نگاهی به نمایش «گریزلی»
این خرس تنهاست
احسان زیورعالم
به قول معروف هیچوقت «تو کَتَم نمیره» که مونولوگ شکل درستی از تئاتر باشد. منظورم مونولوگهایی است که همچون قارچ تهران را فراگرفتهاند و سر از جشنوارههای رنگارنگ درمیآورند. عموم مونولوگها شبهشعرهایی هستند که نتوانستهاند بدل به غزل شوند و در فضایی واگویهوار، هدفشان فروریختن اذهان درهم و برهم نویسنده است که در این میان بدنی هم در برابرمان له و لورده میشود. این نمایشها صرفاً ترواشهای ذهنی یک نویسنده است که از قضا خودش کارگردانی هم میکند و در شرایط عمومی، نقش تکگویی نمایش را هم بازی میکند. این نمایشها به شدت خستهکننده و به دور از اصول درست و درمان روایت هستند و نتیجه کار این است که مخاطب از خودش میپرسد چرا من باید به این تراوشات ذهنی گوش فرادهم.
اما «گریزلی»، کاری از مهدی زندیه برخلاف جریان حاکم، یک رویداد منطقی روی صحنه است. یک مونولوگ که وابستگی جذابی به روایتگری آن هم از نوع کلاسیک دارد. حتی شکل مدرنی از نقالی است که در آن نقال مدام نقشهای شخصیتهایش را آداپته میکند. البته نه به آن شیوه ناتورالیستی محبوب عموم؛ بلکه با یک روند فاصلهگذاری شده. مهدی حسینینیا در همان ابتدا خودش را معرفی میکند و میگوید ممکن است ما او را بشناسیم. او میگوید قرار است به سفری رود که عزت شغلیش را دوچندان میکند. حال نمایش روایت سفر اوست. او نقالی است که نقل خود میگوید و شبیه خود را بازی میکند.
او سفره دل میگشاید؛ اما به واسطه ارتباط میان صحنه و تماشاگر، یک وضعیت اورگانیک پدید میآید تا ما در هر بزنگاهی نقش تازهای در اجرای او داشته باشیم. یک بار مسافران هواپیما و یک بار عوامل پشتصحنه تئاتر. حسینینیا اجازه میدهد ما هم تماشا کنیم و هم تماشا شویم. این بهانهای میشود که وجود ما برای شنیدن این مونولوگ منطقی باشد. ما بخشی از این روایت هستیم و این نمایش را میسازیم.
روایت هم برخلاف شیوه مرسوم است. در شیوه مرسوم نویسنده یک نکته را مخفی میکند تا مخاطب را تا انتهای نمایش بکشاند. با فاش شدن آن نکته نمایش هم تمام میشود و شما دیگر برای دیدن مجدد نمایش رغبتی نخواهید داشت. نمایش برای شما لو رفته است؛ چون تنها عاملی که میتواند مخاطب را روی صندلی حفظ کند، رازی است که منتظر فاش شدنش هستیم و اساساً با فاش شدن راز، ارزش تماشای نمایش از بین میرود. در گریزلی وضعیت برعکس است. ما میدانیم مهدی در چه موقعیتی قرار دارد و اصلاً کجای نمایش است. او نمایش را در میانه آغاز کرده است و میگوید در حال رفتن است، روایتی از گذشته میگوید، به نقطه ابتدایی میرسد و به سمت آینده میرود. او در این مسیر به ما نمیگوید آخرش ممکن است رازی بیان شود. او حتی راز سارا را در میانه میگوید تا بدانیم باید به بازی حسینینیا توجه کنیم.
حسینینیا از همان ابتدا از نامهای میگوید که او برای ارتقای وضعیت شغلی خود حمل میکند. او مدام داستانهایی برای نامهاش میسراید و درنهایت هم نمیگوید این نامه حاوی چیست. اما جالب آن است که نامه از ابتدا در دستان ما بوده، نامه بخشی از کاتالوگ نمایش است و ما فرصت داشتیم از ابتدا آن را بخوانیم؛ ولی ما غافلیم از نشانههای یک نمایش که از قبل نمایش آغاز میشود. این روایت بسیار شبیه به شیوه هیچکاک است که در آن مخاطب از قهرمان یک قدم پیشتر است. هرچند در این باره هنوز فاصلهای با روایت هیچکاکی وجود دارد.
«گریزلی» شاید اصلاً مونولوگ نباشد؛ اگر آن لحظه که حسینینیا دعوتمان میکند از سالن برویم و ما مکثی یک ساعته میکنیم. اگر کمی از این انفعال فاصله میگرفتیم هم مونولوگ وارد فاز دراماتیک جذابتری میشد و هم آن پنج دقیقه ابتدایی منطقی میشد. با این حال، حسینینیا تلاش میکند نبض صحنه را حفظ کند و برگبرندهاش در نیفتادن در دام بازی ناتورالیستی است، چیزی که بلد است. همان تکه آخر نمایش کفایت میکند.
دیدگاه تان را بنویسید