این بار کیایی، خوشساخت، نساخت
«مطرب»، فیلم غمگینی که شاد میزند
ایمان عبدلی
درباره «مُطرب» یک اشتباه استراتژیک از سوی عوامل تبلیغاتچیِ فیلم رخ داده، تاکید روی کمدی یا خندهدار بودن فیلم در ذهن مخاطب توقعی ایجاد میکند که با تماشای آن محقق نمیشود. در واقع تهیهکننده فیلم ریسک فروش پایین احتمالی را قبول نکرده و راضی شده که حتی با آدرس غلط هم که شده، فروشش را تضمین کند. اما در این میان یک نارضایتیِ نسبی برای دستهای از مخاطبان ایجاد کرده که فکر میکردند به سالن سینما میروند تا شاد باشند. «مطرب» اما مُلهم از یک ایدهی بسیار غمگین است. شرح گروهی محذوف و طرد شده که اتفاقا سهم زیادی در فرهنگ عامه دارند.
ایده «مطرب» درخشان است و اگر به خاطر برخی شباهتهای فرمولی در داستانگویی با آثاری چون «تگزاس» اشتباه بگیریمش، منصفانه نیست و «مطرب» در زیر متن خودش اتفاقا یک اثر هنری است، چون شهامت و جسارت دارد و شارح وضعیتی به اجحاف رفته است
فیلم از یک کاباره در تهران شروع میشود و روایت خوانندهای است که در آستانه انتشار آلبومش و کسب شهرت قرار دارد. بهمن 57 است و خوانندهی بختبرگشته در میانهی دلبری از بینندگانش با حملهی نیروهای انقلابی مواجه میشود و کارش به بازداشت و بدتر میرسد. حالا انقلاب شده و هنر به محاق رفته. داستان از این جا به بعد فلاشبک میخورد و قرار است که با زندگی ابراهیم آشنا شویم، با داستانی که در لایهی رویی کمی کمیک و موزیکال است و در بطن خودش مایههای تراژیک دارد. در واقع این داستان دشواری است، چون نویسنده باید نقطهی تلاقیِ تراژدی با کمدی را پیدا کند و با استفاده از عنصر موسیقی، بافت یکدست و منسجم بسازد که در عین حال نگاهی آمیخته به جامعهشناسی و تاریخ داشته باشد. از این حیث «مطرب» شکست خورده است.
در اینجا زندگی ابراهیم به عنوان تمثیلی از یک وضعیت احتمالا باید با تمرکز روایی و پرداخت دقیق روی یک کاراکتر منحصر به فرد تعریف میشد و پیش میرفت، این اتفاق به شکل واضحی نیفتاده، یعنی پس از دقایق اولیه که شرح وضعیت ابراهیم است و به محض این که وارد فلاش بک میشود با نوعی گسست روایی مواجهیم که خُرده پیرنگها مثل وضعیت فواد، به بافت اثر لطمه میزند. میشود حدس زد که تلاش فیلمساز برای نزدیک شدن به فواد، بیشتر از این جهت است که یک وضعیت مخدوش یا همان طرد مطربها را دردی چند نسلی و ممتد نشان دهد و در واقع تاکید کند بر آن که چیزی تغییر نکرده، اما وقتی هنوز ابراهیم شکل نگرفته، گذر به فواد، شکلی از شلختگی روایی و عدم انسجام را میسازد.
