سفرنامه
بهشتی گمشده در دل جنگل
از خلخال تا اسالم با پای پیاده
آرزو احمدزاده ، راهنمای طبیعتگردی
یکی از رویاییترین جادههای ایران جاده اسالم به خلخال است. این جاده 70 کیلومتری دو استان اردبیل و گیلان را به هم وصل میکند و به دلیل قرار گرفتن در منطقه شمالی کشور، در اغلب فصول سال شاهد بارش باران است و به دلیل ارتفاع زیاد آن (در نزدیکی خلخال) دمای هوا حتی در تابستان پایین است. این جاده جنگلی به دلیل نزدیکی به دریای خزر، همیشه مملو از رطوبت و مه است و هر بینندهای را مسحور و شگفتزده میکند. اما اینبار ما قصد داریم حدفاصل خلخال تا اسالم را از میان جنگل و پیاده طی کنیم. این مسیر پیادهروی از روستای اندبیل که در شمال شهر خلخال واقع شده است شروع میشود. چهارشنبه شب در ترمینال غرب سوار اتوبوس خلخال میشویم و سعی میکنیم خواب خوبی را در اتوبوس تجربه کنیم زیرا که میدانیم فردا پیادهروی سنگینی در انتظارمان خواهد بود. صبح زود به خلخال میرسیم و از ترمینال با ماشینهای سواری به اندبیل میرویم. هوا کمی سرد است و لباسهای گرممان را میپوشیم و از شیب تندی که پیش رویمان است بالا میرویم تا به گردنه بالا دست برسیم. هر چه به گردنه نزدیکتر میشویم باد نیز بیشتر میشود. بالاخره به آن بالا رسیدیم اما باد سرد چون خنجری تیز بر صورتمان میخورد. از استراحت منصرف میشویم و به سمت روستایی که در پایین گردنه واقع شده است، میرویم. روستا تقریبا خالی از سکنه است و ما در ایوان یکی از خانههای روستا پناه میگیریم و مشغول خوردن صبحانه میشویم. چای گرم همراه با دارچین و زنجبیل بهترین نوشیدنی فصل سرماست که جانی دوباره به ما میبخشد. بعد از صرف صبحانه و استراحت دوباره آماده رفتن میشویم و به سمت جنگل حرکت میکنیم. کم کم به حجم درختها افزوده میشود و بعد از یک پیچ به ناگاه وارد انبوه درختان زرد و نارنجی میشویم. اینجا هنوز پاییز هزار رنگ جریان دارد. زمین هنوز از باران چند روز گذشته خیس است و گلآلود.
با احتیاط از سراشیبی جنگل پایین میرویم اما باز هم یکی دوباری لیز میخوریم و سرتاپا گل میشویم و صدای خنده همنوردانمان در جنگل میپیچد. بالاخره به رودخانه رسیدیم و قسمت سرسره جنگل تمام شد و خدا را شاکریم که کسی آسیب ندید. از رودخانه رد میشویم و در آنسوی رودخانه مکانی مناسب برای استراحت پیدا میکنیم. نهارمان را همینجا میخوریم و به سمت جاده خاکی که به روستای ناو منتهی میشود میرویم. در راه چند چشمه میبینیم و قمقمهمان را از آب خنک و گوارای چشمه پر میکنیم. نزدیک غروب است و ما به روستای ناو میرسیم و در خانهای روستایی اقامت میکنیم. میهمان پیرمرد و پیرزن مهربانی هستیم که با نوهشان زندگی میکنند. پدربزرگ با دستهای پینه بستهاش بخاری هیزمی را برایمان روشن میکند و هیزم میآورد و مادربزرگ با چای داغ و خرما از ما پذیرایی میکند. حتی دیوارهای این کلبه بوی مهربانی میدهند. صبح زود با صدای اذان مسجد روستا بیدار و آماده رفتن میشویم. بعد از روستای ناورود در کافهای که به کافه شایان معروف است مینشینیم و به مرد کافهچی سفارش صبحانه محلی میدهیم. از نهار دیروز تا صبحانه امروز در مسیر شوسه ماشینرو حرکت میکردیم وحال وقت آن رسیده بود که دوباره به میان جنگل برویم. توصیه میکنم هرگز بدون راهنمای محلی که به مسیرهای جنگلی آشنایی دارد وارد جنگل نشوید چرا که گم شدن در جنگل همانا و ... بعد از یک روز و نیم پیادهروی دلچسب به روستای لاکهتاشون میرسیم که نیسانی آبی منتظرمان است تا ما را به ترمینال اسالم ببرد. کنار جاده نشستهام و به بهشتی که در آن بودم فکر میکنم و نمیتوانم از این همه زیبایی دل بکنم.
دیدگاه تان را بنویسید