گاو چاه، گل طلایی گردشگری ورزنه
آن گاو با آواز آب آورد
آرزو احمدزاده (راهنمای طبیعتگردی)
گاهی یک مستند، یک مقاله کوتاه و یا حتی یک عکس میشود جرقه یک سفر، تا به حال برای شما اتفاق افتاده که با دیدن یک تصویر و یا بریدهای از یک فیلم به دنبال آن مکان بگردید و پیدایش کنید و برنامهریزی یک سفر را انجام دهید تا تصویری که دیده بودید به واقعیت تبدیل شود؟ ماجرای این سفر ما نیز دقیقا همینگونه رقم خورد. تلویزیون شبکه مستند را پخش میکرد و من در حال انجام کارهای روزمره زندگی بودم و صدایی که داشت در مورد کویرهای ایران مستندی روایت میکرد. صدای خشدار پیرمردی فضای خانه را پرکرده بود، با حزنی عجیب میخواند که مرا وادار کرد دست از کار بکشم و شش دانگ جلوی تلویزیون بنشینم: " دو سه روزه که بوی گل نیومد / صدای چهچه بلبل نیومد... بریم از باغبان گل بپرسیم / چرا بلبل به سیر گل نیومد؟" او برای گاوی میخواند و گاو نیز از چاه آب میآورد. همین تکه فیلم باعث شد تا با زیر و روی اینترنت پیرمرد و گاوش را پیدا کنم، بالاخره موفق شدم: گاو چاه ورزنه. برنامه سفر آخر هفته چیده شد و پنجشنبه به سمت اصفهان و بعد ورزنه به راه افتادیم. نزدیک غروب به ورزنه رسیدیم. آرام و قرار نداشتم که زودتر صبح شود و از نزدیک صدای پیرمرد را بشنوم. شب را با هزاران سوالی که در ذهنم میچرخید به صبح رساندم. صبحانه را با عجله تمام کردم و زودتر از دیگران آماده رفتن شدم. بالاخره رسیدیم به گاوچاه که یک ساختمان کاهگلی بود، از راهرو ورودی ساختمان که داخل میشدیم صدای پیرمرد میآمد و گامهای من تندتر و تندتر میشد. بالاخره قاب تصویری که در تلویزیون دیدهبودم واقعی شد و من در کنار «حاج ابراهیم حیدری» همان پیرمرد خوش ذوق و خوش صدا ایستاده بودم. در آنجا چاه آبی بود درست در پشت سر حاج ابراهیم، سطلی دورن چاه و طنابی به سطل بسته، حاج ابراهیم در جایی ایستاده بود که رو به روی او سطحی شیبدار بود و گاو در این سطح شیبدار حرکت میکرد، سر دیگر طنابی که به سطل داخل چاه وصل بود به گاو بسته شده بود و او که به انتهای سراشیبی میرسید سطل پر از آب از چاه بیرون میآمد و در مسیری ریخته میشد که به سمت باغات هدایت شود.
کمی بعد حاج ابراهیم دست از خواندن کشید و به گاوش استراحتی داد و این بهترین فرصت بود تا پای صحبتهایش بنشینم. او میگفت: با این روش سنتی، روزانه سههزار مترمربع زمین کشاورزی را در دو نوبت صبح و عصر آبیاری میکنند و دیگر نیازی به مصرف برق و استفاده از موتور آبکش نیست. برای بالا کشیدن آب از یک یا دو راس گاو کوهاندار سیستانی استفاده میکند و گاوهایش عادت کردهاند که اگر برایشان آواز نخواند از چاه آب نمیکشند و او نیز برایشان آوازهای عامیانه قدیمی می خواند. عادت زیبایی نیست؟ این مرد چه روح بزرگ و لطیفی میتواند داشته باشد که هم به فکر مردم روستایش باشد تا بدون مصرف انرژی برای کشاورزیشان آب فراهم کند و هم به فکر گاوهایش؟ او نه فقط آب برای مردم سرزمینش میآورد، بلکه با احداث همین گاوچاه پای گردشگران زیادی را نیز به ورزنه باز کرده که باعث رونق اقتصادی منطقه نیز شده است. با همت این پیرمرد خوش ذوق و با زنده کردن گاوچاه در مدت کوتاهی آنجا را به یکی از جاذبههای گردشگری شهر ورزنه تبدیل کرده است تا گردشگران با این شیوه سنتی آبیاری آشنا شوند، هنر و ذوق حاج ابراهیم یک گل طلایی برای ورزنه است. کاش هر شهر و روستایی یک «حاج ابراهیم» داشت.
دیدگاه تان را بنویسید