اجرای نمایشهای «هایکوی پاروزن یکدست» و «همه چیز میگذرد، تو نمیگذری» در سایه سیاست جدید حرفهایها؛
صبر و انتظار و تعویق بازگشت به صحنه
محمدحسن خدایی
بعد از پایان یافتن جشنواره چهلویکم تئاتر بینالمللی فجر، در آخرین ماه زمستان، شاهد رونق گرفتن نه چندان امیدوارکننده اجراهای تئاتری هستیم. مسئله اینجاست که حرفهایهای عرصه نمایش همچنان به صحنه بازنگشتهاند و فضا برای تازهنفسهای بیتجربه و آماتور بیش از پیش گشوده شده است. بنابراین در تئاتر این روزهای کلانشهر تهران، تفوق با اجراهایی است که به لحاظ کیفیت، نتوانستهاند رضایت مخاطبان را به تمامی جلب کنند و آنان را به تماشای اجراهای تئاتری هر چه بیشتر سوق دهند. گویا این فرآیند در ابتدای سال 1402 ادامه خواهد داشت و با همزمان شدن تعطیلات نوروز و ماه مبارک رمضان، کمابیش تداوم یافته و حتی شدت یابد. نکته دیگر ماجرا مربوط است به سالنهایی تئاتری چون «سپند»، «ملک»، «شانو»، «دیوار چهارم» و «استاد انتظامی» خانه هنرمندان که مدتی میشود فعالیت تئاتری ندارند و لاجرم از چرخه تولید تئاتر خارج شدهاند. پس در نمایی کلی و در یک چشمانداز عمومی، میتوان اینگونه نتیجه گرفت که اغلب هنرمندان حرفهای تئاتر، همچنان ترجیح دادهاند «بازگشت به صحنه» را به تعویق انداخته و با اتخاذ سیاست صبر و انتظار، چشم به آینده بدوزند. در کنار این مولفههای انسانی، نمیتوان از هزینههای فزاینده تولید تئاتر در وضعیت کنونی غفلت کرد و ناتوانی گروههای جوان از اجرایی کردن ایدههای تئاتری را در نسبت با فقدان سرمایه لازم ندانست. پس با توجه وضعیت پیشروی تولیدات تئاتری، بنابر سنت این هفتههای روزنامه «توسعه ایرانی»، نگاهی اجمالی به دو اجرا از تئاترهای بر صحنه میاندازیم.
نمایش اول - هایکوی پاروزن یکدست
نمایش عروسکی «هایکوی پاروزن یکدست» به نویسندگی و کارگردانی ماندانا عبقری این شبها در کارگاه نمایش مجموعه تئاتر شهر بر صحنه آمده است. روایتی از یک کودک ژاپنی در دوران جنگ جهانی دوم و حمله اتمی امریکا به ژاپن. فضای نمایش تنها کودکان را خطاب نمیکند و سودای کل بشریت را دارد. شخصیت اصلی نمایش پسرکی است به نام ماسافومی ناکازاکی که بر اثر امواج سهمگین سونامی بعد از انفجار هستهای به جزیرهای کوچک پرتاب شده و در تلاش است با اجرایی کردن سیاست بقا، زنده بماند و در صورت لزوم به خانه بازگردد. در این انزوای ناخواسته در جزیرهای متروک، پسرک با درنایی سفید و خرچنگی کوچک و بامزه آشنا میشود و این معاشرت مقدمه آموحتن حکمت زندگی است. وجه تعلیمی این نمایش به پسرک گوشزد میکند که اخلاقیات گذشتهاش قابل قبول نبوده است و بهتر است برای رسیدن به سعادت بشری از خودپسندی، تنبلی و بیکاری فاصله گیرد. جزیره را میتوان مکانی استعارهای دانست از تبعید و انزوا که امکان تزکیه نفس و خودآموزی را برای کودکی خردسال چون ماسافومی ناکازاکی مهیا میکند. ماندانا عبقری که سابقه به نسبت طولانی در عرصه کارگردانی نمایش کودک دارد در این اجرا از تکنیکهای مختلف عروسکی بهره برده است. ریتم اجرا قابل قبول است و در نگاه ابتدایی میتوان با عروسکهای این اجرا، همراهی و همدلی نشان داد.
اما مشکل این اجرا در ایدئولوژی محتوایی اثر است. به دیگر سخن این اجرا در دام نصیحت کردن، تذکار اخلاقی دادن و پرگویی افتاده است. به نظر میآید «سوپر ایگوی» جامعه از طریق اخلاقیات بر سر اجرا آوار شده و از زبان ماسافومی در حال بیانیه اخلاقی خواندن است. نتیجه این رویکرد ایجاد وجدان معذب در پسرک خردسال نمایش است. اجرا از فقدان تخیل کودکانه تا حدود زیادی رنج میبرد و بیش از آنکه نشان دهد مشغول تعریف کردن اتفاقات است. ماسافومی هر کاری که انجام میدهد را یکبار هم به طور کامل توضیح میدهد. انتخاب این فرم روایی میتواند بیاحترامی به تخیل تماشاگرانی باشد که دوست دارند قسمتی از رمز و راز نمایش را در ذهن خویش بسازند و از این فعالیت زیباشناسانه لذت برند.
