پس از یک دوره طولانی بیماری؛ عباس معروفی، نویسنده نامآشنای ایران درگذشت
عباس معروفی رماننویس، شاعر، ناشر، نمایشنامهنویس و روزنامهنگار شناخته شده معاصر ایران در ۶۵ سالگی در آلمان درگذشت.
خبر مرگ این نویسنده شهیر ایرانی را اولین بار صفحه «خانه هدایت برلین» در اینستاگرام که صفحه رسمی معرفی و انتشار آثار اوست، منتشر کرده است.
عباس معروفی فعالیت ادبی خود را زیر نظر هوشنگ گلشیری و محمدعلی سپانلو آغاز کرد و در دهه 60 با چاپ رمان سمفونی مردگان در عرصه ادبیات ایران به شهرت رسید.
معروفی در ابتدای دههی 70 مجلهی مهم و تاثیرگذار گردون را منتشر میکرد.
گردون نشریهای ادبی بود که برخلاف دیگر نشریات روشنفکری عصر خود همچون آدینه و دنیای سخن و کیان، مبتنی بر مقاله و نظریههای تئوری نبود. تلاشش انتشار گزارشهای خواندنی ادبی، گفتگو و نقد کتاب بود.
گردون یکبار توقیف شد. علت آن تصویر زنی بر جلد بود که مخالفان معروفی این شائبه را جا انداختند که او به حجاب زن ایرانی توهین کرده است.
در دادگاه معروفی و گردون تبرئه شدند. گردون با قدرت بیشتری انتشار دوباره را آغاز کرد. بیش از بیست ماه بعد دوباره توقیف شد و برای همیشه در این سرزمین بسته ماند.
دفتر مجله گردون در میدان امام حسین بود.
وی همچنین بنیانگذار سه جایزه ادبی قلم زرین گردون، قلم زرین زمانه و جایزه ادبی تیرگان بود. نخستین مجموعه داستان او با نام «روبروی آفتاب» در سال ۱۳۵۹ در تهران منتشر شد. از دیگر آثار ماندگار وی میتوان به «سمفونی مردگان»، «سال بلوا»، «فریدون سه پسر داشت»، «آخرین نسل برتر» و «پیکر فرهاد» اشاره کرد.
معروفی در سالهای اخیر در حال مبارزه با سرطان بود. او در مطلبی در ژانویه ۲۰۲۲ در صفحه اینستاگرام خود شرح حالی از ابتلایش به سرطان نوشت: «گفتی از حال خودم بنویسم. حالا دیگر هجده ماه است که از نان، عدس پلو با پنیر و نیمرو، پسته، و ... فقط یک خاطره در ذهنم مانده. هجده ماه است به قول پُل سلان صبح مینوشم و عصر مینوشم. یک سوپ آبکی که توش دو تا قارچ معلق میزند، یا شیرموزی که برام میفرستند. فقط مینوشم و مینوشم.»
شاعر نامآشنای کشورمان نوشته بود: «وجود فرشتگان به من میگوید تو خوشاقبالترین آدم این شهری، و زندگی سرشار از امید و زیبایی ست. میخواهم زنده بمانم، شهرزاد درونم را بههوش نگه دارم، داستان بنویسم و بلا از فرزندان مردم بگردانم دیروز سورملینا بالهاش را گشود، بغلش کردم. دستهای کوچولوش را دور صورتم کاسه کرد: «عباس! تو کی خوب میشی؟» گفتم خیلی زود.»
نبرد نابرابر او با سرطان، سرانجام با شکستی تلخ پایان یافت.
نامش ماندگار
دیدگاه تان را بنویسید