محمدحسن خدایی

آمارها دروغ نمی‌گویند و حداقل در رابطه با میل فزاینده مهاجرت ایرانیان به خارج از کشور، حاوی نکات قابل اعتنایی هستند که می‌بایست بررسی شود و برای آینده کشور همچون نقشه راه عمل کند. اینکه خیل عظیمی از افراد جوان و میانسال ایرانی، آن هم با مهارت‌های اجتماعی مختلف و بنیه اقتصادی متفاوت، به چیزی غیر از مهاجرت فکر نمی‌کنند امروزه بدل به امری نگران کننده شده است. بنابراین می‌توان انتظار داشت که در رابطه با پروسه مهاجرت، صنعت پرسودی شکل یابد که آموختن زبان کشور مقصد یکی از مولفه‌های اصلی‌اش باشد. مهاجرت با تمام فراز و فرودهایش این روزها چنان عمومیت یافته که دیگر نمی‌توان نسبت به آن بی‌تفاوت بود و بی‌شک نهاد اجتماعی تئاتر وظیفه دارد در این رابطه از خود واکنش نشان داده و با نگاهی انتقادی به این وضعیت خطیر اجتماعی بپردازد. همزمانی اجرای نمایش‌هایی چون «گرامر» و «انگلیسی» که به نوعی در رابطه با مهاجرت هستند غنیمت است و واجد دلالت‌هایی روشن در باب میل همگانی برای رفتن از مام میهن و رهسپار سرزمین‌های غربت شدن. اینکه دو نویسنده ایرانی، یکی داخل کشور و دیگری ساکن آمریکا، آموختن زبان انگلیسی را بدل به ایده مرکزی نمایشنامه خویش کرده‌ و به نتایج کمابیش مشترکی در باب ماندن یا رفتن از وطن رسیده‌اند می‌تواند جالب توجه باشد. اما نکته اینجاست که اغلب آثاری که به مهاجرت می‌پردازد کمابیش قبل از پروسه مهاجرت را نشان داده و تجربه بعدش را تا حدود زیادی مغفول می‌گذارند. نکته مهم دیگر این قبیل اجراها مربوط است به سیاست بازنمایی مهاجرت و جابجایی آن با پناهجویی. به دیگر سخن این نمایش‌ها اغلب گرفتار سانتی‌مانتالیسم بوده و مهاجرت را همچون پناهجویی جلوه می‌دهند. گویی بازنمایی حداکثری مشکلات یک مهاجر ایرانی که توانسته به شکل قانونی از کشور خارج شده و در پی ساختن زندگی تازه خویش، متحمل سختی‌های معمول این قبیل پروسه‌ها شود، تمهیدی است زیرکانه تا نظر مخاطبان را بیش از پیش به خود جلب کند چراکه مخاطبان بجای مشکلات معمول یک مهاجر با مصیبت‌های نابهنگام یک پناهجوی بی‌خانمان روبرو می‌شوند. تبدیل کردن مسائل مهاجرت به امور غیرطبیعی و لاینحل پناهجویی، آن هم برای درگیر کردن هر چه بیشتر احساسات تماشاگران، نوعی انتخاب پرفایده برای بعضی گروه‌های اجرایی است. اینکه کاستی‌ها را چنان بازنمایی کنیم تا هر چه بیشتر رقت‌انگیز به نظر آیند و به یاری این مسئله احساسات تماشاگران را چنان دستکاری کنیم که موجب دلسوزی حداکثری آنان با شخصیت‌های مفلوک نمایش شود بی‌شک رویکردی است مذبوحانه و غیراخلاقی در راستای بازاریابی و موفقیت در گیشه و ژست فعال حقوق‌ بشری گرفتن. به هر حال مهاجرت دائمی نمی‌تواند خالی از سختی باشد و کسی که در این مسیر قدم می‌گذارد در مواجهه با منطق موقعیت نااشنا، به این آگاهی می‌رسد که تغییر در مسیر زندگی بدون پذیرش استلزامات این تغییر، امری است ناممکن و محافظه‌کارانه. از این باب تئاتر این روزهای ما می‌بایست به مهاجرت با دیدگاهی انتقادی و روشنگرانه نظر افکند و گرفتار سانتی‌مانتالیسم رقت‌انگیز بعضی گروه‌های سیاسی نشود.

