نگاهی به نمایش «پیش از کشتن»
مشوش، مغشوش و ترسخورده از خطر ممیزی
احسان زیورعالم
از «هملت» تا به امروز، آرش دادگر به نظر میرسد در پی تکرار یک موفقیت است. زمانیکه «هملت» در جشنواره فجر میدرخشد و اجرایش در تماشاخانه ایرانشهر بسان بمبی دراماتیک عمل میکند و موفقیت توأمان هنری و مالی میشود، گویی هم مخاطب و هم شخص دادگر، خواهان نوعی نمایش هیجانانگیز شده بودند که دادگر با بازیگران همیشگیاش، در دل فضای نمایشی پرهیاهو، تمثیلی سیاسی بیافریند و به نقد وضع موجود بپردازد. آن روز «هملت» با ارجاع به مسائلی چون خودکامگی، سانسور و درگیریهای نژادی و سیاسی، دل مخاطب در آستانه برجام را خنک میکرد. درامی خوشساخت از متن شکسپیر آفریده بود که با ذوقزدگی ناقدان همراه شده بود؛ اما این یک نقطه پایانی بود. تکرار اجرای «کالون و قیام کاستلیون» در ایرانشهر، با همه جذابیتهایش و دیالوگهای خوشآهنگ حمیدرضا نعیمی، نتوانست خاطره «هملت» را تکرار کند. «اودیسه»، «او» و «اسب» تلاشهایی بودند برای شکستن و ساختن دوباره؛ اما یا همچون «او» از مخاطب تهی شدند یا همچون «اودیسه» هیچگاه به کمال نرسیدند. دو اجرای متفاوت «اودیسه» و تعدیل حداکثری آن در نسخه تئاتر شهر، نشان میداد فلسفه تئاتری «هملت» گویی قابلتکرار نیست. حتی اجرای متفاوت «هملت» در تئاتر شهر، در دوران پسابرجامی، در دورانی که حسن روحانی در اوج قدرت خویش بود، حال و هوای اجرا هیچگاه نتوانست اندک یادآور نسخه نخستین باشد. «هملت» با همه موفقیتهایش به یک بنبست بدل شده بود.
«پیش از کشتن» دلیلی است بر این بنبست. آنچه روی صحنه دیده میشود، شبحی است از دادگر «هملت» و حتی «اودیسه». خبری از آن دادگر جادوگر نیست که روی صحنه تصویرهای بدیع بیافریند. به نقل دوستی، او در تلاش برای آفرینش نوعی نمایش مدرن -و حتی شاید پسامدرن- در حال پرسه زدن در زمین دنیای کلاسیک است: از انتخاب متن گرفته تا شکل اجرا. او در تمایل همیشگی خود به بازخوانی تراژدیها، شمل نامنظمی در برنامه هنریش برگزیده است. پرواز از نمایش شبهپلیسی و جنایی «او»، به سهگانهای از آیسخولوس، نشان میدهد دادگر به یاد روزهای خوش گذشته است؛ اما همچون یک مربی مشهور فوتبال است که پس از قهر از تیم باشگاهی محبوبش، تیمی که با او به هر افتخار ممکن دست یافته است؛ اما از آن تیم، از آن اسکواد، چیز چندانی باقی نمانده است. او حالا باید تیم ضعیفشده را احیا کند؛ اما امکانات برای احیا مهیا نیست.
دادگر با بازخوانی 90 دقیقهای از «اورستیا» آیسخولوس، نشان میدهد چگونه در حال تن دادن به دنیای تقلیلگراست. او بسان مربی عمل میکند که میخواهد تیمش را به قول فوتبالیها صرفاً در Top Four حفظ کند و چشماندازی به صدر جدول ندارد. گویی پذیرفته است دیگر قرار نیست از هیاهوی اجرا، لذتی ببرد. او صرفاً برای یک بقا میجنگد تا بگوید آرش دادگر روی صحنه است. پس به اجرا نگاه میکنیم تا دریابیم با چه چیزی روبهروییم. آگاممنون پس از پیروزی در نبرد با تروا، با زنی به غنیمت گرفته وارد خاک آرگوس میشود؛ اما زن او کلوتایمنسترا، با همدستی آیگیستوس، به انتقام دختر قربانیشده، ایفیژنی، شوهر خود را میکشد. در آن سو، فرزندان شاه فقید، الکترا و اورست، به انتقام خون ریختهشده، مادر خود را میکشند؛ اما نفرین خدایان دامنگیرشان میشود. حال هدف شستن دستها از خون مادر است تا در نهایت خدایان المپ، فرزندان گنهکار آگاممنون را میبخشند. داستانی تودرتو که سه متن نمایشی را شامل میشود و شاید روی کاغذ نزدیک به شش ساعت نیاز به زمان دارد، به یک 90 دقیقه تقلیل یافته است. 90 دقیقه فوتبالی بدون وقت اضافه که قرار است پایانش به یک نتیجهگیری اساسی دست یافت. در متن آیسوخولوس هدف شسته شدن دست فرزندان مادرکش است؛ اما در نسخه تقلیلیافته دادگر هدف چیست!؟ گفتن اینکه در آینده قرار است نظام جهان براساس نظام عددی باینری شکل بگیرد!؟ آیا این پیام متن آیسوخولوس است!؟ در عصر هراس از سست شدن پایههای دموکراسی، در اوج حمله روسیه به اوکراین که بیشباهت به روایت حمله یونانیان به تروا نیست، دادگر با تشویش و اغتشاش دست به روایت میزند.