نمایش «هایکوی پاروزن یکدست» اگر اندکی از فرامین «سوپر ایگو» یا همان «دیگری بزرگ» جامعه تخطی کند و در پی نجات بشریت نباشد و این ژست ضد جنگ بودن خویش را تا حدودی تلطیف کند، میتواند اجرایی تماشایی شود. دست شستن از اخلاقیات بزرگسالی و گوش سپردن به شگفتی دوران کودکان، لازمه نمایشهایی است که با عروسکها برای کودکان تولید میشود. شوربختانه این مولفهها چندان به کار کارگردان این نمایش نیامده و بیجهت نیست که اجرا فقط با یکدست به پارو زدن ادامه میدهد. چراکه برای جلوتر رفتن در دریای مواج زندگی به دو دست برای پارو زدن احتیاج است: اخلاقیات و صد البته تخیل کودکانه.
حرفهایهای عرصه نمایش همچنان به صحنه بازنگشتهاند و فضا برای تازهنفسهای بیتجربه و آماتور بیش از پیش گشوده شده است. بنابراین در تئاتر این روزهای کلانشهر تهران، تفوق با اجراهایی است که به لحاظ کیفیت، نتوانستهاند رضایت مخاطبان را به تمامی جلب کنند و آنان را به تماشای اجراهای تئاتری هر چه بیشتر سوق دهند
نمایش دوم - همه چیز میگذرد، تو نمیگذری
محمد چرمشیر در نمایشنامه «همه چیز میگذرد، تو نمیگذری» تلاش دارد ذهنیت چند پاره یک شخصیت شیزوفرن را روایت کند. این مولفه به فضایی پسامدرن و مرکززداییشده میدان میدهد که در آن راوی مدام در حال حرف زدن است. تکهپارههایی از تجربه شخصی در اتصال با حوادث تاریخی. این فضای متکثر که در آن شخصیتها و رویدادهای ناهمزمان از طریق گفتار یک نفر در کنار هم قرار داده شده و کلیتی نامنسجم را میسازد نشانهای است از زمانه پسامدرن. محمد چرمشیر در ادامه تجربهگرایی نوشتاری خویش، در این نمایشنامه، لحظات کمیکی را با فرم تکگویی خلق کرده است. اما در اجرای غلامرضا عربی از این متن، در حدود یازده بازیگر نابینا و کمبینا، مشغول روایتگری هستند.
دیگر خبری از تک بازیگری چون رضا بهبودی نیست که این متن را یک تنه اجرا کند. بنابراین ریتم اجرایی سرعت بیشتری یافته و مدت زمان اجرا، با توجه به وضعیت بینایی بازیگران، اندکی افزایش یافته است. تماشاگران در مواجهه با اجرا، از آن رابطه دوگانه و اخلاقی مبتنی بر «دیدن» و «دیده شده» فاصله گرفته و یکسره در حال تماشای بازیگرانی هستند که حضور تماشاگران را نا با چشم بینا که از طریق چشم دل یا همان حواس دیگر انسانی درک و دریافت میکنند. از این منظر اجرای این بازیگران میتواند تجربه تازهای از مواجهه تماشاگران با مفهوم بازیگری و اجراگری محسوب شود. به هر حال تماشاگران به هنگام تماشا کردن در یک موضع اخلاقی قرار میگیرند و میبایست حضوری از جنس دیگر در سالن سایه مجموعه تئاتر شهر داشته باشند.
این اجرا محصول زحمات دو ساله این گروه تازه نفس و همدل است. اجرایی که بیش از زیباشناسی بر ممارست و تلاش انسانهایی متکی است که فقدان بینایی را تلاش دارند به پتانسیلی برای نمایش تفاوت تبدیل کنند. نکته جالب در مواجهه حسانی با این نمایش 70 دقیقهای این است که بازیگران با تمام وجود تلاش دارند به منطق درونی نمایشنامه نزدیک شده و یک «ما»ی جمعی را شکل دهند که از طریق پیوند بدنهایی که توانایی دیدن را از دست دادهاند شکل یافته است. حتی در طول اجرا اشاراتی به نابینایی میشود و فیالمثل رابطه ادیپ شهریار با حقیقت و بینایی طرح میگردد.
به لحاظ اجرایی و طراحی صحنه، کف سالن سایه، چنان طراحی شده که مانند خط بریل، راهنمای حرکات بازیگران باشد. تمهیدی هوشمندانه که برای سهولت بازیگران و جلوگیری از خطای پیشبینیناپذیر بازیگران نابینا. در نهایت میتوان با چشم دل به تماشای این اجرا نشست و تجربه مشترک با بازیگران این نمایش را با بستن چشمها کامل کرد. وقتی که همه چیز میگذرد ما را با خود به دور دستها میبرد.
دیدگاه تان را بنویسید