   بعد از این مقدمه به نسبت طولانی وقت آن است که به نمایش‌های «گرامر» و «انگلیسی» بپردازیم و نسبت‌شان را با وضعیت اینجا و اکنون بسنجیم. حسین برفی‌نژاد بعد از مدت‌ها دوری از صحنه در مقام نویسنده و کارگردان با اجرای «گرامر» به عرصه بازگشته است. اجرایی که به شکل خلاقانه‌ از تجربه زیسته این کارگردان جوان سرچشمه گرفته و توانسته فضایی ملموس و باورپذیر برای مخاطبان بسازد. فرم اجرا خصلتی اپیزودیک دارد و با کنار هم قرار گرفتن اپیزودها، یک کلیت نمایشی ساخته می‌شود که مراحل و مشکلات آموزش زبان انگلیسی را برای «متین خیبلی» و «فائزه یوسفی» آشکار می‌کند. زن و مرد جوان نمایش در موقعیت‌های مختلف زندگی، فضایی مشترک می‌سازند که در نسبت با آموزش زبان انگلیسی و تمنای مهاجرت معنا می‌یابد. هر اپیزود به میانجی یکی از ساختارهای زمانی که ماضی، مضارع یا آینده باشد روایت شده و متعین می‌شود. بنابراین کنش‌ها و روابط، همچنین تنش‌ها و همدلی‌ها، ذیلِ این ساختار گرامری زبان انگلیسی سامان می‌یابد. زبان‌آموزی این دو نفر مدام از طریق حضور مجازی یک معلم زبان کنترل و تصحیح می‌شود. در طول اجرا فقط صدای معلم شنیده شده و خبری از حضور واقعی‌اش نیست. شاید به عوض یک انسان با یک هوش مصنوعی روبرو هستیم که کاربردش آموزش زبان انگلیسی به مبتدیان است. هر چه هست این رابطه معلم و شاگردی این روزها در گوشه و کنار کشور به کرّات دیده می‌شود تا افرادی که امکان کلاس زبان رفتن ندارد در محیط خانه آموزش ببیند و برای مهاجرت آماده شوند.  

    در مقابل اما ساختار نمایش «انگلیسی» مبتنی است بر مواجهه واقعی شاگردان و معلم. یک فضای رئالیستی که به خوبی توانسته روح زمانه ایران معاصر را بازتاب دهد. در نمایش «انگلیسی» که نمایشنامه‌اش را ساناز طوسی نوشته و برنده جایزه معتبر پولیتزر 2023 شده، یک معلم زبان انگلیسی حضور دارد که شاگردانش را برای آزمون تافل آماده می‌کند. رویدادهای نمایش در شهر کرج و در یک کلاس آموزش زبان انگلیسی می‌گذرد. تفاوت ساختار روایی نمایش «گرامر» با نمایش «انگلیسی» مربوط است به تغییراتی که نوع آموزش زبان در این سال‌ها به خود دیده و این امکان را فراهم کرده که افراد از حضور هر روزه در کلاس درس امتناع کرده و در انزوای خویش، نوع تازه‌ای از آموزش را تجربه کنند. نمایش «انگلیسی» اواخر دهه هفتاد تا میانه‌های دهه هشتاد شمسی را روایت می‌کند و بازتابی است از روابط جوانان ایرانی در مواجهه با فرهنگ غرب. چهار زبان‌آموز کلاس آزمون تافل، هر کدام خصلتی منحصر به فرد داشته و تلقی خاصی از بکار گرفتن زبان انگلیسی در زندگی را به نمایش می‌گذارند. فراز غلامی و امید امیدی، کارگردانان جوان این اجرا، با بازیگران توانایی چون بی‌تا عزیز، شهاب نظام‌دوست، ناهید استواری، تیلا موسوی و روژین فاطوری‌فر تلاش دارند فضای ایرانی نمایشنامه را به مناسبات زندگی روزمره ما نزدیک کنند. به واقع یکی از فرصت‌هایی که اجرا در ایران امروز و در سالن هامون نصیب گروه اجرایی کرده، بی‌واسطه بودن مواجهه با تجربه زیستن در شهر پارادوکسیکالی چون کرج چند سال پیش از این است. هر اجرایی در خارج از ایران می‌بایست تلاش توانفرسایی از برای نزدیک شدن به زیست پرتلاطم جوان ایرانی دهه هفتاد و هشتاد شمسی بکند و این اجرا تا حدودی از این مسئله به دور است. 

