درباره نمایشهای «مرگ»، «ژیمناستیک تکهپارهها» و «میخواهم میوسوف را ببینم»
اجراهایی در حالوهوای سادهپسندی و سرنوشت فراموشی
محمدحسن خدایی
شاید بتوان یکی از مهمترین مولفههای نمایشهای صحنهای این روزها را شتابناکی آنان در آمادهسازی و تولید دانست. از منظر اقتصاد سیاسی وقتی مخاطب چندانی به سالنهای تئاتری مراجعه نکند و هزینههای تولید را با خریدن بلیت و مشارکت در اجرای صحنهای نپردازد، بیشک فرآیند تولید و عرضه اغلب نمایشها دچار نقصان شده و نمایشها دقت لازم را نخواهد داشت و بنابراین با اجراهایی روبرو خواهیم بود بر مدار شتابناکی و کیفیت نه چندان قابل قبول. این وضعیت میتواند در آینده تشدید شود چراکه در غیاب حرفهایها و به اصطلاح خاک صحنه خوردههای تئاتر، تمرین و اجرا بر گردن آماتورهایی میافتد که تجربه چندانی ندارند و خود قسمتی از معضل تولید تئاتر شدهاند. به دیگر سخن در گروههای جوان و کم تجربه، شاهد آزمون و خطا بوده و نتیجه آن میشود که در سالنهای نمایشی شهر تهران خبر چندانی از کیفیت زیباشناختی اجراها نباشد. گروههای جوان ناشناخته با اجراهای ضعیف خویش، سلیقه تماشاگران را به سوی سادهپسندی سوق خواهند داد و برای آینده دور و نزدیک، مصیبت به بار خواهند آورد.
این روزها در سالنهای نمایشی شهر تهران خبر چندانی از کیفیت زیباشناختی اجراها نیست. چشمانداز ناامیدکننده اجرای گروههای جوان ناشناخته این است که با اجراهای ضعیف خویش، سلیقه تماشاگران را به سوی سادهپسندی سوق خواهند داد و برای آینده دور و نزدیک، مصیبت به بار خواهند آورد
در ادامه و طبق سنت هفتگی بررسی اجراهای صحنهای این دفعه به سه نمایشی خواهیم پرداخت که کمابیش در همین حالوهوای سادهپسندی تولید شده و در فقدان جریان زنده نقد، سرنوشت آنان فراموشی است و از یاد رفتن.
نمایش اول- مرگ
وودی آلن فیگور جذاب و پر حاشیهای در عالم هنر است. نمایشنامهای دارد به نام «مرگ در میزند» که هر ساله اجراهای مختلفی از آن در سرتاسر جهان بر صحنه میآید و کشور عزیز ما ایران هم بینصیب از آن نبوده و نخواهد بود. نمایشنامهای کمیک و بازیگوشانه در مواجهه ناگزیر با تلخی و مهابت چهره مرگ. «حامی علیزاده» در مقام کارگردان، اقتباسی از این نمایشنامه را در سالن یکم عمارت ارغوان بر صحنه آورده که میتواند مستوجب شگفتی تماشاگران شود. اجرایی پر از شخصیت که بر خلاف فضای جمع و جور وودی آلن، مدام در حال گسترش است. در یک جمله خلاصه نمایش در رابطه با مردی است سرگردان در شهر که میخواهد هویت خویش را بازیابد.
نمایش «مرگ» به خوبی نشان میدهد که چرا باید به اقتباسهایی که این روزها از آثار چاپشده میشود مشکوک و بدگمان بود. فیالواقع با اجرایی روبرو هستیم که چندان ربطی به وودی آلن ندارد و همچنین توانایی خلق یک جهان خودبسنده و مستقل را هم از خود بروز نمیدهد. گویا «مرگ» به مانند خیلی از اجراهای پر بازیگر این سالها محصول کلاسهای «از ایده تا اجرا» است. چه به لحاظ دراماتورژی نمایشنامه و چه دراماتورژی اجرا، با محصولی سردرگم طرف هستیم که روابط علت و معلولی را کنار گذاشته شده و با بازیگرانی کم تجربه میخواهد یک فضای شاد و تماشایی خلق کند و صد البته ناکام میماند. بر صحنه آمدن این قبیل اجراها میتواند نشان آن باشد که فرآیند آموزش تئاتر در بخش خصوصی دستخوش بحران است. باید از حامی علیزاده پرسید که با توجه به حضور در اجرای درخشانی چون شفیره مهدی شاهپیری، اجرای نمایشی چون «مرگ» چه ضرورتی داشته و این اجرا چه مازادی برای تماشاگران دارد. به هر حال مخاطبان تئاتری حق دارند در ازای پرداخت بلیت تقریباً صد هزار تومانی، اجراهایی با کیفییت تماشا کنند و فیالمثل به طنز وودی آلنی «مرگ در میزند» از ته دل بخندند. سال پیش نادیا فرجی از این نمایشنامه اقتباسی آزاد انجام داده بود تحت عنوان «یک روز دیگه» که چنگی به دل نمیزد اما با اندکی مقایسه، بهتر از چیزی بود که در سالن ارغوان شاهد بودیم.
