اثر پرتاب می‌شوند و هیچ ریشه‌ای نخواهند داشت. مسئله این است که هویت من در به‌کارگیری یک فیگور از نگارگری یا نقشی از نقاشی قدیمی نیست، بلکه هویت من در میزان شناختی است که از خود و محیطم دارم. من می‌توانم هویت خودم را با یک بازنگری و دریافت و اقتباس حتی از پل سزان و جکسون پولاک هم نشان دهم. به‌شرط اینکه خودشناسی اولین کنکاش من در هنر باشد. وقتی نگاه می‌کنیم می‌بینیم  آثار امروز اصلاً تاریخ ندارند؛ جغرافیا ندارند و به‌گونه‌ای زمان و مکان و آبشخور ندارند. آثاری که از ریشه‌های هنری قطع شده‌اند. مراجعه به ریشه‌های قدیم فقط از روی بعد تزئینی و ضعف صورت می‌گیرد. اله‌مان هایی که در آثار معاصر اصلاً درونی نمی‌شوند. وقتی نقاشی مثل ماتیس یا میرو یا رامبراند قرار است به هنر شرق یا هنر ایران نگاه کنند آن را با ذائقه خودشان می‌چشند. ما دیگر ذائقه نداریم و ذائقه ما کاملاً توریست‌پسندانه شده است. دیگر تاریخی در این ذائقه نمی‌بینیم در صورتی که این به منزله مرگ یک اثر هنری است. باید یک بازنگری همه‌جانبه و جامع در تاریخ داشته باشیم. این عدم معرفت و شناخت آسیب بزرگی به میزان درک و به بستری که قرار است در آن اثر هنری شکل بگیرد می‌زند. به همین خاطر بالندگی و صراحت و خلوص به‌غایت از بین رفته است. حال و روز هنر معاصر پر از ضایعه و آسیب و فریب‌خوردگی است.