بر صحنه آدمها مدام فریاد میزنند. دو کلوتایمنسترا و آگاممنون روی صحنه خودنمایی میکند و در عوض با سه الکترا روبهروییم. آیا سه الکترا دالی بر سه فرزند آنان است؟ پس چرا با سه اورست روبهرو نمیشویم؟ اگر دوتایی آگاممنون و کلوتایمنسترا دلالت بر زوج بودن آنان است؛ چرا این موضوع برای آیگیستوس رخ نمیدهد که پس از کشتن آگاممنون رسماً شوی ملکه میشود و حکومت از دست رفته نیاکانش را به دست میآورد؟ انبوهی از پرسشها پیشروی مخاطب است و این با انبوهی از پیامها همراه میشود. بیشتر متن معطوف به نمایشنامه «آگاممنون» است و دو متن دیگر عملاً به حاشیه رفتهاند و از خود میپرسی چرا باید چنین شود؟ اصلاً چرا باید درهمتنیده شوند؟ آیا هرگونه تنیده شدن متون در هم میتواند رویکردی مدرن یا پسامدرن تلقی شود؟ آیا مدرن بودن به فرم است یا اندیشه؟
اینجا نقطهای است که دادگر را دستبستهتر از دادگر «هملت» مییابم. دادگر در «هملت» صاحب اندیشه مدرن بود. او به فراتئاتر یا همان Metatheatre روی آورده بود. وقتی لیونل آبل عبارت فراتئاتر را در کتاب «تراژدی و فراتئاتر: مقالاتی درباره شکل دراماتیک» (2003) ابداع کرد، دیدگاهش در موضع انتقادی بود. آبل فراتئاتر را بازتابدهنده توأمان کمدی و تراژدی تشریح کرد، جاییکه مخاطب میتواند همزمان با همذاتپنداری با قهرمانش، به وی بخندد. فراتئاتر به مثابه آگاهی بشر در اثر متجلی میشود، نه پذیرش نُرمهای متعین اجتماعی. فراتئاتر ادای واقعگرایی ساده تئاتر را به چالش میکشید و با برجسته کردن آگاهی ما از فقدان تشابه زندگی به هنر دراماتیک آغاز میشود و شاید با ایجاد آگاهی از شباهت وهمی زندگی، به هنر یا توهم پایان میداد. فراتئاتر کنش را بیگانه، نامحتمل، سبکوار یا ابزورد نشان میدهد تا ما را مجاب کند قاب بیگانهساز به دور نمایش را ستایش کنیم. این قاب ممکن است دیوار چهارم مرسوم را درهم بشکند، به مخاطب حمله کند و با کشاندن نمایش به قلمرو نمایش پیش رود. در فراتئاتر اثر در مرز میان وهم یا تصنع و واقعیت میماند و آمیزهای از واقعیت و وهم میسازد. این همان چیزی بود که «هملت» در خود داشت. چیزی از دل دنیای مدرن؛ اما در «پیش از کشتن» همه آن تکنیکها عقبنشینی میکند. تنها شمایی از آن ظهور میکند که لوس و نچسب است. مثلاً برای چسباندن سهگانه بازیگری در نقش مجری تلویزیونی در برابر تماشاگر ظاهر میشود و با طنزی اخته سخن میگوید. این تتمه آن فراتئاتر «هملت» است. آنجا روزنامه کارکردی انتقادی نسبت به رسانه داشت؛ اما آگاهانه و دقیقاً هدفمند. پیامش مشخص بود و آگاهی ما را نسبت به مفهوم رسانه و سانسور به چالش میکشید. در مقابل «پیش از کشتن» با انبوهی از پدیدههای سیاسی مخاطبش را گمراه میکند. اثر، ترسو از بیان نقد سیاسی و اجتماعی خود، آنها را زیر دیالوگهای دهنپرکن مخفی میکند. میخواهد گزندی از سیستمی که نقدش میکند، نبیند. این هم یک نقطه افتراق دیگر است از آن گذشته شیرین، گذشتهای که گویا خطر ممیزی توسط دادگر کمتر حس میشد و حالا او، این مربی برگشته به تیم، باید با داورهای جدید هم کنار بیاید.
** «پیش از کشتن»، ترسو از بیان نقد سیاسی و اجتماعی خود، آنها را زیر دیالوگهای دهنپرکن مخفی میکند. میخواهد گزندی از سیستمی که نقدش میکند، نبیند. این هم یک نقطه افتراق دیگر است از آن گذشته شیرین، گذشتهای که گویا خطر ممیزی توسط دادگر کمتر حس میشد
دیدگاه تان را بنویسید