نگاهی به نمایش «تاناکورا»
اوشین، در پی تعزیهای ناشدنی
محمدحسن خدایی
به هفته آخر اجراهای تئاتری رسیدیم. سالی پر از حوادث تلخ و شیرین. سال 1401 با چند اجرای قابل توجه همچون «مخاطب» جابر رمضانی، «شکوفههای گیلاس» محمد مساوات، «میز» شایان شهرابی و...آغاز شد و در ادامه با گسترش فعالیت نهادهای نظارتی، عرصه بر هنرمندان تنگ شد و ناگهان با شروع التهابات سیاسی و اجتماعی در کشور، کلیت اجراها به مدت چندین هفته تعطیل گشت. اما به تدریج با خالی شدن فضا از حرفهایها، حضور آماتورهای نه چندان کاربلد، بار دیگر تعداد اجراهای تئاتری افزایش یافت و موجب خشنودی مدیران فرهنگی وزارت ارشاد شد. البته فضا به تمامی از حرفهایها خالی نشد و کارگردانی همچون گلاب آدینه با نمایش «پردهخانه» پا به صحنه گذاشت و رونقی نسبی به فضای رخوتناک این روزهای تئاتر بخشید. هر چه بود سال 1401 را میتوان ذیل نسبت اجراهای تئاتری با واقعیت جامعه صورتبندی کرد. فیالواقع در زمانهای که آحاد ملت، تحت تاثیر حوادث سیاسی، چندان میل به تماشای تئاتر و سینما ندارند، میتوان از منظر جامعهشناختی نسبت تئاتر و جامعه را به بهترین شکل ممکن مطالعه کرد.
اما با تمامی این حرف و حدیثها، میباید صبر کرد و به انتظار سال جدید نشست که آیا تئاتر میتواند بار دیگر خود را به یک ضرورت انکارناپذیر بدل کند. هنرمندان عرصه تئاتر و سینما، بیشک دوران جدیدی را روایت خواهند کرد. دورانی از امید و نگرانی توامان. بنابراین چه به لحاظ فرمی و چه از منظر محتوایی، میبایست طرحی نو در تئاتر درانداخت و از فرمهای محافظهکار قبلی گذر کرد.
در این آخرین هفته اجراهای تئاتری، نگاهی به نمایش «تاناکورا» میاندازیم. نمایشی که در سالن استاد سمندیان ایرانشهر تا 22 اسفند ماه هر شب اجرا میرفت.
کهبد تاراج بعد از بازی در نمایش «پایین، گذر سقاخانه» به نویسندگی اکبر رادی و کارگردانی رضا بهرامی، این بار در مقام نمایشنامهنویس با رضا بهرامی همکاری کرده است. نکته مهم در این همکاری، تداوم است و به دیگر سخن، هماهنگی مابین اعضای این گروه. این شیوه تولید دوستانه در تئاتر بیشک هزینهها را کاهش داده و میتواند مقدمهای باشد برای پیشبینیپذیر بودن اجراها. با آنکه نمایشنامههایی با حال و هوای متفاوت بر صحنه توسط این گروه اجرایی میشود اما مخاطبان بعد از مدتی میتوانند تشخیص دهند که استراتژی کلان این گروه چیست و چه نوع زیباشناسی مورد توجه عوامل اجرایی است. نمایش تاناکورا هم در این فضای مشترک تولید شده و یادآور همان مناسبات حاکم بر این گروه تئاتری در این سالها.
کهبد تاراج در نمایشنامه تازهاش به مسائلی چون عاملیت زنان از طریق هنر نمایش در یک جامعه مردسالار میپردازد. چیزی شبیه نمایشنامه «پردهخانه» بهرام بیضایی که آن هم به نوعی در رابطه با نقش تاریخی زنان است در محیط سرکوبشده اندرونی سلطان. تاناکورا البته با اکنون ما معاصرتر است و تاریخ صد سال اخیر ایران را به میانجی دختران یک خانواده مرور میکند که قصد دارند در نمایش آیینی تعزیه، نقشی هر چند کوچک اجرا کنند. این میل بازیگری زنانه اما برای دو برادر خانواده که همچنان در گفتار مردسالارانه نفس میکشند بدل به تهدیدی مدام شده است.
در این سرگذشت تلخ، خواهران به دست برادران متعصب به قتل رسیده و تنها یکی از دختران امکان این را مییابد که از این فضای تنگ سرکوب خارج شده و بعدها و در دوران انقلاب 57 به سوژه سیاسی تبدیل شود. انقلاب مقدمه آشنایی لیلا با مردی روستبار میشود که برای ثبت وقایع به ایران سفر کرده است. این دو نفر مدتی بعد ازدواج کرده و با شروع جنگ ایران و عراق به جبهه میروند تا برای سربازان، تعزیه و نمایش اجرا کنند. در یکی از این اجراها است که این زوج هنرمند و عاشق، زیر بمبهای ماشین جنگی حزب بعث کشته شده و فرزندشان پیش از موعود متولد میشود تا میراث تئاتری خانواده را ادامه دهد.