این گونه میشود که ابراهیم شبیه تیپ شده و واجد مولفههایی است که مخاطب برای نزدیکی به آن از پیشزمینههایی فرامتنی استفاده میکند. توجه کنید که این داستانِ ابراهیم است و اگر شخصیت او ساخته نشود، که نشده؛ مطرب، به عنوان یک اثر هنری، به جایی نخواهد رسید. البته اینجا داریم از الزامات یک متن استاندارد صحبت میکنیم وگرنه نباید شک کرد که کیایی روی جایی نور انداخته که مدتهاست تاریک است. در واقع ایده «مطرب» درخشان است و اگر به خاطر برخی شباهتهای فرمولی در داستانگویی با آثاری چون «تگزاس» اشتباه بگیریمش، منصفانه نیست و «مطرب» در زیر متن خودش اتفاقا یک اثر هنری است چون شهامت و جسارت دارد و شارح وضعیتی به اجحاف رفته است. از این جا به بعد این یادداشت اما درباره فرمولیزه کردن فیلمسازی در وضعیت فعلی است. درباره تزریق تبانیگونِ یک سلسله روش به فیلمسازان برای آن که هم سیستم اکران سرپا بماند، هم گزندی به از ما بهتران نرسد و هم فیلمساز پول دربیاورد و در این بازار مکاره زنده بماند. زنِ بیحجاب خارجی، رد شدن از ممیزیهای جنسی و اخلاقی ازجمله عناصر آشنا و تکرارشوندهای است که دائما جواب میدهد و تنها بازندهی بزرگ ماجرا مخاطبانی هستند که با تنزل کمسابقه کیفیت خوراک فرهنگی مواجهند. اگر درباره خوراکیهای جسم، بیماری نمودی آشکار دارد و سرطان و سکته و امثالهم سریع و صریح خودنمایی میکنند، درباره خوراکیهای روح و روان بیماری از نوع مزمن خواهد بود و ساختارهای فکری یک جامعه خواهد ریخت.
«مطرب» برای گروهی که فکر میکردند به سالن سینما میروند تا شاد باشند، نوعی نارضایتی به همراه دارد، زیرا فیلم مُلهم از یک ایدهی بسیار غمگین است. شرح گروهی محذوف و طرد شده که اتفاقا سهم زیادی در فرهنگ عامه دارند
از ریختافتادگی، سویههای آشکار و پنهان زیادی دارد، همهاش هم مساله خیانت زناشویی و خشونت خیابانی نیست، نوع نگرش یک مردم به تحولات، نظیر همان چه که در این روزهای آبان و آذر 98 رخ داده، خودش گویای وضعیتی است که منتهیالیه رادیکالیسم در حال گسترش است و به قولی طاقتها طاق شده. فیلم، موسیقی و یا هر محصول هنری دیگر به مثابه خوراکهای روح و روان اگر فقط کارکرد تخلیهکننده و باجدهنده داشته باشند، با جامعه چندپاره و حق به جانب مواجهیم که نمیتواند حتی برای خواستههایش طرح و برنامه داشته باشد، در چنین فضایی منفعتطلبی و سودجویی در نظام بوروکراتیک به اوج میرسد. چون گَپهای زیادی در بین خطوط شکل میگیرد و خیلیها در همین فاصلهی بین خطوط سلطه پیدا میکنند. این که استانبول و دوبی و امثالهم، دائما در خدمت ساخت آثاری قرار میگیرند که مخدر ذهن هستند (مطرب به طور مطلق، این گونه نیست) دو نشانه دارد، یکی آن که جامعه تلقی متفاوتی از لذت دارد و ساخت اجتماعی شهرهای داخلی را نمیپسندد و دوم این که مخاطب حتی به دروغ، آماده پذیرش جهانی است که واقعی نیست و بیشتر توریستی است و این منافات عظیم خواستهای جامعه با خواستهای رسمی، یک فضای قابل تحلیل بزرگی را پیش روی اهالی فکر میگذارد که در آن دست به تولید بزنند، گرچه که تولید در این خلا، کاری پرریسک و چالشبرانگیز است. در هر صورت «مطرب» بهرغم چندپارگی و فقدان انسجام، لحظاتی تاملبرانگیز دارد، مثل فینال فیلم و آن ترانهای که میخواند: «آرزوهام، هنوز آرزو مونده» مصرعی که عصارهی فضایل فیلم است و خودش یادداشتی جداگانه میطلبد.
دیدگاه تان را بنویسید