نگاهی به نمایش آثار بهناز قاسمی در «foundry foundation» دُبی
نظم در رویای آشفته
علیرضا بخشی استوار
نمایش آثار بهناز قاسمی هنرمند ایرانی با عنوان «connections in my psyche» این روزها در «foundry foundation» دبی به نمایش در آمده است.
یکی از عناصر مهم برای تحلیل یک اثر هنری و پس از آن رسیدن به تفسیری شمایلشناسانه خوانش شکل حرکت در یک اثر است.
بهناز قاسمی هرمندی است که طی چند نمایش اخیر خود مسیرهایی را برای خلق اثر انتخاب کرده است که دامنه این تحلیلها را به شکل ناخواستهای گسترش میدهد.
حرکت در آثار قاسمی نمود ویژهای دارد. در آثار او معمولاً بخشی از اثر بیرون از قاب شکل میگیرد و به فضای روی دیوار کشیده میشود. در واقع قاب نقاشی به تنهایی برای انتقال معنی کفایت نمیکند و زمانی که آثار او روی دیوار گالری میرود تازه بخش دیگری از کار این هنرمند آغاز میشود.اگرچه بیرون زدن بخشی از یک قاب امر تازه و فقط منحصر به این هنرمند نیست اما اصرار بر انجام این کار به عنوان بخشی از اکت هنری خود یکی از مسائلی است که آثار قاسمی را قابل تامل میکند.
این حرکت به بیرون از قاب یک موضع دوگانه ایجاد میکند. ابتدا نشانگر آن است که هنرمند همچنان به دنبال کشفق ظرفیتهایی تصویری در نقاشی است و دوم این که آنچه در این هنر برای او دست و پاگیر به نظر میرسد را در پی نوعی شورش پس میزند.البته این بیرون آمدن از قاب، از سوی دیگر به خاطر نوعی رهایی که در خطوط او وجود دارد هم اتفاق میافتد. در واقع بیرون آمدن خطوط از قاب که دنباله طرحی درون قاب هستند نتیجه منطقی حرکت خطوطی است که برای حرکت در مسیر خود معیارپذیر و قانونمند نیستند.این رهایی و آزادی خطوط در آثار اخیر قاسمی منجر شده تا سطوح بیشتری از قاب پر باشد و فضاهای سفید یا خالی که در آثار قبلی این هنرمند نمود بیشتری داشت در آثار اخیر او کمتر به چشم میآید.نوع حرکت خطوط، تکرار بعضی از این خطوط در قالب سایهها و البته واژگونی برخی سوژههای حاضر در این قابها به سوی پایین با همه موازنهای که ایجاد میکنند موید نوعی آشفتگی هستند. یا بهتر این که این خطوط برای مخاطب حس نوعی آشفتگی را به وجود میآورند.
در آثار اخیر این هنرمند برخلاف نمایش گذشته او نمود فیگور یا پرتره دیگران کمتر شده است هرچند فیگور و صورت خود هنرمند را در اغلب آثار میبینیم. فیگوری که در وضعیتهای مختلف اما در وجهی نامطمئن و غالباً با چشمهایی بسته حضور دارد. هنگامی که او چشمهایش را گشوده است نگاه مستقیمی به رو به رو ندارد و حضورش به گونهای بر بوم طراحی شده که انگار دارد صورتش را و نگاهش را از ما پنهان میکند یا میدزدد.اما نکته جالب توجه دیگر در روند حرکت آثار این هنرمند به نمایش گلها و گیاهان در تصویر برمیگردد.در آثار گذشته قاسمی شاید با نوعی سادهنمایی عمدی بر وجوه لطیف گل و گیاه و تاثیر آن تاکید میشد. اما گلها و گیاهان در آثار متاخر این هنرمند به دلیل شکل طراحی بیشتر از این که به گل شبیه باشند به خار شبیه هستند. به آن نوع پوششهای پر تیغ و زمختی که در محیطهای بیابانی به چشم میآیند و در بیشتر اوقات با زندگی روزمره انسان شهری ارتباطی ندارند. یکی دیگر از اتفاقهای قابل تامل در نمایش گلهها پاک شدن و از بین رفتن تصویر آنها در بخشهایی از تصویر است.
شاید به لحاظ انتخاب رنگ تفاوت چندانی میان آثار جدید و گذشته قاسمی وجود نداشته باشد اما حرکت، نحوه نمود المانها در تصویر و حتی برخی ارجاعهای فرامتنی که هنرمند در آثارش گنجانده است فضای کارهای او را به نسبت گذشته با تغییر چشمگیری رو له رو کرده است.
در گذشته اگر آثار قاسمی به واسطه سادگی و لطافت نمایانگر آن بُعد آرام وجود انسانی بودند حالا آثار او به بروز خشم و خشونت نقب میزنند. دستهایی که با رنگ قرمز از لابهلای بوتههای سیاه بیرون آمده و یا صورت دلقکهایی که در نقطه ثقل بوم با چهرههایی قرمزرنگ حضور دارند. حرکت سریع و تو در توی خطوط که منجر به نوعی درهم ریختگی شده همه با بعد مضطرب و معلق درون مخاطب ارتباط برقرار میکند و نمودی است از نوعی وحشت و اضطراب دائمی که انگار در این عصر لازمه زیستن است.
اما نکته مهم آثار قاسمی در آنجاست که او همیشه و همواره حتی اگر شده در یک تک اثر راه را برای عبور از این وضعیت باز میگذارد.
در یک تک اثر او که ما فیگور خود هنرمند را در کنار لوستری آویزان شده از سقف میبینیم، رنگ و استقرار متمرکز خطوط و سطوح فضا را از آن آشفتگی دور کرده است. عدم آشفتگی در این تصویر که به نوعی به آثار گذشته قاسمی شباهت دارد به واسطه نوعی هوشمندی در انتخاب رنگ نیز صورت میگیرد. در این اثر صورت فیگور ایستاده در قاب با شعله تک شمع روشن بر بالا لوستر که مماس و همسطح با صورت فیگور است یک رنگ هستند. هر دو فیروزهای رنگ هستند. زاویه نگاه فیگور به بیرون قاب و به جایی است که از افق دید ما هم خارج است و همین اتفاق منجر به آن میشود تا مخاطب از پس همه این آشفتگیها باز هم به نظمی که چشم به پیش رو بسته است برسد و بر روی آن تمرکز کند.
در حقیقت این اثر نمود حقیقی ذهنیت و درون قاسمی است.
دیدگاه تان را بنویسید