   در هر دو اجرا، بیش‌وکم زبان انگلیسی به مثابه «فاصله‌مندی» و «دیگری‌سازی» عمل می‌کند. اما در نهایت، پرسش هر دو اجرا، در رابطه با ضرورت آموختن زبان انگلیسی برای ایرانیان همچنان مفتوح باقی می‌ماند بی‌آنکه پاسخ درخوری یابد. از یاد نبریم که چگونه هژمونیک شدن زبان انگلیسی در جهان سرمایه‌داری و میل مردمان کمتر برخوردار کشورهای توسعه‌نیافته برای مهاجرت به کشورهای برخوردار انگلیسی زبان، تناقضی عجیب را برای آنان رقم زده است. نتیجه این ادغام و انزوا مردمان حاشیه‌نشین در نظم جهانی، به فراموشی سپردن بعضی زبان‌های محلی است که روز به روز مردمان کمتری به گفتگو و ارتباط با آن مشغول هستند. این سرنوشت تلخ زبان‌هایی است که این روزها بیش از گذشته زیر بار هجوم زبان هژمونیک انگلیسی، توش و توان خویش را از دست داده و از اهمیت‌شان کاسته می‌شود.

   هر دو اجرا در پایان، ماندن در وطن یا رفتن از آن را به پرسش می‌کشند. در نمایش «گرامر» نوعی تعامل با تماشاگران برقرار شده و به واقع لحظات نفس‌گیری از اجرا رقم می‌خورد. فائزه یوسفی و متین خیبلی از تجربه معاصرشان می‌گویند و در باب تلاشی که برای مهاجرت کرده‌اند و به نتیجه نرسیده‌اند پرسش‌هایی را از حاضران در سالن «دا» می‌پرسند. همچنان‌که در نمایش «انگلیسی» مرد جوانی که روزگاری ساکن امریکا بوده و انگلیسی را با لهجه‌ای امریکایی صحبت می‌کند از بازگشت همیشگی‌اش به ایران می‌گوید و موقعیت خود را در آمریکا، حتی با مهارتی که در زبان داشته اثبات این واقعیت تلخ می‌داند که او چندان که باید زبان امریکایی را خوب صحبت نمی‌کرده و همیشه «دیگری» محسوب می‌شده است. 

    در نهایت می‌توان گفت که هر دو اجرا، در طرح پرسش از موقعیت انسان معاصر ایرانی در مواجهه با موقعیت حاشیه‌ای‌اش‌ در جهان معاصر، موفق عمل می‌کنند. گو اینکه نمایشنامه‌نویسی چون ساناز طوسی، این امکان را داشته که از یک فاصله دور، تجربه خویش را از وضعیت ایران به نگارش درآورد و جایزه معتبر پولیتزر را برنده شود. اما حسین برفی‌نژاد بخت‌یاری ساناز طوسی را نداشته و با حداقل‌ها توانسته اجرایی قابل قبول برای این روزهای تئاتر ما تدارک بیند. امید که روزگاری این امکان فراهم آید که اجراهایی چون «گرامر» از مرزهای کشور خارج شده و برای جماعت انگلیسی زبان دیگر کشورها به نمایش گذاشته شود. این ضرورتی است ناممکن که امید است به واقعیت بدل شود.