نادر   صدیقی

 

 

 

خوش آمد  سایه که  سوی «سرای امید» آمد .از حبس تبعید دور شد .درهوای آزادی سوخت و سرانجام در آسمان میهن نورشد:

سوختن در هوای نور شدن

سبک از حبس خود دور شدن

می دانست سایه ی که باید بود که  به خورشیدگاهش ببرد:

سایه او گشتم واو بَرَد به خورشید مرا

«سرشت ثقل وسردی خارا» درکوره زمان گداخت وسوی بخارا آمد:

گرچه دل چون سنگ خارا می‌کند- جان من عزم بخارا می‌کند

تاویلی از انا لله وانا الیه راجعون شد آنگاه که عارفانه سرود:

نامدگان و رفتگان از دو کرانه زمان   

سوی تو می‌دوند هان! ای تو همیشه در میان  

سایه بانی از سپیده ی شعر امید گسترد در آن  نیمروز بهار آزادی که هر روزه نشدنش تقدیر ما نبود تقصیر ما بود.ایرانی که او سرود در فراسوی ماهیت اندیشی وجمود فقط یک «اسم» نبود،فعل بود.فعل انقلابی «ایران شدن» مستمر از طریق انسجام واتحاد میهنی در عین ترکیب بندی ایرانیت با ارزش های جهانی وجهانیت صلح وآزادی:

راه ما، راه حق، راه بهروزی است

اتحاد، اتحاد، رمز پیروزی است

صلح و آزادی جاودانه

در همه جهان خوش باد

نمی دانم ،اما براین باورم یا براین گمان که برای نخستین بار بود که یک سرود میهنی ایرانیان وایران را اینچنین درهم می بافت وایرانسرای امید را با ارزشهای جهانی وجهانشمول همبسته می ساخت.شعر مذکور به گمانم یک گسست است از همه سرودهای انتزاعی میهنی که ایران را به زیبایی ترسیم می کرد اما  تهی از ایرانیان بود وعزم مردمان  را برای پی افکندن نظم جدید به حساب نمی آورد.با ایران سرایی سایه ما از هویت انتزاعی ایرانیت به یک هویت ترکیبی وملموس ومشخص در هر دو  مفهوم ارزشی و وجودی آن می رسیم:یعنی به ترکیب بندی ایران با ایرانیانی که عزم اتحاد وانسجام ملی دارند وترکیب بندی ایرانیت با ارزش های جهانشمول صلح وآزادی.از این لحاظ شعر سایه  بیانی هنری به دست می داد از گفتمان «همه باهم هم » آن روزگار آزادی واز تعریف بدیع ودموکراتیک امام خمینی از هویت ملی که ملت را با یک امر وجودی یعنی شوق تعیین مقدرات ملت توسط خود ملت و « نسل اکنون » مرتبط می ساخت.

شعر سایه در عین گسست از مفهوم ایران- شاهی هویت جعل شده در ماتریس رژیم کودتا ،با مفهوم مردسالارانه هویت ملی که امام خمینی آن را تعبیر به « ملت بالفعل » می کرد خویشاوندی گفتمانی دارد.شاه از یک ایران انتزاعی سخن می گفت که در پیکر شاهانه تجسد یافته بود و ایرانیان نیز تنها از طریق انحلال فردیت خویش  در نطام آریایی و تک حزبی رستاخیزی می توانستند « ایرانی » محسوب شود وگرنه باید پاسپورت می گرفتند و از ایران همسان پنداری شده با شاه می رفتند. امام خمینی این تعریف ایران- شاهی و ایران - شهریاری را به پرسش فلسفی گرفت و استدلال کرد ایران یعنی همین ملت بالفعل و واقعا موجود در اکنون که هستی ملی خود را از طریق اراده معطوف به تعیین مقدرات خویش رویت پذیر کرده اند و نه آن ملت که مطابق فرضی شاهانه  در اعماق تاریخ « بود» و یکبار برای همیشه در همان اعماق صده ها و هزاره ها موهبت سلطنت را به شاه واگذار کرده  .به ابن ترتیب سوژه تازه ای به نام ملت در انقلاب به منصه ظهور رسید که داستان خودش را داشت. اصل تاسیس گری از اسارت تاریخ و بنیادگرایی شاهانه رها شد و مردم به مقام موسس ارتقا یافتند.پدیداری ملت  وعاملیت مردم همه عناصر بصری نوروزی و بهار شدگی ملی را در خود داشت و شعر سایه در پرداخت آن بهار آزادی با نقاشی پهلو می زد.