نمایش دوم- ژیمناستیک تکهپارهها
بار دیگر مواجههای تئاتری با «ساموئل بکت» در فضای تئاتر ایران. با عنوان پر طمطراق «ژیمناستیک تکّهپارهها». خوانشی که میثم مظفری از آثار بکت انجام داده، حیرتانگیز و بصیرتافزاست. از یاد نبریم که چگونه بکت از دوربینها و عرصه عمومی گریزان بود و زندگی در حاشیهها را ترجیح میداد تا بتواند سرنوشت مضحک و غمبار شخصیتهایی را روایت کند که گرفتار انبوه دردها و طردها شده بودند. اما اینجا مسیری دیگرگون مشاهده میشود. قرار دادن یک مانکن بر روی یک صندلی و گفتگوی تکرارشونده دختر جوان نمایش با بکت فرضی. اجرا مبتنی است به چند صحنه از وضعیتهای هستیشناسانه بکت.
منظر اقتصاد سیاسی وقتی مخاطب چندانی به سالنهای تئاتری مراجعه نکند و هزینههای تولید را با خریدن بلیت و مشارکت در اجرای صحنهای نپردازد، بیشک فرآیند تولید و عرضه اغلب نمایشها دچار نقصان شده و نمایشها دقت لازم را نخواهد داشت و بنابراین با اجراهایی روبرو خواهیم بود بر مدار شتابناکی و کیفیت نه چندان قابل قبول
اما چه به لحاظ روایی و چه به لحاظ اجرایی، نشان چندانی از حالوهوای بکتی وجود ندارد و میشود گفت با اجرایی طبقه متوسطی از زیست ویران روبرو هستیم. چه بدنها و چه ژستها، فرسودگی بکتی را بازتاب نمیدهند و موقعیتها به تمامی یادآور فضاهای جفنگ گودویی نیست. بنابراین میتوان این اجرای 70 دقیقهای در سالن اصلی تئاتر مولوی را تلاش ناکام اما صادقانه یک گروه جوان تئاتری دانست در رابطه با یکی از مهمترین شمایلهای تئاتری قرن بیستم جهان. از یاد نباید برد که «ایده شکست» یکی از درونمایههای همیشگی و بنیادین آثار نمایشی بکت در این سالها بوده است. در نتیجه این اجرا میتواند نوعی شکست مضاعف خود را بداند. یکبار شکست خوردن در راستای خلق فضای بکتی و یکبار در رابطه با مواجهه با او. در جهان نئولیبرال سرمایهداری بکت این روزها بیش از گذشته مشمول توجه و رمزگشایی از ابهامات خویش است. جهان سرمایهداری با تمام توان میل آن دارد که امور نامفهوم آثار بکت را معنا کند. «ژیمناستیک تکّهپارهها» با توجه به این بازار گسترده بکتشناسی، خاضعانه میبایست بپذیرد که در این مسیر، حتی میلیمتری نتوانسته به جهان بکت نقب بزند و راز و رمزی را آشکار سازد.
نمایش سوم- میخواهم میوسوف را ببینم
این شبها در سالن استاد ناظرزاده کرمانی مجموعه ایرانشهر نمایشی با عنوان «میخواهم میوسوف را ببینم» با کارگردانی محمدجواد حبیبی بر صحنه آمده است. حالوهوای نمایش بر طنز دوران شوروی در رابطه با اختلاف طبقاتی و اخلاقیات توده مردم استوار شده و حوادث این نمایش در استراحتگاه «گلهای آفتابگردان» اتفاق میافتد. متن نمایشنامه با ترجمه محمود عزیزی قبل از این در انتشارات نمایش چاپ شده و این روزها در بازار کتاب نایاب است. کارگردان این نمایش با بازیگران جوان تلاش کرده طنز موقعیت و کمابیش سیاسی نمایشنامه را اجرایی کند. اما به نظر میآید آن چنان نتوانسته ظرایف دراماتیک متن را به صحنه آورد.
اغلب بازیگران برای ایفای نقشها جوان و بیتجربه هستند و بیش از آنکه نقشها را خلاقانه بسازند آنها را تقلید میکنند. اما به دلیل نمایشنامه قابل قبول نویسنده روسی، اجرا در نهایت توانسته خصلت سرگرمیسازی خویش را حفظ کند. به دیگر سخن میتوان اینگونه گفت که از بختیاری گروه اجرایی است که کمابیش به نمایشنامهای استاندارد وفادار بوده و تلاش نکرده با خوانشی شخصی، مناسبات متناسب متن نمایشنامه را از نو بازتعریف کند. این رویکرد میتواند برای گروههای جوان درسآموز باشد که اگر توانایی خلق متن دراماتیک را ندارند به سراغ آثار قابل اعتنای نمایشی رفته و خود و تماشاگران را گرفتار مهلکه نکنند.
در نهایت میتوان با اجرای «میخواهم میوسوف را ببینم» همدل نبود اما این نکته را هم فراموش نکرد که تئاتر بدون قصه و روایت برای تماشاگران میتواند ملالتبار باشد. مانند انسان اولیه که کنار آتش مینشست به قصه دیگران گوش میداد و شگفتزده میشد.
دیدگاه تان را بنویسید