تاناکورا تلاقی چندین فضای تئاتری است: از تعزیه گرفته تا مرغ دریایی چخوف و در انتظار گودوی بکت. یک محصول هیبریدی که در نهایت به مانیفست جناب کارگردان تبدیل میشود. بیجهت نیست که رضا بهرامی چندین بار در مقام کارگردان برصحنه ظاهر شده و بازیگران را خطاب قرار داده یا از تماشاگران میخواهد به احترام زنان سرزمین ایران، به همراه بازیگران نمایش تاناکورا نوای «مرغ سحر» استاد شجریان را زمزمه کنند. تاناکورا بیش از آنکه کنشورزانه باشد واکنشی است خشمگین و احساسی به مناسبات مردسالارانه جامعه. برای همین از خودآیینی هنری فاصله میگیرد و مدام تلاش دارد خود را نسبت به حوادث این روزهای جامعه بیدار و آگاه نشان دهد. شیوه اجرایی رضا بهرامی و دراماتورژی که نسبت به نمایشنامه تاناکورا صورت داده، بهنظر میآید سویههای رهاییبخش متن کهبد تاراج را تا حدودی تقلیل داده باشد. اما نمایشنامه تاناکورا هم در نهایت گهگاه گرفتار پیچیدگی است و دشوار از نظر فهم.
تاناکورا به مانند اجراهایی چون «بودن» و «شکوفههای گیلاس»، نوعی نظرورزی در باب تئاتر است. تاملاتی که تلاش دارد نگاهی انتقادی به سنتهای نمایش ایرانی داشته باشد و تعزیه را با فرم تازهای بر صحنه آورد
به لحاظ بازیها، میتوان از مجید رحمتی و بازگشت او به نمایش «کریملوژی» مثال زد. رحمتی در اینجا الگوی موفقیتآمیز کریملوژی را با فضایی تازه اجرا میکند و لحظات قابل اعتنایی را خلق میکند. روایت ویرانی یک سوژه انسانی در مواجهه با مصائب زندگی و مقاومت کردن به میانجی بازیگری. مجید رحمتی بازیگر توانایی است که در این اجرا امکان مییابد در مدت زمان کوتاهی، یک شخصیت پیچیده و در آستانه فروپاشی ذهنی را به نمایش گذارد که کمابیش در این زمینه کامیاب است. از دیگر بازیگران این نمایش میتوان به «الهه شهپرست» اشاره کرد که تلاش دارد سرگذشت پر فراز و نشیب یک زن ایرانی علاقهمند به هنر نمایش را به نمایش درآورد. زنی که به همراه خواهران خویش قربانی ساختار مردسالارانه خانواده است اما در ادامه با اقبال، کنشورزی و خلاقیت خویش، فضای سرکوب را شکسته و این امکان را بیابد که با شروع جنگ به خط مقدم نبرد سفر کند و با اجرای تعزیه، فضای جنگ را تلطیف کند.
تاناکورا به مانند اجراهایی چون «بودن» و «شکوفههای گیلاس»، نوعی نظرورزی در باب تئاتر است. تاملاتی که تلاش دارد نگاهی انتقادی به سنتهای نمایش ایرانی داشته باشد و تعزیه را با فرم تازهای بر صحنه آورد. این مسیری بود که قبل از این «علیاصغر دشتی» در نمایش «نامبرده» به خوبی طی کرده بود و تلفیق خلاقانهای مابین سنتهای گذشته با جهان پسامدرن صورت داده بود. در مقام مقایسه اما نمایش تاناکورا چندان نتوانسته فرم تازهای ارائه دهد و از پیشنهادات کسی چون بهرام بیضایی اندکی فراتر رود. شاید این نقصان مربوط باشد به جهان ذهنی کهبد تاراج که نشان داده زندگی فرودستان جامعه را میشناسد و در خلق فضاهای انسانهای ساکن در حاشیههای شهرهای بزرگ، به نسبت تواناتر است. تاناکورا به لحاظ جغرافیای تاریخی، وسعت زیادی میطلبد و کهبد تاراج در این وادی دستاورد چندانی به ارمغان نیاورده است. اینجا نگاه تاریخی وسیعتری لازم است که بتوان چند نسل را از طریق یک اثر تئاتری، تعین بخشید.
میتوان نمایش تاناکورا را اجرای متوسط از یک نمایشنامه متوسط دانست. این البته در زمانهای که اغلب اجراها کیفیت لازم را ندارند میتواند نکتهای مثبت تلقی شود؛ اما تئاتر این روزها برای فراتر رفتن از این عسرت و حسرت، به جسارت و دانش بیشتری نیاز دارد
درنهایت میتوان نمایش تاناکورا را اجرای متوسط از یک نمایشنامه متوسط دانست. این البته در زمانهای که اغلب اجراها کیفیت لازم را ندارند میتواند نکتهای مثبت تلقی شود. اما تئاتر این روزها برای فراتر رفتن از این عسرت و حسرت، به جسارت و دانش بیشتری نیاز دارد. شاید ترکیب خلاقیت، نابهنگامی و امر نو. از یاد نبریم که حضور شخصیت اوشین تاناکورا در نمایش «چشم برهم زدن» محمد زیکساری چقدر مخاطبان را شگفتزده میکرد اما در نمایش تاناکورا، همان حضور همیشگی این سالها است و نوعی عقبگرد. ترکیب تعزیه و اوشین تاناکورا، میبایست محصول نابهنگامتری تولید کند. چیزی که در اجرای رضا بهرامی در حال حاضر غایب است.
دیدگاه تان را بنویسید