شعر سایه پاسخ به بحران خیالواره ملی

سالها پیش استاد کریمی حکاک از بحرانی می گفت که شعر شاملو واخوان واسماعیل خویی ویا رمان گلشیری ودیگر هنرمندان چپ گرای آن عصر برای فراتر رفتن از دوگانه «ایرانی-انیرانی » ،وبه بیانی دیگر از خودی وغیر خودی با آن مواجه بودند.برای مقال ملی گرا چنین بحرانی در سطح آفرینش ادبی وجود نداشت.شرق شناسی استعماری شبکه ای از رویاها،اسطوره ها ،تصورات و واژگان درباره گذشته ماقبل اسلامی در دسترس قرار داده بود که ناسیونالیسم ایرانی به مثابه مصرف کننده ی آن واژگان وآن تصورات می توانست تاریخ زنده وبه همراه آن ایرانیت زیست شده مردم ایران را به سود تاریخ مرده وکشف شده توسط شرق شناسی به آنسوی خط تقسیم خودی وغیرخودی براند:

«باری در این دوران که می خواستند گذشته ی پرافتخار را به آینده یِ پرافتخار پیوند بزند وما را از اکنونِ پرنکبت جدا کنند،ما بیش از همیشه به شرق شناسانی نیاز داشتیم که گذشته پرافتخارمان را به یادمان بیاورند،و در میان شرق شناسان نیز بودند کسانی که چنین کنند،بویژه در دورانی که فوران پول نفت اجازه می داد که شرق شناسان ریز ودرشت حافظه ی بهتری داشته باشند وگذشته ی پرافتخار ما را بهتر به یاد آورند.»(داریوش آشوری،ما ومدرنیت،ص 167)

براین مبنا ،اکنونیت ایران به همراه تکثرهای زبانی واقوامی واقشاری ایران و اسلامیت زیسته شده توسط ایرانیان همان چیزی بود که ناسیونالیسم ایرانی در حاشیه شرق شناسی می خواست آن را به مثابه امری «عربی » ویا «ترکی» ودر هر حال «غیر ایرانی » طرد کند.سایه اما شاعر مردم بود وشاعرِی که موفق شد جهان نگری ایرانیان واراده معطوف به تغییر سرنوشت وتعیین سرنوشت مردم واقعا موجود در لحظه اکنون را به گفتمان ملی پیوند بزند.آنجا که شاعران وهنرمندان طیف ملی گرای وابسته به شرق شناسی استعماری مطابق آموزه ای بنیادگرایانه ،عنصر باستانی را نقطه  شروع و آغازگاه هویت ملی می دانستند ولحظه اکنون واکنونیت متثکر وچند فرهنگی ایرانیان را به شکل لحظه غلفت از ناب گرایی هویتی بازنمایی می کردند ارزش «اکنون »  وشوق تاسیس گری وخودآفرینی انقلابی مردم خود را به گفتمان ملی متصل کرد.یعنی همان کاری که بسیاری از رفقای او و شاعران دیگر در لحظه آفرینش ادبی از آن عاجز بودند وخود را محتاج ومصرف کننده ی واژگان وتصورات برخاسته از شرق شناسی وناسیونالیسم بی جاساز ایرانی می دیدند:

« وبدین سان است که شاملو، گلشیری، خوئی، و بسیاران دیگری که هیچ سنخیت ذهنی با مقال ایران در برابر انیران ندارند،ودر سطح اندیشگی در طیف چپ قرار می گیرند،در فرایند آفریدن مقال ادبی در بند دوگانگی تاریخی میان «ایران » و«انیران»،«میان عنصر ایرانی » و«عنصر غیر ایرانی» گرفتار می آیند،یعنی همان معنایی را می آفرینند که نویسنده ای چون مهشید امیرشاهی،به دلیل نظم اندیشگی خودش که طبیعتا در مدار مقال ملی گرا ومخالف انقلاب قرار دارد ،به آن روی می آورد» (کریمی حکاک،فوریه 1989،نیویورک)

به بیانی دیگرشاعران آن عصر برای تبیین مقال ادبی وبرای پیوند زدن میان کوشش تاسیس گرانه مردم با تاریخ واساطیر وطنی دچار فقر تخیل وفقر خیالواره بودند.بانک واژگان ورویا های ناسیونالیسم بی جاساز ایرانی سرمایه اندکی برای ترکیب بندی میان تلاش انقلابی مردم برای تاسیس گری وبنیان نظمی جدید با مقال ملی به جا نهاده بود.سایه این بحران را پشت سر نهاد.شبکه ای از تصاویر «شب » و«خزان » و«زمستان » و«سحر» و.. را که از نیما به بعد برای توصیف شب کودتا صبغه ای سوگوارانه یافته بود به آستانه امروز کشید وبه آستان آفتاب متصل کرد.سایه ای بود ساکن در اقلیم شعر معاصر که برای فهم او باید به تصویرگری او از آفتاب متوسل شد.